وقتی مافیاس [p³]
وقتیمافیاس [p³]
*لینا*
بهم نزدیکتر میشد با قدم های آرومی به عقب پرتاب میشدم .... فورا به سمت اتاق هجوم برداشتم و فورا درو قفل کردم ......
لیکسی:لینا بیا بیرون کاریت ندارم .....
لینا:نه نه نمیام....
لیکسی:میای بیرون یا درو بشکونم .....
لینا:گفتم که بیرون نمیام .....
در با شتاب باز شد و فیلیکس با هیکل بزرگش جلوت ظاهر میشه....
بدون هیچ درنگی بغلت میکنه ولی پسش میزنی...
لیکسی: میدونم فهمیدی مافیام ولی به عزیز ترین کسم آسیبی نمیرسونم
لینا: ولی اونا ..... اونا بیگناهن ....
لیکسی:هیچ انسانی بدون دلیل کشته نمیشه دلیلی داشته که کشته شدن ......
لینا:ولی آقای پارک هم گناهی نداشت..
لیکسی: لینا تو چی میدونی(با دستاش از دو شونت گرفت) اون مردک روزی چند بار به دختر کوچولو های طفل معصوم تجاوز میکرد ....
چرا فک میکنی بیگناه بود ها....
لینا: ولی اون......
لیکسی:دیگه نمیخوام دربارش بشنوم.....
ولی چرا ازم فرار کردی؟
لینا: میترسیدم منم بکشی.....
لیکسی:من هیچوقت عشق زندگیمو نمیکشم...
لینا:قول؟
لیکسی:قول....
*&*
به طرف گردنت هجوم آورد و دیوانه وار مکش زد نفس های گمشو به پوست گردنت پخش میکرد..... دوماه تمام لمست نکرده بود.....
میخواست هم نیاز تو و هم نیاز خودشو برطرف بکنه ......
بوسه ای فرانسوی رو شروع کرد که تا آخر شب ادامه پیدا کرد...
امید وارم خوشتون بیاد .....
*لینا*
بهم نزدیکتر میشد با قدم های آرومی به عقب پرتاب میشدم .... فورا به سمت اتاق هجوم برداشتم و فورا درو قفل کردم ......
لیکسی:لینا بیا بیرون کاریت ندارم .....
لینا:نه نه نمیام....
لیکسی:میای بیرون یا درو بشکونم .....
لینا:گفتم که بیرون نمیام .....
در با شتاب باز شد و فیلیکس با هیکل بزرگش جلوت ظاهر میشه....
بدون هیچ درنگی بغلت میکنه ولی پسش میزنی...
لیکسی: میدونم فهمیدی مافیام ولی به عزیز ترین کسم آسیبی نمیرسونم
لینا: ولی اونا ..... اونا بیگناهن ....
لیکسی:هیچ انسانی بدون دلیل کشته نمیشه دلیلی داشته که کشته شدن ......
لینا:ولی آقای پارک هم گناهی نداشت..
لیکسی: لینا تو چی میدونی(با دستاش از دو شونت گرفت) اون مردک روزی چند بار به دختر کوچولو های طفل معصوم تجاوز میکرد ....
چرا فک میکنی بیگناه بود ها....
لینا: ولی اون......
لیکسی:دیگه نمیخوام دربارش بشنوم.....
ولی چرا ازم فرار کردی؟
لینا: میترسیدم منم بکشی.....
لیکسی:من هیچوقت عشق زندگیمو نمیکشم...
لینا:قول؟
لیکسی:قول....
*&*
به طرف گردنت هجوم آورد و دیوانه وار مکش زد نفس های گمشو به پوست گردنت پخش میکرد..... دوماه تمام لمست نکرده بود.....
میخواست هم نیاز تو و هم نیاز خودشو برطرف بکنه ......
بوسه ای فرانسوی رو شروع کرد که تا آخر شب ادامه پیدا کرد...
امید وارم خوشتون بیاد .....
۲.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.