♡پارت 4♡

♡پارت 4♡
میا: صدای شکستن یه چیزی اومد سریع کتابو گذاشتم رو تختو رفتم تو اشپزخونه دیدم که جیمین با چاقو دستشو بریده بود خیلی ترسیده بودم:
هییی جیمین این چه کاریه که کردی هااا؟؟
جیمین: چیه توکه بهم محل نمیزاشتی چیشد یهو هاا؟؟
میا: خب پسره ی دیوونهههه چرا همیچنین کاری کردی؟
جیمین: ولم کن میا مگه من برات نمرده بودم ها یهو برات عزیز شدم؟!
میا: جیمین توی همیشه برام مهم بودی من هیچوقت از اینکه باهاتم ناراحت نبودم فقط خب نیاز به توجه داشتم همین لطفا... لطفا ب... بیا دستتو چسب بزنیم داره خون میاد ازش جیمین لطفا لجبازی نکن «بغض»
جیمین: هیچ حرفی نزدمو گذاشتم کارشو کنه دستمو برام بست، دلم بیشتر از هر دفعه میخواست تو بغلم بگیرمش
میا: جیمین... هقق جیمین لطفا لطفا دیگه این کارو نکن خب؟
جیمین: باش ولی توهم لطفا باهام سرد رفتار نکن «کیوت»
میا: یاا تقصیر خودت بود چرا بهم بی محلی میکردی نمیگی شاید به هانا حسودی کنم؟!!!!
جیمین: ببخشید اخه این روزا واقعا سرم شلوغ بود همین بعدشم من واقعا به هانا حسی ندارم اگه مشکله اونه اخراجش میکنم هوم؟!
میا:واقعا اخراجش میکنی؟! پس چرا اون موقع ازش طرفداری کردی تا اسمشو شنیدی!!!
جیمین: چون ازش متنفر بودم همش سوتی میداد توهم که میگفتی عشقه اولته اینا... برا همین گفتم بخدا منظوری نداشتم

حمایت 🥺؟