عشق یا قتل پ ۲۳ ق ۲
پ ۲۳ ق ۲ : با تمام قدرت چاقو رو توی پای می وونگ فرو میبره و می وونگ داد های بلندی میکشه ..... خونی ک از پای می وونگ جاری شده رو روی دستش میگیره و روی دیوار مینویسه " مرگ می وونگ به دست ببر کیم"
تهیونگ....این جمله رو خوب ببین می وونگ! تا جایی ک دیگه نتونی ببینیش میزنمت!
( دیگه شکنجه بلد نیستم والا خوب فک کنین خیلی بلا ها سرش آورد ک دوام نیاورد و می وونگ مرد )
از اتاق بیرون رفت و سوار ماشینش شد
تهیونگ....برم پیش ا/ت! تنها میشه!
ک گوشیش زنگ میخوره
تهیونگ...بگو
هانا...تهیونگ بیا امارتمون
تهیونگ...چرا؟
هانا....داداش یعنی اگه نیای ازت ناراحت میشما!
تهیونگ ... چرا؟
بوق بوق بوق
قط کرد.
تهیونگ...ا/ت چی؟ تقریبا یه ۶ ساعتیه دارم می وونگ رو میزنم....بزارم برم ببینم این دیوونه چیکارم داره!
فرمون ماشین رو چرخوند و رفت طرف امارتش ..... بعد اینکه رسید کل امارت خاموش بود و حتی یه دونه نگهبان هم جلوی در نبود....کلتشو در آورد و با احتیاط در رو باز کرد....کل خونه تاریک بود یهو روشن شد و از نور قوی لامپا دستشو جلوی نور گرفت
هانا....تولدت مبارک داداشی!
دستشو کنار برد و نگاه کرد....همه بودن به غیر ا/ت! ولی به خاطر اینکه بقیه ناراحت نشن لبخندی دندون نما زد ..... هانا جلو اومد و دست تهیونگ رو کشید دنبال خودش و کیک تولد بزرگی ک روی میز بود رو بهش نشون داد
تهیونگ .... ممنونم آبجی!
ا/ت ... بدون من جشن میگیرین!؟
تهیونگ....این جمله رو خوب ببین می وونگ! تا جایی ک دیگه نتونی ببینیش میزنمت!
( دیگه شکنجه بلد نیستم والا خوب فک کنین خیلی بلا ها سرش آورد ک دوام نیاورد و می وونگ مرد )
از اتاق بیرون رفت و سوار ماشینش شد
تهیونگ....برم پیش ا/ت! تنها میشه!
ک گوشیش زنگ میخوره
تهیونگ...بگو
هانا...تهیونگ بیا امارتمون
تهیونگ...چرا؟
هانا....داداش یعنی اگه نیای ازت ناراحت میشما!
تهیونگ ... چرا؟
بوق بوق بوق
قط کرد.
تهیونگ...ا/ت چی؟ تقریبا یه ۶ ساعتیه دارم می وونگ رو میزنم....بزارم برم ببینم این دیوونه چیکارم داره!
فرمون ماشین رو چرخوند و رفت طرف امارتش ..... بعد اینکه رسید کل امارت خاموش بود و حتی یه دونه نگهبان هم جلوی در نبود....کلتشو در آورد و با احتیاط در رو باز کرد....کل خونه تاریک بود یهو روشن شد و از نور قوی لامپا دستشو جلوی نور گرفت
هانا....تولدت مبارک داداشی!
دستشو کنار برد و نگاه کرد....همه بودن به غیر ا/ت! ولی به خاطر اینکه بقیه ناراحت نشن لبخندی دندون نما زد ..... هانا جلو اومد و دست تهیونگ رو کشید دنبال خودش و کیک تولد بزرگی ک روی میز بود رو بهش نشون داد
تهیونگ .... ممنونم آبجی!
ا/ت ... بدون من جشن میگیرین!؟
۶۸.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۰