ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 28°•
دیدم نارا نشسته روی صندلی و سرش رو گذاشته روی میز
لیانا: نارا حالت خوبی؟!
نارا: ........
لیانا: نارا
رفتم سمتش سرش رو آوردم بالا دیدم داره گریه میکنه
لیانا: نارا عزیزم چرا گریه میکنی؟! منو نگاه کن آروم باش گریه نکن دیگه
نارا: همش تقصیر من بود که از دست دادمش همش تقصیر من بود
لیانا: هی اصلا هم تقصیر تو نبوده آروم باش تو فقط بخاطر خوشبختیش این کار رو کردی ولی خب با اینکار خودت رو نابود کردی
نارا: من چه گناهی کردم که خدا انقدر بلا سر من آورد اول که جیمین رو به سختی بدست آوردم بعدم که حامله شدم همه بهم میگفتن چون قبل از عروسی باردار بودم جیمین رو مجبور کردم که باهام ازدواج کنه توی دوران بارداریم هرچی سختی بگی کشیدم ولی گفتم اشکال نداره بخاطر بچم تحمل کردم که اونم بعد از سه سال از دست دادمش ، افسردگی گرفتم جیمین رو اذیت بخاطر همون افسردگی لعنتی و حرف اون دکتر بیشعور که اشتباه تشخیص داده بود من دیگه نمیتونم بچه دار بشم از عشقم جدا شدم و دلش رو شکوندم الانم که وضعم اینه جز کار هیچ سرگرمی دیگه ای ندارم دیگه حتی حوصله بیرون رفتن بت خانوادم رو ندارم شدم یه فرد خشک که هیچ انعطافی نداره آخه من چه کار بدی انجام دادم که این بلا ها سرم اومده
لیانا: هیششش آروم باش واستا ببینم گفتی دکتر اشتباه تشخیص داده که نمیتونی بچه دار بشی
نارا: آره عوضی
لیانا: پس چرا وقتی با جیمین شروع به سکس برای بچه دار شدن کردین هیچ اتفاقی نیوفتاد
نارا: بخاطر داروهایی بود که برای افسردگیم میخوردم
لیانا: باورم نمیشه بخاطر تشخیص اشتباه یه دکتر واقعا نمیدونم چی بگم حالا توام آروم باش خب دیگه گذشته باید از حال لذت ببری خب
لیانا نارا رو بغل کرد و شروع به نوازش دختری کرد که مثل خواهرش دوستش داشت
نارا: ببخشید تو بارداری نباید ناراحتت میکردم
لیانا: هیچ اشکالی نداره بیا برو صورتت رو بشور جونگ کوک اینجوری ببینتت ناراحت میشه
نارا: باشه
نارا رفت صورتش رو آب زد و بعد از اینکه حالش بهتر شد با هم آشپزی کردیم که بالاخره نصفه های شب تموم کردیم و اینطور شد که من برای چهار روزم غذا دار شدم
لیانا: وای دستت درد نکنه
نارا: خواهش میکنم خب من دیگه برم جونگ کوکم دیگه باید برسه
لیانا: نصف شبه بمون همینجا
نارا: آخه
لیانا: آخه نداره باید بمونی الان برات لباس میارم برو هر اتاقی دوست داشتی دوش بگیر بعدش استراحت کن
نارا: چشم مامان جون
لیانا: مسخره
لیانا رفت برای نارا یه دست لباس طوسی ساده نو آورد و داد بهش
نارا: ممنون
لیانا: خواهش
نارا رفت داخل یکی از اتاق ها تا بره حموم و استراحت بکنه ولی لیانا داخل پذیرایی نشست تا کوک بیاد
کپی ممنوع ❌
لیانا: نارا حالت خوبی؟!
نارا: ........
لیانا: نارا
رفتم سمتش سرش رو آوردم بالا دیدم داره گریه میکنه
لیانا: نارا عزیزم چرا گریه میکنی؟! منو نگاه کن آروم باش گریه نکن دیگه
نارا: همش تقصیر من بود که از دست دادمش همش تقصیر من بود
لیانا: هی اصلا هم تقصیر تو نبوده آروم باش تو فقط بخاطر خوشبختیش این کار رو کردی ولی خب با اینکار خودت رو نابود کردی
نارا: من چه گناهی کردم که خدا انقدر بلا سر من آورد اول که جیمین رو به سختی بدست آوردم بعدم که حامله شدم همه بهم میگفتن چون قبل از عروسی باردار بودم جیمین رو مجبور کردم که باهام ازدواج کنه توی دوران بارداریم هرچی سختی بگی کشیدم ولی گفتم اشکال نداره بخاطر بچم تحمل کردم که اونم بعد از سه سال از دست دادمش ، افسردگی گرفتم جیمین رو اذیت بخاطر همون افسردگی لعنتی و حرف اون دکتر بیشعور که اشتباه تشخیص داده بود من دیگه نمیتونم بچه دار بشم از عشقم جدا شدم و دلش رو شکوندم الانم که وضعم اینه جز کار هیچ سرگرمی دیگه ای ندارم دیگه حتی حوصله بیرون رفتن بت خانوادم رو ندارم شدم یه فرد خشک که هیچ انعطافی نداره آخه من چه کار بدی انجام دادم که این بلا ها سرم اومده
لیانا: هیششش آروم باش واستا ببینم گفتی دکتر اشتباه تشخیص داده که نمیتونی بچه دار بشی
نارا: آره عوضی
لیانا: پس چرا وقتی با جیمین شروع به سکس برای بچه دار شدن کردین هیچ اتفاقی نیوفتاد
نارا: بخاطر داروهایی بود که برای افسردگیم میخوردم
لیانا: باورم نمیشه بخاطر تشخیص اشتباه یه دکتر واقعا نمیدونم چی بگم حالا توام آروم باش خب دیگه گذشته باید از حال لذت ببری خب
لیانا نارا رو بغل کرد و شروع به نوازش دختری کرد که مثل خواهرش دوستش داشت
نارا: ببخشید تو بارداری نباید ناراحتت میکردم
لیانا: هیچ اشکالی نداره بیا برو صورتت رو بشور جونگ کوک اینجوری ببینتت ناراحت میشه
نارا: باشه
نارا رفت صورتش رو آب زد و بعد از اینکه حالش بهتر شد با هم آشپزی کردیم که بالاخره نصفه های شب تموم کردیم و اینطور شد که من برای چهار روزم غذا دار شدم
لیانا: وای دستت درد نکنه
نارا: خواهش میکنم خب من دیگه برم جونگ کوکم دیگه باید برسه
لیانا: نصف شبه بمون همینجا
نارا: آخه
لیانا: آخه نداره باید بمونی الان برات لباس میارم برو هر اتاقی دوست داشتی دوش بگیر بعدش استراحت کن
نارا: چشم مامان جون
لیانا: مسخره
لیانا رفت برای نارا یه دست لباس طوسی ساده نو آورد و داد بهش
نارا: ممنون
لیانا: خواهش
نارا رفت داخل یکی از اتاق ها تا بره حموم و استراحت بکنه ولی لیانا داخل پذیرایی نشست تا کوک بیاد
کپی ممنوع ❌
۶۹.۶k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.