P18
ویو یون جی هو:اوه سلام دونگ ووک....
دونک ووک: چرا زنگ زدی ....
جی هو: شنیدم دخترت پیدا شده مهمونی هم گرفتی دعوتمون نمیکنی( با خنده های شیطانی)
دونک ووک:ببین مردک اگه به خانواده ام نزدیک بشی خودم میکشمت...
جی هو؛حالا چرا اعصبانی شدی....
دونک ووک:گوشی رو قطع کرد....این مردک دیگه از کجا خبر دار شده یعنی از زندان ازاد شده چطوری(اعصبی)
سوریون:چیشده عزیزم....
دونک ووک:نه چیزی نیست(لبخند زد رفت)
جی هو:حالا ...حالا ...باهم کار داریم رفیق قدیمی....
می سو:بلی کاری داشتین...
خدمتکار:خب خانوم ما اومدیم شما رو اماده کنیم برای مهمونی...
می سو:نه ممنون خودمم میتونم...
خدمتکار:خب خانم کیم گفتن ...این ارایشگر هستن...
می سو :چی اها باشه پس...
سومین:جیهون به بچه ها کفتی بیان اره....
جیهون:اره گفتم...خب ما هنوز خواهر رو ندیدم من میرم پیشش....
سومین:خب الان نمیشه ارایشگر اونجاست شب باید ببینیمش....
جیهون:اوف..باشه بابا...
شب بود همه اومده بودن.....)
اون وو:خب خواهرت کجاست....
جیهون:نمیدونم ندیدمش بالا هست هنوز نیومد ....
اون وو:یعنی خواهرتو اصلا ندیدی بچه...
جیهون:اره اصلا وقت نشد....
اون وو:پوز خند زد ای پسر. ....
جی وون:سلام ...مبارک باشه خواهرتون پیدا شده شنیدم....
سومین:اوه خیلی ممنون خانوم ....
جی وون:تو چته چرا قیافه میگیری....
سومین:نه من چی وقت قیافه کرفتم حالا...
جیهون:بس کنین دیک هر روز مدا دعوا ...من میرم پیش مین هیون...
اون وو؛اره برو تنهاش نزار...
جیهون :ای بابا ....سلام مین هیون....
مین هیون:سلام....
جیهون:امروز هم نشد بری پیش می سو...
مین هیون:اره خب دیگ اومدم اینجا نشد...
جیهون:اه باش....
مین هیون:خواهرت کجاست...
جیهون:فک کنم الانا بیاد....
اون وو:من اصلا حوصله ندارم دیک میرم،،.
سونگ هون:صبر کن رفیق اول خواهر جیهون رو ببینیم بعد بریم...
اون وو :باش
می سو:اومدم پایین.....
اون وو:این دختره دیگ اینجا چیکار میکنه....
سوریون:خب ببخشید یه لحظه....این دخترم سو کیونک هست ....می سو صداش کنید ممنون....
(همه توی شوک بودن این دختره دختر خانوم کیم هست یعنی......
(رفتم پیش همه بهشون سلام کردم....
جیهون:یعنی خواهر من می سو هست...
مین هیون:شوک بزرگیه بخدا...(با لبخند گفت)...
سومین:از اول به این دختره حس خوبی نداشتم....
جی وون:(اعصبی بود نگاهی به اون وو و به می سو کرد....)
اون وو:از مهمونی کلا بیرون اومد....
می سو:همینجوری ایستاد بودم به همه نگاه میکردم....پیش خودم گفتم زندگی منو باش(خنده ای به خودم کردم)ای می سو ..
فالو @chaeuwoo و کامنت یادتون نره?🥲❤️🩹
دونک ووک: چرا زنگ زدی ....
جی هو: شنیدم دخترت پیدا شده مهمونی هم گرفتی دعوتمون نمیکنی( با خنده های شیطانی)
دونک ووک:ببین مردک اگه به خانواده ام نزدیک بشی خودم میکشمت...
جی هو؛حالا چرا اعصبانی شدی....
دونک ووک:گوشی رو قطع کرد....این مردک دیگه از کجا خبر دار شده یعنی از زندان ازاد شده چطوری(اعصبی)
سوریون:چیشده عزیزم....
دونک ووک:نه چیزی نیست(لبخند زد رفت)
جی هو:حالا ...حالا ...باهم کار داریم رفیق قدیمی....
می سو:بلی کاری داشتین...
خدمتکار:خب خانوم ما اومدیم شما رو اماده کنیم برای مهمونی...
می سو:نه ممنون خودمم میتونم...
خدمتکار:خب خانم کیم گفتن ...این ارایشگر هستن...
می سو :چی اها باشه پس...
سومین:جیهون به بچه ها کفتی بیان اره....
جیهون:اره گفتم...خب ما هنوز خواهر رو ندیدم من میرم پیشش....
سومین:خب الان نمیشه ارایشگر اونجاست شب باید ببینیمش....
جیهون:اوف..باشه بابا...
شب بود همه اومده بودن.....)
اون وو:خب خواهرت کجاست....
جیهون:نمیدونم ندیدمش بالا هست هنوز نیومد ....
اون وو:یعنی خواهرتو اصلا ندیدی بچه...
جیهون:اره اصلا وقت نشد....
اون وو:پوز خند زد ای پسر. ....
جی وون:سلام ...مبارک باشه خواهرتون پیدا شده شنیدم....
سومین:اوه خیلی ممنون خانوم ....
جی وون:تو چته چرا قیافه میگیری....
سومین:نه من چی وقت قیافه کرفتم حالا...
جیهون:بس کنین دیک هر روز مدا دعوا ...من میرم پیش مین هیون...
اون وو؛اره برو تنهاش نزار...
جیهون :ای بابا ....سلام مین هیون....
مین هیون:سلام....
جیهون:امروز هم نشد بری پیش می سو...
مین هیون:اره خب دیگ اومدم اینجا نشد...
جیهون:اه باش....
مین هیون:خواهرت کجاست...
جیهون:فک کنم الانا بیاد....
اون وو:من اصلا حوصله ندارم دیک میرم،،.
سونگ هون:صبر کن رفیق اول خواهر جیهون رو ببینیم بعد بریم...
اون وو :باش
می سو:اومدم پایین.....
اون وو:این دختره دیگ اینجا چیکار میکنه....
سوریون:خب ببخشید یه لحظه....این دخترم سو کیونک هست ....می سو صداش کنید ممنون....
(همه توی شوک بودن این دختره دختر خانوم کیم هست یعنی......
(رفتم پیش همه بهشون سلام کردم....
جیهون:یعنی خواهر من می سو هست...
مین هیون:شوک بزرگیه بخدا...(با لبخند گفت)...
سومین:از اول به این دختره حس خوبی نداشتم....
جی وون:(اعصبی بود نگاهی به اون وو و به می سو کرد....)
اون وو:از مهمونی کلا بیرون اومد....
می سو:همینجوری ایستاد بودم به همه نگاه میکردم....پیش خودم گفتم زندگی منو باش(خنده ای به خودم کردم)ای می سو ..
فالو @chaeuwoo و کامنت یادتون نره?🥲❤️🩹
۳.۷k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.