مافیای سختگیر part 45
کوک ویو
با سونگ می بحث کردیم و از این مطمئن شدم که ا.ت را سونگ می دزدیده ... مایکل سریع از خونه رفت تا رد سونگ می را بزنه و من هم عصبی بودم و هم ناراحت... اروم از پله ها رفتم بالا و رفتم داخل اتاق مشترکمون و اروم در کمد را باز کردم و یکی از لباس های ا.ت را برداشتم و بوش کردم ... بوی ا.ت را میداد .. بغضم گرفته بود.. کاش الان ا.ت اینجا بود و بغلش میکردم و توی بغلش یه نفس عمیق میکشیدم ... خیلی خسته بودم اما بدون ا.ت اصلا خوابم نمیبرد... خودم را انداختم روی تخت و به ا.ت فکر میکردم ... حتی یه ثانیه هم نمیتونستم چشمام را روی هم بزارم و مدام فقط ا.ت میومد جلوی چشمام ... .
سونگ می ویو
ا.ت را دزدیدم تا به هدفهام برسم و کوک را بِکِشَم پایین و بزرگترین مافیای کره بشم ... از اتاق شکنجه که ا.ت داخلش بود اومدم بیرون و دیدم یکی در را میزنه و بعد خدمتکار رفت و در را باز کرد و دیدم یونا اومده ...
یونا : سلام
سونگ می: سلام
یونا : ا.ت را دزدیدین
سونگ می: اره
یونا: خب .. خوبه
یونا : پس کوک دنبال ا.ت نمیگرده
سونگ می : ( نیشخند) اگر هم بخواد نمیتونه
یونا : اووو وحشتناک شدی
سونگ می : این تازه اولاشه
یونا : اوک
سونگ می ویو
من و یونا چند ساله که باهمیم و باهم همکار شدیم که کوک را بکشیم پایین .. برای همین به یونا گفتم که نقش دوست دختر کوک را بازی کنه تا به چیزی که میخوایم برسیم اما ا.ت یونا را لو داد ... و برای همین دوباره نقشه کشیدیم و تصمیم گرفتیم که ا.ت را بدزدیم . و انگار که این نقشمون عملی میشه ..
ا.ت ویو
سونگ می از اتاق رفت بیرون و من هم همونطوری روی صندلی نشسته بودم و با یادآوری آوری حرف هایی که سونگ می زده بود بغضم گرفته بود و اروم زدم زیر گریه ... درسته کوک را خیلی دوست دارم اما این کارش را نمیتونم درک کنم .. اخه چرا به من نگفت .... یعنی ... یعنی بابام هم مافیاست .. نه .. چرت و پرت نگو ا.ت اما بابام و عموم و جونگ کوک داخل یه شرکت کار میکردن ... هه چه جالب انگار فقط من اضافی بودم ... هر کلمه ای که توی سرم میگفتم همراه باهاش یه قطره اشک میریختم ...
کوک ویو
همونطوری که روی تخت دراز کشیده بودم دیدم یهو یکی داره بهم زنگ میزنه با فکر اینکه مایکل باشه و ا.ت را پیدا کرده باشه بلند شدم و سریع رفتم سمت گوشی اما با دیدن اسم روی گوشی لبخندم از بین رفت ... اون سونگ می بود .. برداشتم تا ببینم چی میگه
کوک : الوو .. چی میخوای عوضی ( عصبی )
سونگ می : اووو کوک چرا عصبی هستی هان
کوک : خفه شو مرتیکه ا.ت کجاست ( عصبی )
سونگ می : اتفاقا راجب همین موضوع باهات تماس گرفتم
کوک : زوود باش بگو ( عصبی)
سونگ می : اگه میخوای ا.ت را بهت بدم باید همه چیزت را بهم بدی
کوک : (نیشخند ) به همین خیال باش ( قطع کرد)
کوک ویو
سونگ می زنگ زد وگفت که باید همه چیزم را بهش بدم تا ا.ت را بهم بده به مایکل زنگ زدم و همین ها را بهش گفتم که گفت درحال پیدا کردن سونگ میه و منم قطع کردم و خیلی بیحال و عصبی و خسته بودم و ساعتم ۱ شب بود رفتم سمت اتاق کارم و از کمد یه الکل برداشتم و درش را برداشتم و ریخته داخل لیوان و خوردم ....
( صبح)
ا.ت ویو
صبح شده بود و یهو یکی اب یخ را ریخت روم تا بیدار شم و منم از خواب بیدار شدم و نفس نفس میزدم
بادیگارد : بیدار شو
ا.ت : ( نفس نفس) اون مرتیکه کجاست
بادیگارد : ( سینی را با پاش داد جلو ی ا.ت ) بیا این را بخور
ا.ت : (نیخشند ) من هیچی نمیخورم ... فهمیدی حالا هم برو به همون رییس عوضیت بگو
بادیگارد : ( رفت بیرون )
ا.ت ویو
همینطوری توی حال خودم بودم که یهو دوباره یکی اومد داخل . سرم را اوردم بالا و دیدم سونگ میه
سونگ می: بخور
ا.ت : نمیخورم
سونگ می: باشه نخور .. پس از گشنگی میمیری
( و داشت از اتاق میرفت بیرون )
ا.ت ویو
سونگ می اومد و گفت بخور و منم گفتم نمیخوام داشت میرفت که یه فکری به سرم زد و گفتم باشه
ا.ت : باشه
سونگ می : ( برگشت ) خب بخور
ا.ت : مگه نمیبینی دستام بستست
سونگ می : به خدمتکار میگم که بیاد و بهت بده
ا.ت : نه .. اینطوری راحت نیستم.. لطفاً دستام را باز کن
سونگ می: از کجا مطمئن شم که خطایی ازت سر نمیزنه
ا.ت : باز کن و خودت ببین
سونگ می: باشه .. اما اگه خطایی ازت سر بزنه برات بد تموم میشه
ا.ت : باشه .
سونگ می : ( رفت و دست های ا.ت را باز کرد)
ا.ت ویو
سونگ می اومد و دستام را باز کرد . اول کاری نکردم و اروم داشتم پاهام را باز میکردم و وقتی که پاهام را باز کردم سریع بلند شدم و از اتاق دویدم بیرون . پاهام زخم شده بود اما با فکر اینکه از اینجا میرم بیرون توجهی نکردم و فقط میدویدم که یهو یکی از پشت گرفتم....
پارت ۴۵ تموم شد ✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🌹
شرط:
لایک: ۳۵
کامنت : ۲۵
با سونگ می بحث کردیم و از این مطمئن شدم که ا.ت را سونگ می دزدیده ... مایکل سریع از خونه رفت تا رد سونگ می را بزنه و من هم عصبی بودم و هم ناراحت... اروم از پله ها رفتم بالا و رفتم داخل اتاق مشترکمون و اروم در کمد را باز کردم و یکی از لباس های ا.ت را برداشتم و بوش کردم ... بوی ا.ت را میداد .. بغضم گرفته بود.. کاش الان ا.ت اینجا بود و بغلش میکردم و توی بغلش یه نفس عمیق میکشیدم ... خیلی خسته بودم اما بدون ا.ت اصلا خوابم نمیبرد... خودم را انداختم روی تخت و به ا.ت فکر میکردم ... حتی یه ثانیه هم نمیتونستم چشمام را روی هم بزارم و مدام فقط ا.ت میومد جلوی چشمام ... .
سونگ می ویو
ا.ت را دزدیدم تا به هدفهام برسم و کوک را بِکِشَم پایین و بزرگترین مافیای کره بشم ... از اتاق شکنجه که ا.ت داخلش بود اومدم بیرون و دیدم یکی در را میزنه و بعد خدمتکار رفت و در را باز کرد و دیدم یونا اومده ...
یونا : سلام
سونگ می: سلام
یونا : ا.ت را دزدیدین
سونگ می: اره
یونا: خب .. خوبه
یونا : پس کوک دنبال ا.ت نمیگرده
سونگ می : ( نیشخند) اگر هم بخواد نمیتونه
یونا : اووو وحشتناک شدی
سونگ می : این تازه اولاشه
یونا : اوک
سونگ می ویو
من و یونا چند ساله که باهمیم و باهم همکار شدیم که کوک را بکشیم پایین .. برای همین به یونا گفتم که نقش دوست دختر کوک را بازی کنه تا به چیزی که میخوایم برسیم اما ا.ت یونا را لو داد ... و برای همین دوباره نقشه کشیدیم و تصمیم گرفتیم که ا.ت را بدزدیم . و انگار که این نقشمون عملی میشه ..
ا.ت ویو
سونگ می از اتاق رفت بیرون و من هم همونطوری روی صندلی نشسته بودم و با یادآوری آوری حرف هایی که سونگ می زده بود بغضم گرفته بود و اروم زدم زیر گریه ... درسته کوک را خیلی دوست دارم اما این کارش را نمیتونم درک کنم .. اخه چرا به من نگفت .... یعنی ... یعنی بابام هم مافیاست .. نه .. چرت و پرت نگو ا.ت اما بابام و عموم و جونگ کوک داخل یه شرکت کار میکردن ... هه چه جالب انگار فقط من اضافی بودم ... هر کلمه ای که توی سرم میگفتم همراه باهاش یه قطره اشک میریختم ...
کوک ویو
همونطوری که روی تخت دراز کشیده بودم دیدم یهو یکی داره بهم زنگ میزنه با فکر اینکه مایکل باشه و ا.ت را پیدا کرده باشه بلند شدم و سریع رفتم سمت گوشی اما با دیدن اسم روی گوشی لبخندم از بین رفت ... اون سونگ می بود .. برداشتم تا ببینم چی میگه
کوک : الوو .. چی میخوای عوضی ( عصبی )
سونگ می : اووو کوک چرا عصبی هستی هان
کوک : خفه شو مرتیکه ا.ت کجاست ( عصبی )
سونگ می : اتفاقا راجب همین موضوع باهات تماس گرفتم
کوک : زوود باش بگو ( عصبی)
سونگ می : اگه میخوای ا.ت را بهت بدم باید همه چیزت را بهم بدی
کوک : (نیشخند ) به همین خیال باش ( قطع کرد)
کوک ویو
سونگ می زنگ زد وگفت که باید همه چیزم را بهش بدم تا ا.ت را بهم بده به مایکل زنگ زدم و همین ها را بهش گفتم که گفت درحال پیدا کردن سونگ میه و منم قطع کردم و خیلی بیحال و عصبی و خسته بودم و ساعتم ۱ شب بود رفتم سمت اتاق کارم و از کمد یه الکل برداشتم و درش را برداشتم و ریخته داخل لیوان و خوردم ....
( صبح)
ا.ت ویو
صبح شده بود و یهو یکی اب یخ را ریخت روم تا بیدار شم و منم از خواب بیدار شدم و نفس نفس میزدم
بادیگارد : بیدار شو
ا.ت : ( نفس نفس) اون مرتیکه کجاست
بادیگارد : ( سینی را با پاش داد جلو ی ا.ت ) بیا این را بخور
ا.ت : (نیخشند ) من هیچی نمیخورم ... فهمیدی حالا هم برو به همون رییس عوضیت بگو
بادیگارد : ( رفت بیرون )
ا.ت ویو
همینطوری توی حال خودم بودم که یهو دوباره یکی اومد داخل . سرم را اوردم بالا و دیدم سونگ میه
سونگ می: بخور
ا.ت : نمیخورم
سونگ می: باشه نخور .. پس از گشنگی میمیری
( و داشت از اتاق میرفت بیرون )
ا.ت ویو
سونگ می اومد و گفت بخور و منم گفتم نمیخوام داشت میرفت که یه فکری به سرم زد و گفتم باشه
ا.ت : باشه
سونگ می : ( برگشت ) خب بخور
ا.ت : مگه نمیبینی دستام بستست
سونگ می : به خدمتکار میگم که بیاد و بهت بده
ا.ت : نه .. اینطوری راحت نیستم.. لطفاً دستام را باز کن
سونگ می: از کجا مطمئن شم که خطایی ازت سر نمیزنه
ا.ت : باز کن و خودت ببین
سونگ می: باشه .. اما اگه خطایی ازت سر بزنه برات بد تموم میشه
ا.ت : باشه .
سونگ می : ( رفت و دست های ا.ت را باز کرد)
ا.ت ویو
سونگ می اومد و دستام را باز کرد . اول کاری نکردم و اروم داشتم پاهام را باز میکردم و وقتی که پاهام را باز کردم سریع بلند شدم و از اتاق دویدم بیرون . پاهام زخم شده بود اما با فکر اینکه از اینجا میرم بیرون توجهی نکردم و فقط میدویدم که یهو یکی از پشت گرفتم....
پارت ۴۵ تموم شد ✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🌹
شرط:
لایک: ۳۵
کامنت : ۲۵
۳۴.۹k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.