«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_²⁷»
ات ویو
بلند شدم و رفتم تو اتاق رفتم یه دوش تقریبا 15 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون روتینم و انجام دادم موهام و خوشک کردم و یه لباس پوشیدم(اسلاید بعد) چون خونه تنها بودم اینو پوشیدم راحت بود رفتم پاییت تو آشپز خونه تا برای خودم ناهار درست کنم تصمیم گرفتم نودل درست کنم پس شروع کردم درست کردن نودل بعد از درست کردن نودل با یکم کیمچی اونو خوردم
ساعت 8 شب
جونگکوک: ات من اومدم
ات: جونگکوکک
نویسنده: ات رفت و پرید بغل جونگکوک
ات: بانی دلم برات تنگ شده بود
جونگکوک هم ات و بغل کرد و گقت
جونگکوک: منم دلم برات تنگ شده بود
اومدن داخل که جونگکوک نگاه سر تا پایی به ات کرد و گفت
جونگکوک: این چیه پوشیدی
ات: لباس
جونگکوک: چرا پوشیدیش
ات: خونه تنها بودم گفتم راحت باشم پوشیدمش
جونگکوک: که اینطور پس بیا...
ات: یاااا بهش فکرم نکن
جونگکوک: باش باش آروم... ولی یه بعل و بو*س به من نمیدی خسته شدم ها
ات: امممممم.... باشه
ات رفت و نشست تو بغل جونگکوک و جونگکوک و بو*سید بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن و جونگکوک خسته بود ات هم خوابش میومد جونگکوک ات و براید استایل بغل کرد برد بالا تو اتاق خودشون جونگکوک پیراهنش و در آورد و شلوار بیرونیش و با شلوارک عوض کرد و دراز کشید رو تخت جفت ات ات و توی بغل خودش گرفت و فشورد و کم کم چشماش گرم شد و خوابید
چند ماه بعد
ات ویو
چند ماه از ازدواج من و جونگکوک میگذره همونطور که میدونید خیلی همو دوست داریم ولی جونگکوک جداد یکم باهام سرد شده شبا دیر میاد و جوابم و با سردی میده نمیدونم یعنی کاری کردم خودم نمیدونم باعث شده عصبانی بشه یا ناراحت که سرد بشه باهام نمیدونم الانم ساعت 12 شبه و جونگکوک هنوز نیومده خونه همش فکر میکنم داره بهم خیانت میکنه وای میگم نه اون یه مافیاست کارش سخته باید تا دیر وقت کار کنه و حواسش باشه شاید به خاطر اینه
جونگکوک ویو
چند ماه از ازدواج من و ات میگذره چند وقته با ات سرد شدم متوجه شدم که ناراحت میشه وقتی جوابش رو سرد میدم خب بخاطر اینکه قدرتمند تر شدم باعث شده با اطرافیانم سرد بشم ساعت 12 بود وسایلم رو جمع کردم و سوار ماشین شدم و رفتم عمارت
اینم یه پارت دیگه
اگه شد یه دونه دیگه هم میزارم😁🙂
«part_²⁷»
ات ویو
بلند شدم و رفتم تو اتاق رفتم یه دوش تقریبا 15 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون روتینم و انجام دادم موهام و خوشک کردم و یه لباس پوشیدم(اسلاید بعد) چون خونه تنها بودم اینو پوشیدم راحت بود رفتم پاییت تو آشپز خونه تا برای خودم ناهار درست کنم تصمیم گرفتم نودل درست کنم پس شروع کردم درست کردن نودل بعد از درست کردن نودل با یکم کیمچی اونو خوردم
ساعت 8 شب
جونگکوک: ات من اومدم
ات: جونگکوکک
نویسنده: ات رفت و پرید بغل جونگکوک
ات: بانی دلم برات تنگ شده بود
جونگکوک هم ات و بغل کرد و گقت
جونگکوک: منم دلم برات تنگ شده بود
اومدن داخل که جونگکوک نگاه سر تا پایی به ات کرد و گفت
جونگکوک: این چیه پوشیدی
ات: لباس
جونگکوک: چرا پوشیدیش
ات: خونه تنها بودم گفتم راحت باشم پوشیدمش
جونگکوک: که اینطور پس بیا...
ات: یاااا بهش فکرم نکن
جونگکوک: باش باش آروم... ولی یه بعل و بو*س به من نمیدی خسته شدم ها
ات: امممممم.... باشه
ات رفت و نشست تو بغل جونگکوک و جونگکوک و بو*سید بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن و جونگکوک خسته بود ات هم خوابش میومد جونگکوک ات و براید استایل بغل کرد برد بالا تو اتاق خودشون جونگکوک پیراهنش و در آورد و شلوار بیرونیش و با شلوارک عوض کرد و دراز کشید رو تخت جفت ات ات و توی بغل خودش گرفت و فشورد و کم کم چشماش گرم شد و خوابید
چند ماه بعد
ات ویو
چند ماه از ازدواج من و جونگکوک میگذره همونطور که میدونید خیلی همو دوست داریم ولی جونگکوک جداد یکم باهام سرد شده شبا دیر میاد و جوابم و با سردی میده نمیدونم یعنی کاری کردم خودم نمیدونم باعث شده عصبانی بشه یا ناراحت که سرد بشه باهام نمیدونم الانم ساعت 12 شبه و جونگکوک هنوز نیومده خونه همش فکر میکنم داره بهم خیانت میکنه وای میگم نه اون یه مافیاست کارش سخته باید تا دیر وقت کار کنه و حواسش باشه شاید به خاطر اینه
جونگکوک ویو
چند ماه از ازدواج من و ات میگذره چند وقته با ات سرد شدم متوجه شدم که ناراحت میشه وقتی جوابش رو سرد میدم خب بخاطر اینکه قدرتمند تر شدم باعث شده با اطرافیانم سرد بشم ساعت 12 بود وسایلم رو جمع کردم و سوار ماشین شدم و رفتم عمارت
اینم یه پارت دیگه
اگه شد یه دونه دیگه هم میزارم😁🙂
۱۲.۹k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.