تک پارتی از یونگی «پیوند ما»
*از زبان ا/ت*
امروز برای جلسه ی اخر رفتم به دفتر کار شخصی معلم آهنگ سازیم یعنی مین یونگی.....
رسیدم و در زدم... اومد و درو برام باز کرد و با صورت خندون گفت: خوش اومدی!
ا/ت: ممنون! اجازه هست؟!؟
یونگی: بله، راحت باش!!!!
رفتم داخل و بهم اشاره کرد که روی صندلی یه چند دقیقه ای بشینم و بعد بریم سر تمرین آخرمون
یونگی: نگاه کن، الان یه آهنگ ساز فوقالعاده شدی!
ا/ت: همش به لطف درس و تدیس های شماست
یونگی: نه، همش درس نبود!
ا/ت: پس چی بود؟
یونگی: لحظات خوشی که با هم گذروندیم! اونا هم توی اهنگ ساز شدن تو نقش داشتن
ا/ت: شما درست میگین، اما میدونین نقش اصلی آهنگساز شدن من چیه؟
یونگی: چی؟!؟
ا/ت: شمایین، یونگی شیی!!!
با این جمله ی من لبخندی از خجالت روی صورتش نقش بست!
یونگی: خب بریم برای درس اخر
رفتیم تو سالن و اونجا یه پیانو چشم منو گرفت، پیانوی یونگی شیی بود؟!؟
یونگی: ا/ت!!
ا/ت: بله بله؟
یونگی: حواست کجاست دختر؟ بیا بشین
رفتم نشستم و درس رو شروع کردیم، بعد از درس تمام نگاهم روی پیانو بود
یهو دیدم یونگی شیی با یه لوحه تقدیر اومد
یونگی: فارغ التحصیلیت مبارک کیم ا/ت
خوشحال رفتم و لوحه تقدیر رو از دستش گرفتم
ا/ت: ممنونم یونگی شیی!
یونگی: خب باید بهت یه جایزه بدم
ا/ت: میشه یه لطقی بهم بکنین، بجای جایزه
یونگی: البته!
ا/ت: برام پیانو بزنین، لطفا!
یونگی نگاهی به پیانو کرد و گفت: البته
و بعد برام پیانو زد، چه اهنگ دلنشینی، این پیانو زدن راه منو برای درخواست دوستی راحت تر کرد
بعد از پیانو یونگی رو به من کرد و گفت: چطور بود؟!
ا/ت: عالیییی!
سکوتی بینمون بود که من سکوت رو شکستم
ا/ت: یونگی شیی!
یونگی: جانم؟
ا/ت: من میخوام بازم ببینمتون، یه جورایی احساس میکنم این دو سال باعث شده که من و تو بهم وابسته بشیم برای همین...... میخوام بگم که..... دوستتون دارم و ازتون درخواست دارم در ادامه ی زندگی با من همراه باشین و منو همراهی کنین!
یونگی: یعنی میگی....!
ا/ت: بیاین باهم ازدواج کنیم
یهو لبخند بزرگی روی صورت زیباش نشست و من حواب بله رو ازش شنیدم
ابن بود داستان پیوند ما
The end✨
امروز برای جلسه ی اخر رفتم به دفتر کار شخصی معلم آهنگ سازیم یعنی مین یونگی.....
رسیدم و در زدم... اومد و درو برام باز کرد و با صورت خندون گفت: خوش اومدی!
ا/ت: ممنون! اجازه هست؟!؟
یونگی: بله، راحت باش!!!!
رفتم داخل و بهم اشاره کرد که روی صندلی یه چند دقیقه ای بشینم و بعد بریم سر تمرین آخرمون
یونگی: نگاه کن، الان یه آهنگ ساز فوقالعاده شدی!
ا/ت: همش به لطف درس و تدیس های شماست
یونگی: نه، همش درس نبود!
ا/ت: پس چی بود؟
یونگی: لحظات خوشی که با هم گذروندیم! اونا هم توی اهنگ ساز شدن تو نقش داشتن
ا/ت: شما درست میگین، اما میدونین نقش اصلی آهنگساز شدن من چیه؟
یونگی: چی؟!؟
ا/ت: شمایین، یونگی شیی!!!
با این جمله ی من لبخندی از خجالت روی صورتش نقش بست!
یونگی: خب بریم برای درس اخر
رفتیم تو سالن و اونجا یه پیانو چشم منو گرفت، پیانوی یونگی شیی بود؟!؟
یونگی: ا/ت!!
ا/ت: بله بله؟
یونگی: حواست کجاست دختر؟ بیا بشین
رفتم نشستم و درس رو شروع کردیم، بعد از درس تمام نگاهم روی پیانو بود
یهو دیدم یونگی شیی با یه لوحه تقدیر اومد
یونگی: فارغ التحصیلیت مبارک کیم ا/ت
خوشحال رفتم و لوحه تقدیر رو از دستش گرفتم
ا/ت: ممنونم یونگی شیی!
یونگی: خب باید بهت یه جایزه بدم
ا/ت: میشه یه لطقی بهم بکنین، بجای جایزه
یونگی: البته!
ا/ت: برام پیانو بزنین، لطفا!
یونگی نگاهی به پیانو کرد و گفت: البته
و بعد برام پیانو زد، چه اهنگ دلنشینی، این پیانو زدن راه منو برای درخواست دوستی راحت تر کرد
بعد از پیانو یونگی رو به من کرد و گفت: چطور بود؟!
ا/ت: عالیییی!
سکوتی بینمون بود که من سکوت رو شکستم
ا/ت: یونگی شیی!
یونگی: جانم؟
ا/ت: من میخوام بازم ببینمتون، یه جورایی احساس میکنم این دو سال باعث شده که من و تو بهم وابسته بشیم برای همین...... میخوام بگم که..... دوستتون دارم و ازتون درخواست دارم در ادامه ی زندگی با من همراه باشین و منو همراهی کنین!
یونگی: یعنی میگی....!
ا/ت: بیاین باهم ازدواج کنیم
یهو لبخند بزرگی روی صورت زیباش نشست و من حواب بله رو ازش شنیدم
ابن بود داستان پیوند ما
The end✨
۱۵.۰k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.