زنانِ زیادی را دیدم...
زنانِ زیادی را دیدم...
که نگاهشان یخ زده است
روی ماتیکِ نا آشنایی...
عطرِ زنانه ای..
تارِ موی بلند تری...
شام های یخ زده ای...
ساعت کار های طولانی تری...
زنانِ زیادی را دیدم...
که تمامِ عمردر آشپزخانه
هرچه پیاز تفت می دهند...
اشک نمی ریزند...
و هر چه گلدان را پر از گل می کنند
پاییز از برگ ریزانِ اعتمادشان...
جایی نمی رود!
زنانِ زیادی هر روز...
زمستانِ خانه را با عطر قرمه سبزی...
برای فرزندانشان بهار می کنند!
زنان زیادی...
گاهی آن قدر ماهرانه ...
نقابِ خوشبختی زده اند...
که حتی مردشان فکر می کند ...
آن ها جز ته گرفتنِ ته دیگ ماکارانی ...
هیچ نمی فهمند...
من زنانِِ زمستانیِ زیادی را دیده ام...
#ساناز_یوسفی
💞 💞
https://t.me/joinchat/AAAAAECrQHi309X0WG1yFg
که نگاهشان یخ زده است
روی ماتیکِ نا آشنایی...
عطرِ زنانه ای..
تارِ موی بلند تری...
شام های یخ زده ای...
ساعت کار های طولانی تری...
زنانِ زیادی را دیدم...
که تمامِ عمردر آشپزخانه
هرچه پیاز تفت می دهند...
اشک نمی ریزند...
و هر چه گلدان را پر از گل می کنند
پاییز از برگ ریزانِ اعتمادشان...
جایی نمی رود!
زنانِ زیادی هر روز...
زمستانِ خانه را با عطر قرمه سبزی...
برای فرزندانشان بهار می کنند!
زنان زیادی...
گاهی آن قدر ماهرانه ...
نقابِ خوشبختی زده اند...
که حتی مردشان فکر می کند ...
آن ها جز ته گرفتنِ ته دیگ ماکارانی ...
هیچ نمی فهمند...
من زنانِِ زمستانیِ زیادی را دیده ام...
#ساناز_یوسفی
💞 💞
https://t.me/joinchat/AAAAAECrQHi309X0WG1yFg
۱.۱k
۳۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.