رمان نقاب عشق پارت ۶
فردا بعدازظهر..
رفتم سره قرار ولی دیانا اونجا نبود نشستم تا بیاد
(از زبون دیانا) استرس داشتم که برم ولی باید میرفتم حرفامو بهش میزدم
خب نمیدونستم چجوری بهش بگم که ازش خوشم اومده و واقعل دوصش دارم
خب باید برم چون باید باهاش بجنگم و بهش بگم که دوصش دارم)
رفتم سره قرار نشستم کنار ارسلان
دیانا اومد نشست کنارم ال یکمی باهام حرف زد بع بلند شد منم بلند شدم روبه رو وایساد و شروع کرد
دیا. ارسلان خب من الان چجوری بگم
ارس. هرچی تو دلته بگو
دیا. باشه فقط تو حرف نزن تا حرفام تموم بشه
ارس. چشم
دیا. خب ارسلان ببین من واقعا دوصت دارم و دلم میخواد باهام باشه
دیانا اینو گفت تعجب کرده بودم زبونم بند اومده بود😐
یه دفعه دیدم دیانا اومد بغلم و گفت
دیا. ارسلان من واقعا دوصت دارم پس باهام کنار بیا
ارس. باشه عزیزم
اینو گفت و نشستیم کنار هم و کلی گفتیم و خندیدیم خیلی خوب بود یه دفعه نیکارو از اونور دیدیم
ارس. دیانا من برم نیکا اومده
دیا. باشه برو
خداحافظی کردیمو رفتم خونه
رسیدیم خونه
خواستم بخوابم که.....
خماری خوش بگذره✌🏻✌🏻✌🏻
رفتم سره قرار ولی دیانا اونجا نبود نشستم تا بیاد
(از زبون دیانا) استرس داشتم که برم ولی باید میرفتم حرفامو بهش میزدم
خب نمیدونستم چجوری بهش بگم که ازش خوشم اومده و واقعل دوصش دارم
خب باید برم چون باید باهاش بجنگم و بهش بگم که دوصش دارم)
رفتم سره قرار نشستم کنار ارسلان
دیانا اومد نشست کنارم ال یکمی باهام حرف زد بع بلند شد منم بلند شدم روبه رو وایساد و شروع کرد
دیا. ارسلان خب من الان چجوری بگم
ارس. هرچی تو دلته بگو
دیا. باشه فقط تو حرف نزن تا حرفام تموم بشه
ارس. چشم
دیا. خب ارسلان ببین من واقعا دوصت دارم و دلم میخواد باهام باشه
دیانا اینو گفت تعجب کرده بودم زبونم بند اومده بود😐
یه دفعه دیدم دیانا اومد بغلم و گفت
دیا. ارسلان من واقعا دوصت دارم پس باهام کنار بیا
ارس. باشه عزیزم
اینو گفت و نشستیم کنار هم و کلی گفتیم و خندیدیم خیلی خوب بود یه دفعه نیکارو از اونور دیدیم
ارس. دیانا من برم نیکا اومده
دیا. باشه برو
خداحافظی کردیمو رفتم خونه
رسیدیم خونه
خواستم بخوابم که.....
خماری خوش بگذره✌🏻✌🏻✌🏻
۳۳.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.