eternal love
پارت ۲۹( پارت آخر)
بعد دست های هم رو گرفتن و باهم به خونه رفتن.
۳ سال بعد
ویو هیونجین
از خواب بیدار شدم. امروز روز مهمیه. نگاهی به فلیکس کردم. هنوز جوجو کوچولوم خوابه.
هیونجین: جوجو...جوجو
فلیکس: هوم
هیونجین: بلند شو امروز روز مهمیه
فلیکس: هوم....وایسا امروز!
سریع از جاش پرید.
فلیکس: چرا نشستی برو اماده شو دیگه!
هیونجین: شما هنوز خوار بودی.
از رو تخت اومدیم بیرون و شروع کردیم به اماده شدن.
اماده شدیم و فلیکس رفت سمت اتاق بینا.
فلیکس: یعنی واقعا قراره یه دختر کوچولو خوشگل بیاد اینجا؟
هیونجین: اره یه دختر کوچولو کیوت مثل خودت.
فلیکس: عه
از پشت بغلش کردم.
هیونجین: قراره این دختر کوچولو زندگیمونو عوض کنه.
رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم. رسیدیم به پرورشگاه.
خانم مین: سلام اقای هوانگ. سلام اقای لی. بینا آمادس.
یهو بینا بدو بدو اومد پیش ما.
بینا: سلاممم.
هیونلیکس: سلاممم.
فلیکس: آماده ای؟
بینا: آرههه
هیونجین: پس بدو بیا بغلم تا بریم.
بینا سریع اومد داخل بغلم. از خانم مین خدافظی کردیم و به خونه برگشتیم.
فلیکس: بفرمایید اینم خونه جدیدتون.
بینا: وایییی چقدر اینجا بزرگه!
هیونجین: میخوای اتاقتو ببینی؟
بینا: اتاقم؟ یعنی اتاق خود خودم؟
فلیکس: اره. بدو بیا بریمم.
رفتیم داخل اتاقش.
بینا: وایی اینجا خیلی خوشکلههه! مرسیییی بابا فلیکس...مرسی بابا هیونجین.
هیونجین: دوسش داری؟
بینا: معلومهه. خیلی دوستتون دارمم.
هیونلیکس: ماهم خیلی دوست داریمم دخترم.
بعدش همو بغل کردیم.
این خانواده سه نفره تا اخر عمرشون با شادی باهم زندگی کردن و هیچ چیز نتوست اونا رو از هم جدا کنه.
پایان~
بعد دست های هم رو گرفتن و باهم به خونه رفتن.
۳ سال بعد
ویو هیونجین
از خواب بیدار شدم. امروز روز مهمیه. نگاهی به فلیکس کردم. هنوز جوجو کوچولوم خوابه.
هیونجین: جوجو...جوجو
فلیکس: هوم
هیونجین: بلند شو امروز روز مهمیه
فلیکس: هوم....وایسا امروز!
سریع از جاش پرید.
فلیکس: چرا نشستی برو اماده شو دیگه!
هیونجین: شما هنوز خوار بودی.
از رو تخت اومدیم بیرون و شروع کردیم به اماده شدن.
اماده شدیم و فلیکس رفت سمت اتاق بینا.
فلیکس: یعنی واقعا قراره یه دختر کوچولو خوشگل بیاد اینجا؟
هیونجین: اره یه دختر کوچولو کیوت مثل خودت.
فلیکس: عه
از پشت بغلش کردم.
هیونجین: قراره این دختر کوچولو زندگیمونو عوض کنه.
رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم. رسیدیم به پرورشگاه.
خانم مین: سلام اقای هوانگ. سلام اقای لی. بینا آمادس.
یهو بینا بدو بدو اومد پیش ما.
بینا: سلاممم.
هیونلیکس: سلاممم.
فلیکس: آماده ای؟
بینا: آرههه
هیونجین: پس بدو بیا بغلم تا بریم.
بینا سریع اومد داخل بغلم. از خانم مین خدافظی کردیم و به خونه برگشتیم.
فلیکس: بفرمایید اینم خونه جدیدتون.
بینا: وایییی چقدر اینجا بزرگه!
هیونجین: میخوای اتاقتو ببینی؟
بینا: اتاقم؟ یعنی اتاق خود خودم؟
فلیکس: اره. بدو بیا بریمم.
رفتیم داخل اتاقش.
بینا: وایی اینجا خیلی خوشکلههه! مرسیییی بابا فلیکس...مرسی بابا هیونجین.
هیونجین: دوسش داری؟
بینا: معلومهه. خیلی دوستتون دارمم.
هیونلیکس: ماهم خیلی دوست داریمم دخترم.
بعدش همو بغل کردیم.
این خانواده سه نفره تا اخر عمرشون با شادی باهم زندگی کردن و هیچ چیز نتوست اونا رو از هم جدا کنه.
پایان~
۷.۸k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.