فیک (??Why you)پارت(59)
هیول:اهوم اهوم.صاف شد و صرفه الکی کرد*
هیول:بنده مشاور اعظم امپراطور سونگ هیول هستم بانوی من.
سیوُل:اهوم خوشبختم از آشناییت هیول.لبخند*
هیول:دهنش وا رفته بود*
خدمتکار هو:اشاره میکنه به هیول که خودشو جمع و جور کنه*
خدمتکار هو:آم مشاور سونگ بهتره بانو رو همراهی کنیم .لبخند زوری*
هیول:درحال جمع و جور کردن *بله بله همینطوره بفرمایید*
۲۰ مین بعد قصر اصلی*
وقتی سیوُل بقیه به قصر اصلی رسیدن
مثله اینکه دعوایی اتفاق افتاده بود چون سروصدای زیادی اونجا پیچیده بود*
خدمتکار هو:بانوی من.نگران*
سیوُل:نگاه کردن به در قصر*
سیوُل:درحاله رفتن به سمت در*
هیول:بانوی من فکر کنم الان وقت مناسبی نباشه برای رفتن به داخل قصر
سیوُل:وایساد*برگشت سمت هیول و هو*
سیوُل:به من اعتماد داشته باشین و بیاین هم.
هو و هیول به هم نگاه کردن و پشت سر سیوُل به سمت در رفتن *
داخل قصر*
یکی از وزرای خارجی :شماو دولتتون مسئول این بودید که بانو در سلامت و امنیت کامل باشن ،ولی اینطوری که میبینیم اصلا با عقل جور درنمیاد!داد*
یکی از وزرای داخلی:درسته وظیفه ما این بود و هست که از بانو محافظت کنیم ولی وظیفه ما نبود که بی ملاحظگی بانو رو هم در نظر بگیریم!داد*
بیرون *خدمتکار هو:بانوی من نگران* سیوُل:درو باز کنید اون دو افرادی که کنار در وایسادم بودن
تعظیمی کردن و اومدن سیوُل رو اعلام کردن *
هو و هیول پشت سئول وارد اون قصری که پر از آدم بود شدن
اول خیلی تعجب کردن ولی بعداز چند دقیقه*
وزیر هوانگ هی:بانوی من ! تعظیم کردن
و بقیه وزرای داخلی و خارجی که اومده بودن تعظیم کردن و سیوُل بطور متشخصانه به سمت امپراطور کشور همسایه و و پدرش رفت و تعظیمی کرد *
سئول اول روبه پدرش گفت:عذر منو بپذیرید سرورم برای اینکه تاخیر داشتم.
امپراطور:نگاه سرد*
و روبه امپراطور همسایه*
سیوُل:خیر و مقدمه من رو بپذیرید ،امیدوارم سفره راحتی رو طی کرده باشین.
امپراطور چین:فانژی(حالا به اسمش زیاد گیر ندین همین اومد تو ذهنم😂)
فانژی:ممنون از خوش آمدگوییتون شاهزاده،شنیده بودن اتفاق ناگواری براتون رخ داده بود
سیوُل:بله،اما الان حالم خوب هستش و روبه بهبود هستم .لبخند*
فانژی:لبخند*
سیوُل روبه وزرا*
سیوُل:میدونم خبرایی رو شنیدید که شاید واقعیت داشته باشن یا بلعکس،ولی لطفا نگران نباشید من در سلامت کامل هستم ،من دفعات زیادی رو در معرض خطر بودم پس جای نگرانی نیست و ممنونم از نگرانیتون
و سئول رفت پیشه پانبی نسشت*
پانبی:خواهر حالت خوبه؟نگران ولی در عین حال خوشحال*
سیوُل:اهوم.لبخند*
پانبی:تعحب*ولی بعداز چند ثانیه لبخند زد*
خدمتکار ها غذاهرو آوردن*
امپراطور:از خودتون پذیرایی بکنید .جامشو بردبالا*
فانژی:و این نوشیدنی رو به عنوان سلامتی شاهزاده عزیزمون شاهزاده سیوُل مینوشیم .جامشو برد بالا *
همه نوشیدن*
۱ساعت بعد*
شاهزده ها از قصر اومدن بیرون و*
یولما:خوشحالم که سالم و سرحال هستین بانوی ششم.لبخند*
سیوُل:ممنون خواهر عزیزم به لطف شماست بانوی اول.لبخند*
یولما:امیدوارم دیگه همچین اتفاقی براتون نیوفته خواهر
سیوُل:ممنون،از بین به بعد بیشتر دقت میکنم
رفتن*
سیوُل:خیلی نچسبه انصافا
پانبی:خواهر حالت خوبه؟
سیوُل روبه پانبی*
سیوُل:نگران نباش حالم خوبه پانبی بعدشم اینقدر رسمی صحبت نکن مثلا خواهرتما
پانبی:دیگه شکم به یقین تبدیل شد.سمت هو برگشت*
پانبی:هو،هیول خواهرم چش شده؟؟
خدمتکار هو:خوب
هیول: خوب بانو بهتره بریم اقامتگاه بانو سیوُل اونجا همه چیزو میگیم
اقامتگاه سیوُل شاهزاده ششم *
قضیه رو گفتن*
پانبی:چی؟؟؟؟!
هیول:بنده مشاور اعظم امپراطور سونگ هیول هستم بانوی من.
سیوُل:اهوم خوشبختم از آشناییت هیول.لبخند*
هیول:دهنش وا رفته بود*
خدمتکار هو:اشاره میکنه به هیول که خودشو جمع و جور کنه*
خدمتکار هو:آم مشاور سونگ بهتره بانو رو همراهی کنیم .لبخند زوری*
هیول:درحال جمع و جور کردن *بله بله همینطوره بفرمایید*
۲۰ مین بعد قصر اصلی*
وقتی سیوُل بقیه به قصر اصلی رسیدن
مثله اینکه دعوایی اتفاق افتاده بود چون سروصدای زیادی اونجا پیچیده بود*
خدمتکار هو:بانوی من.نگران*
سیوُل:نگاه کردن به در قصر*
سیوُل:درحاله رفتن به سمت در*
هیول:بانوی من فکر کنم الان وقت مناسبی نباشه برای رفتن به داخل قصر
سیوُل:وایساد*برگشت سمت هیول و هو*
سیوُل:به من اعتماد داشته باشین و بیاین هم.
هو و هیول به هم نگاه کردن و پشت سر سیوُل به سمت در رفتن *
داخل قصر*
یکی از وزرای خارجی :شماو دولتتون مسئول این بودید که بانو در سلامت و امنیت کامل باشن ،ولی اینطوری که میبینیم اصلا با عقل جور درنمیاد!داد*
یکی از وزرای داخلی:درسته وظیفه ما این بود و هست که از بانو محافظت کنیم ولی وظیفه ما نبود که بی ملاحظگی بانو رو هم در نظر بگیریم!داد*
بیرون *خدمتکار هو:بانوی من نگران* سیوُل:درو باز کنید اون دو افرادی که کنار در وایسادم بودن
تعظیمی کردن و اومدن سیوُل رو اعلام کردن *
هو و هیول پشت سئول وارد اون قصری که پر از آدم بود شدن
اول خیلی تعجب کردن ولی بعداز چند دقیقه*
وزیر هوانگ هی:بانوی من ! تعظیم کردن
و بقیه وزرای داخلی و خارجی که اومده بودن تعظیم کردن و سیوُل بطور متشخصانه به سمت امپراطور کشور همسایه و و پدرش رفت و تعظیمی کرد *
سئول اول روبه پدرش گفت:عذر منو بپذیرید سرورم برای اینکه تاخیر داشتم.
امپراطور:نگاه سرد*
و روبه امپراطور همسایه*
سیوُل:خیر و مقدمه من رو بپذیرید ،امیدوارم سفره راحتی رو طی کرده باشین.
امپراطور چین:فانژی(حالا به اسمش زیاد گیر ندین همین اومد تو ذهنم😂)
فانژی:ممنون از خوش آمدگوییتون شاهزاده،شنیده بودن اتفاق ناگواری براتون رخ داده بود
سیوُل:بله،اما الان حالم خوب هستش و روبه بهبود هستم .لبخند*
فانژی:لبخند*
سیوُل روبه وزرا*
سیوُل:میدونم خبرایی رو شنیدید که شاید واقعیت داشته باشن یا بلعکس،ولی لطفا نگران نباشید من در سلامت کامل هستم ،من دفعات زیادی رو در معرض خطر بودم پس جای نگرانی نیست و ممنونم از نگرانیتون
و سئول رفت پیشه پانبی نسشت*
پانبی:خواهر حالت خوبه؟نگران ولی در عین حال خوشحال*
سیوُل:اهوم.لبخند*
پانبی:تعحب*ولی بعداز چند ثانیه لبخند زد*
خدمتکار ها غذاهرو آوردن*
امپراطور:از خودتون پذیرایی بکنید .جامشو بردبالا*
فانژی:و این نوشیدنی رو به عنوان سلامتی شاهزاده عزیزمون شاهزاده سیوُل مینوشیم .جامشو برد بالا *
همه نوشیدن*
۱ساعت بعد*
شاهزده ها از قصر اومدن بیرون و*
یولما:خوشحالم که سالم و سرحال هستین بانوی ششم.لبخند*
سیوُل:ممنون خواهر عزیزم به لطف شماست بانوی اول.لبخند*
یولما:امیدوارم دیگه همچین اتفاقی براتون نیوفته خواهر
سیوُل:ممنون،از بین به بعد بیشتر دقت میکنم
رفتن*
سیوُل:خیلی نچسبه انصافا
پانبی:خواهر حالت خوبه؟
سیوُل روبه پانبی*
سیوُل:نگران نباش حالم خوبه پانبی بعدشم اینقدر رسمی صحبت نکن مثلا خواهرتما
پانبی:دیگه شکم به یقین تبدیل شد.سمت هو برگشت*
پانبی:هو،هیول خواهرم چش شده؟؟
خدمتکار هو:خوب
هیول: خوب بانو بهتره بریم اقامتگاه بانو سیوُل اونجا همه چیزو میگیم
اقامتگاه سیوُل شاهزاده ششم *
قضیه رو گفتن*
پانبی:چی؟؟؟؟!
۷.۴k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.