کارت برنده مخفی. پارت 4 ( ببخشید دیر شد)
کاملا خسته و کوفته تونستم یک ساعت تا قبل از شروع کار روی میز کارم یه چرت بزنم
امروز اولین مشتری
تامارا سامسونوا
بود خطرناک ترین مادربزرگ دنیا که ۱۳ نفر رو کم کم خورده ( واقعی)
اون خیلی دوست نداره حرف بزنه
ولی من برای این که حرف بزنه بهش جایزه می دم
خرید گوشت آدم وقتی که کلی آدم توی کار قاچاق انسان بشناسی که به پات بیوفتن کار راحتیه
اون راحت با غذا خر میشه
خیالم راحت شد که خیلی کار ندارم تا این که یادم افتاد مشتری بعدی تامارا سامسونوا تهیونگ جانه
خیلی کلافه شدم
اما آدم باید خیلی مواقع برای پول از سلامت روان خودش بگذره و سختی بکشه
تامارا اومد خیلی عجیب شده بود .
خیلی سریع کل زندگی اش رو برام تعریف کرد و حتی به ۵ تا قتل دیگه هم اعتراف کرد .
و حتی نیازی به گوشت ها نشد اون عاشق خوراک مغزه ولی حتی گفت دیگه از بوش حالش به هم می خوره
تمام چیز هایی که بهم گفت برخلاف چیزای قبلیشه
انگار خواهر دوقلو داشته و خبر نداشتم و اون اومده بود جاش
حتی اون گفت می خواد یه بیزنس قانونی شروع کنه و کار های قدیمیشو کنار بزاره
هیچی از حرفاش با قبل نمی خوند
مثل سرعت نور حرف می زد و جالبیش اینجاست طرف ۸۰ سال رو رد کرده ولی مثل یه نوجوون پر رویای ۱۳ ساله حرف می زد
بالاخره زمان مشاوره تموم شد و نوبت تهیونگ شد
وقتی وارد شد یه لبخند عجیب رو صورتش بود .
نفس عمیقی کشیدم خدا می دونه باز چیکار کرده
خیلی با اعتماد به نفس روی صندلی نشست .
ازش پرسیدم : امروز خیلی خوشحالید !چیزی شده ؟
تهیونگ: در حالت عادی می گفتم به تو چه ولی الان به تو هم ربط داره
گفتم: خب بگید گوش می دم .
تهیونگ: من یادمه دیشب چی شد و باید بگم تو خیلی خفن بودییی
گفتم: نظر لطفتونه
اینجا اینجور چیزا پیش میاد
تهیونگ: نچ من روانشناسای زیادی دیدم و تو اولیش بودی که اینجوری بود
و حالا وقتشه دلیل اصلی سرخوشی رو بدونی .
گفتم: بفرمایید
تهیونگ: اگر یه بار دیگه اینطوری رسمی حرف بزنی می زنم تو دهنت دندونات بریزه ها!!!
گفتم : حالا تعریف کن بگو
بعد یه لیوان چایی برای خودم از فلاسکم ریختم و داشتم سر می کشیدم
تهیونگ: عاشق شدم .
چایی تو گلوم پرید
تو ذهنم: تو این همه بد بختی و توهماتی که داره همینجوری کار سخت بود حالا درد عاشقش رو کجا بزارم ؟
تهیونگ: بد جوری روش کراش زدم باهاش با جیمین صحبت کردم اونم اونو دیده و پسندیده
گفتم: اما تهیونگ
البته اگر اشکال نداشته باشه اینجوری صدات کنم
تهیونگ جان الان واقعا به نظرم شما تحمل عشق و عاشقی رو ندارید و بهتره رو بهبود و رامش روانتون تمرکز کنین
تهیونگ: دیگه بهم نگو تهیونگ حداقل تو یکی .
گفتم : خب چی صدات کنم؟
تهیونگ : عزیزم
گفتم: هان؟ ببخشید ولی فکر می کنم وضعیت روانتون بدتر شده ،چون الان دارید هذیون میگید
امروز اولین مشتری
تامارا سامسونوا
بود خطرناک ترین مادربزرگ دنیا که ۱۳ نفر رو کم کم خورده ( واقعی)
اون خیلی دوست نداره حرف بزنه
ولی من برای این که حرف بزنه بهش جایزه می دم
خرید گوشت آدم وقتی که کلی آدم توی کار قاچاق انسان بشناسی که به پات بیوفتن کار راحتیه
اون راحت با غذا خر میشه
خیالم راحت شد که خیلی کار ندارم تا این که یادم افتاد مشتری بعدی تامارا سامسونوا تهیونگ جانه
خیلی کلافه شدم
اما آدم باید خیلی مواقع برای پول از سلامت روان خودش بگذره و سختی بکشه
تامارا اومد خیلی عجیب شده بود .
خیلی سریع کل زندگی اش رو برام تعریف کرد و حتی به ۵ تا قتل دیگه هم اعتراف کرد .
و حتی نیازی به گوشت ها نشد اون عاشق خوراک مغزه ولی حتی گفت دیگه از بوش حالش به هم می خوره
تمام چیز هایی که بهم گفت برخلاف چیزای قبلیشه
انگار خواهر دوقلو داشته و خبر نداشتم و اون اومده بود جاش
حتی اون گفت می خواد یه بیزنس قانونی شروع کنه و کار های قدیمیشو کنار بزاره
هیچی از حرفاش با قبل نمی خوند
مثل سرعت نور حرف می زد و جالبیش اینجاست طرف ۸۰ سال رو رد کرده ولی مثل یه نوجوون پر رویای ۱۳ ساله حرف می زد
بالاخره زمان مشاوره تموم شد و نوبت تهیونگ شد
وقتی وارد شد یه لبخند عجیب رو صورتش بود .
نفس عمیقی کشیدم خدا می دونه باز چیکار کرده
خیلی با اعتماد به نفس روی صندلی نشست .
ازش پرسیدم : امروز خیلی خوشحالید !چیزی شده ؟
تهیونگ: در حالت عادی می گفتم به تو چه ولی الان به تو هم ربط داره
گفتم: خب بگید گوش می دم .
تهیونگ: من یادمه دیشب چی شد و باید بگم تو خیلی خفن بودییی
گفتم: نظر لطفتونه
اینجا اینجور چیزا پیش میاد
تهیونگ: نچ من روانشناسای زیادی دیدم و تو اولیش بودی که اینجوری بود
و حالا وقتشه دلیل اصلی سرخوشی رو بدونی .
گفتم: بفرمایید
تهیونگ: اگر یه بار دیگه اینطوری رسمی حرف بزنی می زنم تو دهنت دندونات بریزه ها!!!
گفتم : حالا تعریف کن بگو
بعد یه لیوان چایی برای خودم از فلاسکم ریختم و داشتم سر می کشیدم
تهیونگ: عاشق شدم .
چایی تو گلوم پرید
تو ذهنم: تو این همه بد بختی و توهماتی که داره همینجوری کار سخت بود حالا درد عاشقش رو کجا بزارم ؟
تهیونگ: بد جوری روش کراش زدم باهاش با جیمین صحبت کردم اونم اونو دیده و پسندیده
گفتم: اما تهیونگ
البته اگر اشکال نداشته باشه اینجوری صدات کنم
تهیونگ جان الان واقعا به نظرم شما تحمل عشق و عاشقی رو ندارید و بهتره رو بهبود و رامش روانتون تمرکز کنین
تهیونگ: دیگه بهم نگو تهیونگ حداقل تو یکی .
گفتم : خب چی صدات کنم؟
تهیونگ : عزیزم
گفتم: هان؟ ببخشید ولی فکر می کنم وضعیت روانتون بدتر شده ،چون الان دارید هذیون میگید
۸.۹k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.