عشق پری و شیطان
part⁴
❤️عشق پری و شیطان🖤
آن دخترک خودش را سه روز بدون آب و غذا در خانه درختی زندانی کرد یاد جمله آخر هانا افتاد
-فرار کن
باید ته توی این ماجرا رو در میآورد پس شنلش را پوشید و به سوی شهرشان حرکت کرد تا وارد شهر شد پوسترهای را دید که عکس خودش را بر روی آنها زده اند
متن روی پوستر را خواند
(هونگ سونیا به جرم خیانت به خاندان سلطنتی تحت تعقیب است)
یعنی چی ?منظور این پوستر چیست ?
من که نبودم برایم پا پوش دوختن
به سوی یک پیرزن رفت و از اون ماجرا پرسید ببخشید خانم میدونید چه خبر شد
-هه نشنیدی ماجرا رو میگن که پرنسس سم ریخته داخل غذای شاهزاده جوسوک به خاطر همین جرمش خیانت شده و قراره ۱۰۰ ضربه شلاق و اعدام بشه وای خیلی دردناکه .........دلم براش میسوزه..... در راه شایعههای زیادی شنید حرفهایی که پشت سر او میگفتند -
دیدی پرنسس سونیا میخواسته برادر خودش رو بکشه
-چرا میگی پرنسس ؟باید بگی خیانتکار میخواسته جایگاه برادرش رو کسب کنه
-ها شنیدی
همینطور حرفهای الکی که باعث اشک سونیا بود
آن دختر باید یه کاری میکرد مگر نه کسی تا روز قیامت نمیفهمید او بیگناه است باید چکار می کرد؟ به قصر پادشاه شیاطین میرفت و از او کمک میخواست ؟به دنبال جئون میرفت؟ یا خودش را تحویل میداد؟ این انصاف نبود که دختر پاک و صاف و یکدلی مانند سونیا توی این توطئه بازی قرار بگیرد به نظرتان پایان این بازی چه میشود؟
خانه درختی _
چندین روز از آن ماجرا گذشت و خبر مسدود شدن شاهزاده در کل منطقه ی پریان پخش شد خانه به خانه روستا به روستا شهر به شهر و گشور به کشور آن خبر می پیچید
دیگر منطقهی پریان مکان امنی برای آن پرنسس بی پناه نبود باید دیگر خانه درختی را ترک می کرد ولی کجا می رفت ؟
ولی هر جا که می رفت آنجا منطقه ی پریان نبود باید به قلمرو الهگان می رفت
ولی آنجا هم خبر را می دانستند
و به پریان برای پیدا کردن پرنسس کمک می کردند مگرنه خدایان از همه چی خبر دارند پس باید بدانند که سونیا بی گناه است ولی آنها هم سونیا را گناهکار می دانستند دیگر سونیا خودش را گناهکار می دانست او هم به خودش شک کرده بود
-آیا من واقعا برادرم را کشتم
آیا.................
آیا......
آیا...........
فکر های ناجور به سرش می آمد ولی حالا باید کجا می رفت اونم نتوانست در خانه درختی بماند او نمی توانست در زادگاه اش شهر پریان بماند او نمی توانست به قلمرو الهگان برود پس تنها گزینه اش قلمرو شیاطین بود
ولی آیا آنها واقعا به سونیا کمک می کردند؟
در کتاب های قدیمی گفته بود که شیاطین گوش های بلند و تیزی داشتند
شاخ های ترسناک و چشمانشان همرنگ خون بود و رنگ بدنشان سبز بود
❤️عشق پری و شیطان🖤
آن دخترک خودش را سه روز بدون آب و غذا در خانه درختی زندانی کرد یاد جمله آخر هانا افتاد
-فرار کن
باید ته توی این ماجرا رو در میآورد پس شنلش را پوشید و به سوی شهرشان حرکت کرد تا وارد شهر شد پوسترهای را دید که عکس خودش را بر روی آنها زده اند
متن روی پوستر را خواند
(هونگ سونیا به جرم خیانت به خاندان سلطنتی تحت تعقیب است)
یعنی چی ?منظور این پوستر چیست ?
من که نبودم برایم پا پوش دوختن
به سوی یک پیرزن رفت و از اون ماجرا پرسید ببخشید خانم میدونید چه خبر شد
-هه نشنیدی ماجرا رو میگن که پرنسس سم ریخته داخل غذای شاهزاده جوسوک به خاطر همین جرمش خیانت شده و قراره ۱۰۰ ضربه شلاق و اعدام بشه وای خیلی دردناکه .........دلم براش میسوزه..... در راه شایعههای زیادی شنید حرفهایی که پشت سر او میگفتند -
دیدی پرنسس سونیا میخواسته برادر خودش رو بکشه
-چرا میگی پرنسس ؟باید بگی خیانتکار میخواسته جایگاه برادرش رو کسب کنه
-ها شنیدی
همینطور حرفهای الکی که باعث اشک سونیا بود
آن دختر باید یه کاری میکرد مگر نه کسی تا روز قیامت نمیفهمید او بیگناه است باید چکار می کرد؟ به قصر پادشاه شیاطین میرفت و از او کمک میخواست ؟به دنبال جئون میرفت؟ یا خودش را تحویل میداد؟ این انصاف نبود که دختر پاک و صاف و یکدلی مانند سونیا توی این توطئه بازی قرار بگیرد به نظرتان پایان این بازی چه میشود؟
خانه درختی _
چندین روز از آن ماجرا گذشت و خبر مسدود شدن شاهزاده در کل منطقه ی پریان پخش شد خانه به خانه روستا به روستا شهر به شهر و گشور به کشور آن خبر می پیچید
دیگر منطقهی پریان مکان امنی برای آن پرنسس بی پناه نبود باید دیگر خانه درختی را ترک می کرد ولی کجا می رفت ؟
ولی هر جا که می رفت آنجا منطقه ی پریان نبود باید به قلمرو الهگان می رفت
ولی آنجا هم خبر را می دانستند
و به پریان برای پیدا کردن پرنسس کمک می کردند مگرنه خدایان از همه چی خبر دارند پس باید بدانند که سونیا بی گناه است ولی آنها هم سونیا را گناهکار می دانستند دیگر سونیا خودش را گناهکار می دانست او هم به خودش شک کرده بود
-آیا من واقعا برادرم را کشتم
آیا.................
آیا......
آیا...........
فکر های ناجور به سرش می آمد ولی حالا باید کجا می رفت اونم نتوانست در خانه درختی بماند او نمی توانست در زادگاه اش شهر پریان بماند او نمی توانست به قلمرو الهگان برود پس تنها گزینه اش قلمرو شیاطین بود
ولی آیا آنها واقعا به سونیا کمک می کردند؟
در کتاب های قدیمی گفته بود که شیاطین گوش های بلند و تیزی داشتند
شاخ های ترسناک و چشمانشان همرنگ خون بود و رنگ بدنشان سبز بود
۳۷۹
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.