ازدواج بی عشق
پارت12
آت:خب میشنوم
کوک:میخوام باهات ازدواج کنم
آت:چییی
کوک:از....دو....اج فهمیدی ازدواج
آت :چرا چرا باید با تو از...دو....اج کنم ها
کوک:به خاطر جیا ما با هم ازدواج میکنیم تا اون صدمه ای نبینه ولی در اصل هیچ نسبتی باهم ندارم
آت:اوووووم باید فکر کنم
کوک:پنج دقیقه وقت داری
آت :کی تو پنج دقیقه همچین تصمیمی میگیره
کوک:تو
ویو آت
من جیا رو خیلی دوست دارم و براش هر کاری میکنم ولی این کار درسته ؟نمیدونم بزار یه امتحانی بکنم شاید جیا بهتر شد
آت :باش قبوله
کوک:اوک با اینکه ازت خوشم نمیاد ولی درخواست ازدواجت و قبول میکنم
آت:یااااا تازه من فقط بخاطر جیاست فقط فقط من حتی یه صدمم برای چیز دیگه این درخواست قبول نکردم
کوک:احساسمون متقابله
آت:خوبه
دو ماه بعد
ویو آت
جیا خوب خوب شد و منم گچ پام و باز کردم و امروز میخواییم من و کوک باهم ازدواج کنیم ته دلم یه احساس بدی دارم ایششش لباس عروس پوشیدم و حاضر شدم که در زده شد و جیا اومد تو
جیا:خاا...مامان خیلی خوشگل شدی و پرید بغل آت
از گفتن کلمه مامان یه طوری شدم من دارم جای خواهرم و میگیرم نه من چقدر دوست بدی بودم
آت خنده الکی کردو گفت :قربون دختر گلم بشم
محکم بغلش کردم
جیا :بریم تا پایین پله ها باید من همراهیت کنم عروس خانوم
آت خندید و گفت:بریم فسقلی من
رفتیم من دست جیا گرفتم و رفتیم پایین و کوک پایین پله ها منتظر بود ...
آت:خب میشنوم
کوک:میخوام باهات ازدواج کنم
آت:چییی
کوک:از....دو....اج فهمیدی ازدواج
آت :چرا چرا باید با تو از...دو....اج کنم ها
کوک:به خاطر جیا ما با هم ازدواج میکنیم تا اون صدمه ای نبینه ولی در اصل هیچ نسبتی باهم ندارم
آت:اوووووم باید فکر کنم
کوک:پنج دقیقه وقت داری
آت :کی تو پنج دقیقه همچین تصمیمی میگیره
کوک:تو
ویو آت
من جیا رو خیلی دوست دارم و براش هر کاری میکنم ولی این کار درسته ؟نمیدونم بزار یه امتحانی بکنم شاید جیا بهتر شد
آت :باش قبوله
کوک:اوک با اینکه ازت خوشم نمیاد ولی درخواست ازدواجت و قبول میکنم
آت:یااااا تازه من فقط بخاطر جیاست فقط فقط من حتی یه صدمم برای چیز دیگه این درخواست قبول نکردم
کوک:احساسمون متقابله
آت:خوبه
دو ماه بعد
ویو آت
جیا خوب خوب شد و منم گچ پام و باز کردم و امروز میخواییم من و کوک باهم ازدواج کنیم ته دلم یه احساس بدی دارم ایششش لباس عروس پوشیدم و حاضر شدم که در زده شد و جیا اومد تو
جیا:خاا...مامان خیلی خوشگل شدی و پرید بغل آت
از گفتن کلمه مامان یه طوری شدم من دارم جای خواهرم و میگیرم نه من چقدر دوست بدی بودم
آت خنده الکی کردو گفت :قربون دختر گلم بشم
محکم بغلش کردم
جیا :بریم تا پایین پله ها باید من همراهیت کنم عروس خانوم
آت خندید و گفت:بریم فسقلی من
رفتیم من دست جیا گرفتم و رفتیم پایین و کوک پایین پله ها منتظر بود ...
۵.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.