پارت 13
ایملدا ویو
صبح از خواب بلند شدم بازم رویا بود چند روز بود خواب کوک رو میدیم ولی بازم بیدار میشدم درسته خواب بود ولی این این یکی خیلی واقعی به نظر میومد 😢😢😢😢
اشکام رو پاک کردم رفتم سمت هیون می
کوک ویو
بدون هیچ مقصدی توی خیابون ها قدم میزدم و به خودم و ایملدا و این سرنوشت مون فکر میکردم باید همه چیز رو درست میکردم ولی نمیدونستم باید چیکار کنم
"ادمین وارد میشود"
خوب شاید بگید چرا کوک از سولدا جدا نشده و به ایملدا موضوع رو نگفته سولدا خودش گفته که به ایملدا چیزی نگه اون روز هم اونجا وایستاده بود و داشت اونا رو نگاه میکرد به خاطر همین کوک با ایملدا بد حرف زد بعد از اون سولدا مادربزرگ کوک رو فلج کرده و یه سمی بهش تزریق کرده که اگه اون رو نگیره میمیره کوک هم بخاطر همین نتونسته از سولدا جدا بشه
*****************
کوک ویو
داشتم توی ساحل قدم میزدم دیگه شب شده بود غروب آفتاب واقعا زیبا بود دیگه داشت دیر میشد از اینجا تا عمارت هم زیاد راه میشد گوشیم رو دراوردم لعنتی یادم رفته بود به بقیه پیام بدم 150 تا پیام و تماس از دست رفته بود بعد از جشن یادم رفت به بقیه خبر بدم به نامجون زنگ زدم قطعا اون میتونست بهم کمک کنه همین که زنگ زدم گوشی رو جواب داد
نامجون کوک معلوم هست کجایی از دیروز دارم بهت زنگ میزنم ولی تو جواب هیچ کدوم از تماس هام رو ندادی همین الان بگو ببینم کجایی بچه
کوک هی آروم باش من الان ساحلم میشه بیای اینجا ولی به هیچ کس خبر نده که اینجام
نامجون 5 دقیقه دیگه اونجام
کوک ویو
حدودا 5 دقیقه بعد یکی رو دیدم که از اونور داره میاد اینجا ماسکش رو درآورد نامجون بود اول یه پس گردنی بهم زد که آخی گفتم
نامجون حقته سکتم دادی
کوک باشه باشه ببخشید حالا بیا باید حرف بزنیم نشستیم همه اتفاقات رو از اول تا آخر بهش گفتم
نامجون به نظرم اگه میخوای همه چی رو درست کنی اول باید از اون سولدا جدا بشی خودتم میدونی دارو خانم جئون فقط پیش اونه
کوک آره ولی چطور باید از اون بگیرمش قطعا خودش بهم نمیده
نامجون ببین من یه نقشه ای برات دارم خوب گوش کن.......
فهمیدی
کوک آره فهمیدم
نامجون امشب عملیش کن میخوام زودتر دخترت رو ببینم
کوک منم همینطور 😔😔😔😔😔
نامجون ناراحت نشو من مطمئنم ایملدا تو رو میبخشه
اون دختر خوبیه و پوزخندی زد خیلی هم خوشگله و جذاب
کوک بسه این رو خودمم میدونم 😒😒😒😒😒
نامجون باشه بابا اخم نکن 😂😂😂😂
کوک نخند چرا میخندی
نامجون معلومه هنوز هم خیلی دوستش داری امیدوارم بهم برسین
کوک حتما اون روز خیلی دور نیست 🙂🙂🙂🙂
با نامجون سوار ماشین شدیم رفتیم عمارت بچه هاخیلی عصبانی شده بودن ولی وقتی گفتم یه دختر دارم همشون تعجب کردن مخصوصا جیا اون خیلی هیجان زده شد
صبح از خواب بلند شدم بازم رویا بود چند روز بود خواب کوک رو میدیم ولی بازم بیدار میشدم درسته خواب بود ولی این این یکی خیلی واقعی به نظر میومد 😢😢😢😢
اشکام رو پاک کردم رفتم سمت هیون می
کوک ویو
بدون هیچ مقصدی توی خیابون ها قدم میزدم و به خودم و ایملدا و این سرنوشت مون فکر میکردم باید همه چیز رو درست میکردم ولی نمیدونستم باید چیکار کنم
"ادمین وارد میشود"
خوب شاید بگید چرا کوک از سولدا جدا نشده و به ایملدا موضوع رو نگفته سولدا خودش گفته که به ایملدا چیزی نگه اون روز هم اونجا وایستاده بود و داشت اونا رو نگاه میکرد به خاطر همین کوک با ایملدا بد حرف زد بعد از اون سولدا مادربزرگ کوک رو فلج کرده و یه سمی بهش تزریق کرده که اگه اون رو نگیره میمیره کوک هم بخاطر همین نتونسته از سولدا جدا بشه
*****************
کوک ویو
داشتم توی ساحل قدم میزدم دیگه شب شده بود غروب آفتاب واقعا زیبا بود دیگه داشت دیر میشد از اینجا تا عمارت هم زیاد راه میشد گوشیم رو دراوردم لعنتی یادم رفته بود به بقیه پیام بدم 150 تا پیام و تماس از دست رفته بود بعد از جشن یادم رفت به بقیه خبر بدم به نامجون زنگ زدم قطعا اون میتونست بهم کمک کنه همین که زنگ زدم گوشی رو جواب داد
نامجون کوک معلوم هست کجایی از دیروز دارم بهت زنگ میزنم ولی تو جواب هیچ کدوم از تماس هام رو ندادی همین الان بگو ببینم کجایی بچه
کوک هی آروم باش من الان ساحلم میشه بیای اینجا ولی به هیچ کس خبر نده که اینجام
نامجون 5 دقیقه دیگه اونجام
کوک ویو
حدودا 5 دقیقه بعد یکی رو دیدم که از اونور داره میاد اینجا ماسکش رو درآورد نامجون بود اول یه پس گردنی بهم زد که آخی گفتم
نامجون حقته سکتم دادی
کوک باشه باشه ببخشید حالا بیا باید حرف بزنیم نشستیم همه اتفاقات رو از اول تا آخر بهش گفتم
نامجون به نظرم اگه میخوای همه چی رو درست کنی اول باید از اون سولدا جدا بشی خودتم میدونی دارو خانم جئون فقط پیش اونه
کوک آره ولی چطور باید از اون بگیرمش قطعا خودش بهم نمیده
نامجون ببین من یه نقشه ای برات دارم خوب گوش کن.......
فهمیدی
کوک آره فهمیدم
نامجون امشب عملیش کن میخوام زودتر دخترت رو ببینم
کوک منم همینطور 😔😔😔😔😔
نامجون ناراحت نشو من مطمئنم ایملدا تو رو میبخشه
اون دختر خوبیه و پوزخندی زد خیلی هم خوشگله و جذاب
کوک بسه این رو خودمم میدونم 😒😒😒😒😒
نامجون باشه بابا اخم نکن 😂😂😂😂
کوک نخند چرا میخندی
نامجون معلومه هنوز هم خیلی دوستش داری امیدوارم بهم برسین
کوک حتما اون روز خیلی دور نیست 🙂🙂🙂🙂
با نامجون سوار ماشین شدیم رفتیم عمارت بچه هاخیلی عصبانی شده بودن ولی وقتی گفتم یه دختر دارم همشون تعجب کردن مخصوصا جیا اون خیلی هیجان زده شد
۶۴.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.