sarnosht Shirin
sarnosht Shirin
part.8
=س سلام خوبم
ات ویو
یک ساعت گشت و حسابی باهم گر گرفتیم
ولی کم کم حالم بد میشد
~ات حالت خوبه
=آ آره حالم خوبه
از جام بلند شدم یهو سرم گیج رفت و سیاهی
کوک ویو
ات از جاش بلند که یهو بیهوش شد
~ات ات (داد)
ات برای استایل بغل کردم و سریع بردمش بیمارستان ، هانا و لوکاس هم همراهم اومدن
توی راهرو بیمارستان منتظر بودیم که دکتر از اتاق اومد بیرون
~دکتر دکتر حا حالش چطوره
دکتر. نگران نباشید حالش خوبه
~چه اتفاقی افتاده چرا حالش بد شد
دکتر. بخاطر حساسیت بود فهمیدیم به سیر حساسیت داره احتمالن تو غذا شون سیر بوده ولی نگران نباشید الان حالشون خوبه میتونین ببینینش ولی یکی یکی برین داخل
~ممنون دکتر
ات ویو
در اتاق باز شد کوک اومد داخل کنارم روی تخت نشست
~حالت خوبه
=اوهوم ، آ چرا بیهوش شدم
~بخاطر حساسیت بود به سیر حساسیت داری
تلفن کوک زنگ خورد
~مامان نورا داره زنگ میزنه من میرم بیرون باهاش صحبت کنم
کوک رفت بیرون بعدش هانا اومد داخل
هانا. حالت خوبه (بغض)
=اره
هانا. کوفت ، زهرترک شدم دختر
منو بغل کرد
اشکاشو پاک کرد
هانا. یچی بهت بگم
=چی
هانا. یادته باهات شرت بسته بودم
=کدوم
هانا. همون که کوک عاشقت میشه
=خب
هانا. فک کنم من برنده شدم ، فک کنم واقعا عاشقت شده
=خفه الان حوصله ندارم
هانا. راست میگم وقتی که بیهوش شدی ندیدی چطور ترسیده بود ، چشاش پر اشک شده بود و صبر نکرد آمبولانس بیاد سریع بغلت کرد و اوردت بیمارستان میتونم بگم 99,9عاشقته
=بس کن
part.8
=س سلام خوبم
ات ویو
یک ساعت گشت و حسابی باهم گر گرفتیم
ولی کم کم حالم بد میشد
~ات حالت خوبه
=آ آره حالم خوبه
از جام بلند شدم یهو سرم گیج رفت و سیاهی
کوک ویو
ات از جاش بلند که یهو بیهوش شد
~ات ات (داد)
ات برای استایل بغل کردم و سریع بردمش بیمارستان ، هانا و لوکاس هم همراهم اومدن
توی راهرو بیمارستان منتظر بودیم که دکتر از اتاق اومد بیرون
~دکتر دکتر حا حالش چطوره
دکتر. نگران نباشید حالش خوبه
~چه اتفاقی افتاده چرا حالش بد شد
دکتر. بخاطر حساسیت بود فهمیدیم به سیر حساسیت داره احتمالن تو غذا شون سیر بوده ولی نگران نباشید الان حالشون خوبه میتونین ببینینش ولی یکی یکی برین داخل
~ممنون دکتر
ات ویو
در اتاق باز شد کوک اومد داخل کنارم روی تخت نشست
~حالت خوبه
=اوهوم ، آ چرا بیهوش شدم
~بخاطر حساسیت بود به سیر حساسیت داری
تلفن کوک زنگ خورد
~مامان نورا داره زنگ میزنه من میرم بیرون باهاش صحبت کنم
کوک رفت بیرون بعدش هانا اومد داخل
هانا. حالت خوبه (بغض)
=اره
هانا. کوفت ، زهرترک شدم دختر
منو بغل کرد
اشکاشو پاک کرد
هانا. یچی بهت بگم
=چی
هانا. یادته باهات شرت بسته بودم
=کدوم
هانا. همون که کوک عاشقت میشه
=خب
هانا. فک کنم من برنده شدم ، فک کنم واقعا عاشقت شده
=خفه الان حوصله ندارم
هانا. راست میگم وقتی که بیهوش شدی ندیدی چطور ترسیده بود ، چشاش پر اشک شده بود و صبر نکرد آمبولانس بیاد سریع بغلت کرد و اوردت بیمارستان میتونم بگم 99,9عاشقته
=بس کن
۷۹
۳۰ آبان ۱۴۰۳