part ❸❼👩🦯🦭
اما! این بطری به خودتم میفته هااا... من کلی آتو ازت دارم
جیمین « هی دخترا اینقدر جدی نباشید.... طوری بازی میکنید انگار جنگ جهانیه....
کوک « بزار ببینیم چی میشه
بورام « خب... حقیقت! کسی که عاشقشی کیه! یادت باشه نباید دروغ بگی... جریمه و این جور چیزا هم نداریم
وئول « قبر خودتو کندی ... چطور میتونستم بگم همینجا نشسته؟ آه خدا لعنتت کنه بورام.... توی این جمعه!
کوک « اووووووو... اسم دقیقا نونا
وئول « *من شما دوتا رو دار میزنم
جیهوپ « وئول! اینقدر معذب نباش! بگو
_دلش میخواست داد بزنه و بگه کسی که عاشقشم خودتی هوسوکا! اما از رد شدن میترسید! ولی وقتی بیشتر فکر میکرد با خودش میگفت چرا شجاعت بورام رو نداشته باشه؟
وئول « م... من... من *چشماشو بست... جیهوپ رو دوست دارم
_با این حرف وئول همه ساکت شدن! رنگ نگاه همه با تعجب مخلوط شد اما بورام خیلی ریلکس به جیهوپ خیره شده بود.... جواب برادرش رو میدونست چون سالها کنارش بوده و از راز قلبش آگاهه... اما الان چی میخواد بگه؟
جیهوپ « با چرخیدن بطری و اوفتادن تهش به وئول مشتاقانه منتظر سوالی بودم که بورام قرار بود ازش بپرسه! با شنیدن سوال برای لحظه ای فکر اینکه وئول شخص دیگه ای رو دوست داشته باشه عذابم میداد... اما هرگز فکرش رو نمیکردم خودم اون شخصی باشم که به خاطر وجودش توی قلب وئول بهش حسودی میکردم.... همیشه از کسی که عاشقش بود صحبت میکرد اما اسمش رو نمیورد... اون موقع ها فکر میکردم مرد دیگه ای قلب معشوق منو برده و حسابی عصبی بودم.... وئول تو حقیقت رو گفتی؟
وئول « اره... من عاشقتم
جیهوپ « منم همین طور
بورام « هورااااا... دیدی گفتم اونم دوستت داره؟ شما دوتا عین احمقا از هم دوری میکردین
جیمین « پس همش نقشه بود
کوک « از چند سال پیش میدونه!
وئول « بورام به کوک هم گفتیییی؟؟؟؟
بورام « چشه مگه... الان که همه فهمیدن
جیهوپ « بورام! جنگ بدی رو شروع کردی!
بورام « پس منتظر تلافی ام داماد آینده
یونگی « *خنده... دیوونه... بطری رو برداشتم و دوباره چرخوندم.... این دفعه سر بطری سمت من بود و تهش سمت کوک.... هی شیر موز من وئول نیستمااا ...
کوک « بله بله... کی جرعت با دم گربه شما بازی کنه ... هیونگ عزیزم جرعت یا حقیقت؟
یونگی « جرعت... حوصله این سوسول بازی ها رو ندارم
کوک « به به.... بورام ده میلیون بزن به حسابم...
بورام « ودف؟
کوک « بورام رو ببوس
جیمین « عالیه
وئول « هووووو
بورام « کوک لهت میکنم... از حالت چهره یونگی هیچ ری اکشنی نمیشد گرفت.... دستش رو توی جیب شلوارش کردو بلند شد ... با هر قدمی که نزدیکم میشد قلبم بی جنبه میشد و تند میتپید...
_یونگی شکه شده بود اما از نظرش تجربه خوبی میشد.... دست بورام رو گرفت و اونو از روی صندلی بلند کرد.... لایه ای از موهاش رو پشت، گوشش فرستاد
جیمین « هی دخترا اینقدر جدی نباشید.... طوری بازی میکنید انگار جنگ جهانیه....
کوک « بزار ببینیم چی میشه
بورام « خب... حقیقت! کسی که عاشقشی کیه! یادت باشه نباید دروغ بگی... جریمه و این جور چیزا هم نداریم
وئول « قبر خودتو کندی ... چطور میتونستم بگم همینجا نشسته؟ آه خدا لعنتت کنه بورام.... توی این جمعه!
کوک « اووووووو... اسم دقیقا نونا
وئول « *من شما دوتا رو دار میزنم
جیهوپ « وئول! اینقدر معذب نباش! بگو
_دلش میخواست داد بزنه و بگه کسی که عاشقشم خودتی هوسوکا! اما از رد شدن میترسید! ولی وقتی بیشتر فکر میکرد با خودش میگفت چرا شجاعت بورام رو نداشته باشه؟
وئول « م... من... من *چشماشو بست... جیهوپ رو دوست دارم
_با این حرف وئول همه ساکت شدن! رنگ نگاه همه با تعجب مخلوط شد اما بورام خیلی ریلکس به جیهوپ خیره شده بود.... جواب برادرش رو میدونست چون سالها کنارش بوده و از راز قلبش آگاهه... اما الان چی میخواد بگه؟
جیهوپ « با چرخیدن بطری و اوفتادن تهش به وئول مشتاقانه منتظر سوالی بودم که بورام قرار بود ازش بپرسه! با شنیدن سوال برای لحظه ای فکر اینکه وئول شخص دیگه ای رو دوست داشته باشه عذابم میداد... اما هرگز فکرش رو نمیکردم خودم اون شخصی باشم که به خاطر وجودش توی قلب وئول بهش حسودی میکردم.... همیشه از کسی که عاشقش بود صحبت میکرد اما اسمش رو نمیورد... اون موقع ها فکر میکردم مرد دیگه ای قلب معشوق منو برده و حسابی عصبی بودم.... وئول تو حقیقت رو گفتی؟
وئول « اره... من عاشقتم
جیهوپ « منم همین طور
بورام « هورااااا... دیدی گفتم اونم دوستت داره؟ شما دوتا عین احمقا از هم دوری میکردین
جیمین « پس همش نقشه بود
کوک « از چند سال پیش میدونه!
وئول « بورام به کوک هم گفتیییی؟؟؟؟
بورام « چشه مگه... الان که همه فهمیدن
جیهوپ « بورام! جنگ بدی رو شروع کردی!
بورام « پس منتظر تلافی ام داماد آینده
یونگی « *خنده... دیوونه... بطری رو برداشتم و دوباره چرخوندم.... این دفعه سر بطری سمت من بود و تهش سمت کوک.... هی شیر موز من وئول نیستمااا ...
کوک « بله بله... کی جرعت با دم گربه شما بازی کنه ... هیونگ عزیزم جرعت یا حقیقت؟
یونگی « جرعت... حوصله این سوسول بازی ها رو ندارم
کوک « به به.... بورام ده میلیون بزن به حسابم...
بورام « ودف؟
کوک « بورام رو ببوس
جیمین « عالیه
وئول « هووووو
بورام « کوک لهت میکنم... از حالت چهره یونگی هیچ ری اکشنی نمیشد گرفت.... دستش رو توی جیب شلوارش کردو بلند شد ... با هر قدمی که نزدیکم میشد قلبم بی جنبه میشد و تند میتپید...
_یونگی شکه شده بود اما از نظرش تجربه خوبی میشد.... دست بورام رو گرفت و اونو از روی صندلی بلند کرد.... لایه ای از موهاش رو پشت، گوشش فرستاد
۲۰۸.۸k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.