مرحله پنجم اعزاداری پارت 94
مرحله پنجم اعزاداری پارت 94
ــــ باشگاه ـــــ
ویو یونجون
میچیمیا ـ سوگا؟
ـ بله؟
میچیمیا ـ چیشده؟
ـ چی چیشده؟
میچیمیا ـ یونجو...
ـ ...*سرشو میندازه پایین*
میچیمیا ـ بگو چیشده؟
ـ رانگ، بادیگارد جونگ کوک
میچیمیا ـ خب...
ـ با یونجو رابطه داشته ولی یونجو بخاطر فراموشی که گرفته بوده یادش نیس
میچیمیا ـ شت
ـ امروز اخرین روزیه که میتونم ببینمش
میچیمیا ـ میخوای بهش بگی نه؟
ـ هومم
میچیمیا بغلم کرد که اشک از چشمام سرازیر شد
ـ من دوسش دارم... خیلی خیلی دوسش دارم
میچیمیا ـ گریه کن، این کار باعث میشه اروم شی
...
ـــــ ظهر ــــ
ویوی ات
بعد از ایتکه ماموریتو به بچه ها گفتم برگشتم خونه
یونجون. من باید برم دنبال یونجو، تو اگه گشنته غذا بخور منو یونجو بعد میخوریم
ـ عا باشه
یونجون رفت
ـ اجوما...
اجوما ـ بله دخترم؟
ـ میشه برام غذا بکشی من خیلی گشنمه
اجوما ـ باشه، برو لباساتو عوض کن الان برات میکشم
ـ مرسی
لباسمو عوض کردم ناهار خوردم افتادم رو تخت که نمیدونم چه جوری خوابم برد
ویو یونجو
بلخره زنگ خورد با یوشی حرکت کردیم سمت در ورودی که یونجون رو دیدم که تکیه داده بود به موتور و دستاش تو جیبش بود
یوشی ـ مردت اومد
ـ یااا
یوشی ـ خیلی خب من رفتم، فردا میبینمت
ـ باشه، فعلا
یوشی رفت یه نگاهی به یونجون انداختم که ساف وایساد سریع دویدم رفتم بغلش
یونجون ـ خوبی؟
ـ خستمه، خوابم میاد *از بغلش میاد بیرون *
یونجون ـ مث اینکه امروز گشنگت نیس
ـ امروز زیاد اشتها ندارم
یونجون ـ هومم، بریم؟
ـ بریم
یونجون ـ بزار اینو بزارم سرت *کلاه کاسکت رو میکنه سرش *
ویو یونجون
سوار شدم که..
یونجو ـ پس خودت چی؟
ـ ها؟
یونجو ـ چرا تو کلاه نداری؟
ـ من لازم ندارم
از اونجای که واقعا حمایت کمه، به احتمال زیاد این فیک رو ادامه ندم، و من با خودم گفتم که بعد از این فیک از ایدل های کیپاپ چیزی نمی نویسم بلکه از بازیگرا بنویسم.
اگر واقعا از این فیک خوشتون میاد، حمایت کنین، اگرم نه که هیچی من این فیکو ادامه نمیدم، از یه طرف دیگه کلی زحمت میکشم برای درست کردن یه تیزر ساده.
ــــ باشگاه ـــــ
ویو یونجون
میچیمیا ـ سوگا؟
ـ بله؟
میچیمیا ـ چیشده؟
ـ چی چیشده؟
میچیمیا ـ یونجو...
ـ ...*سرشو میندازه پایین*
میچیمیا ـ بگو چیشده؟
ـ رانگ، بادیگارد جونگ کوک
میچیمیا ـ خب...
ـ با یونجو رابطه داشته ولی یونجو بخاطر فراموشی که گرفته بوده یادش نیس
میچیمیا ـ شت
ـ امروز اخرین روزیه که میتونم ببینمش
میچیمیا ـ میخوای بهش بگی نه؟
ـ هومم
میچیمیا بغلم کرد که اشک از چشمام سرازیر شد
ـ من دوسش دارم... خیلی خیلی دوسش دارم
میچیمیا ـ گریه کن، این کار باعث میشه اروم شی
...
ـــــ ظهر ــــ
ویوی ات
بعد از ایتکه ماموریتو به بچه ها گفتم برگشتم خونه
یونجون. من باید برم دنبال یونجو، تو اگه گشنته غذا بخور منو یونجو بعد میخوریم
ـ عا باشه
یونجون رفت
ـ اجوما...
اجوما ـ بله دخترم؟
ـ میشه برام غذا بکشی من خیلی گشنمه
اجوما ـ باشه، برو لباساتو عوض کن الان برات میکشم
ـ مرسی
لباسمو عوض کردم ناهار خوردم افتادم رو تخت که نمیدونم چه جوری خوابم برد
ویو یونجو
بلخره زنگ خورد با یوشی حرکت کردیم سمت در ورودی که یونجون رو دیدم که تکیه داده بود به موتور و دستاش تو جیبش بود
یوشی ـ مردت اومد
ـ یااا
یوشی ـ خیلی خب من رفتم، فردا میبینمت
ـ باشه، فعلا
یوشی رفت یه نگاهی به یونجون انداختم که ساف وایساد سریع دویدم رفتم بغلش
یونجون ـ خوبی؟
ـ خستمه، خوابم میاد *از بغلش میاد بیرون *
یونجون ـ مث اینکه امروز گشنگت نیس
ـ امروز زیاد اشتها ندارم
یونجون ـ هومم، بریم؟
ـ بریم
یونجون ـ بزار اینو بزارم سرت *کلاه کاسکت رو میکنه سرش *
ویو یونجون
سوار شدم که..
یونجو ـ پس خودت چی؟
ـ ها؟
یونجو ـ چرا تو کلاه نداری؟
ـ من لازم ندارم
از اونجای که واقعا حمایت کمه، به احتمال زیاد این فیک رو ادامه ندم، و من با خودم گفتم که بعد از این فیک از ایدل های کیپاپ چیزی نمی نویسم بلکه از بازیگرا بنویسم.
اگر واقعا از این فیک خوشتون میاد، حمایت کنین، اگرم نه که هیچی من این فیکو ادامه نمیدم، از یه طرف دیگه کلی زحمت میکشم برای درست کردن یه تیزر ساده.
۳.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.