وقتی باهاش قهری…
حدود چند ساعتی از اون دعوای بدشون گذشته بود…
درسته که ا.ت بحث رو شروع کرده بود اما ته هم زیاده روی کرده بود و سرت فریاد کشیده بود…
(اینا به فریاد کشیدن میگن زیاده روی🗿🤌🏻)
ساعت نزدیکای ۱ شب بود و هنوز هم مرد برنگشته بود…
درحالی که دختر روی تخت دراز کشیده بود و بی صدا گریه میکرد صدای کلید در توی فضای خونه پیچید و صدای گریه دختر قطع شد و سریع چشمهاش رو بست…
نمیدونست چرا ولی فکر میکرد این درست ترین کاری هست که باید انجام بده…
بعد از چند دقیقه مرد وارد اتاق شد و کنار جسم کوچیک دختر دراز کشید و موهای دختر رو نوازش کرد…
-ا.ت؟ عزیزم؟
-میدونم خواب نیستی…
-متاسفم من نباید سرت داد میزدم…
اما هیچ جوابی از دختر روبهروش نمیگرفت…
دوباره و دوباره سعی کرد اما هیچ فایده ای نداشت…
مرد بعد از اینکه دید تلاشهاش برای آشتی با دختر هیچ فایده ای نداره از خونه خارج شد
حدود نیم ساعت گذشته بود، مرد وارد خونه شد و بعد از اینکه فهمید ا.ت هنوز تو اتاقه وارد اتاق شد و با لحن مظلوم و بامزه ای گفت…
-هی… نمیخوای آشتی کنی؟
-باشه پس تمام این شکلاتها رو خودم میخورم…
اما ا.ت سریع بلند شد و روی تخت نشست…
+هی کیم همینجوری از دستت ناراحت هستم اگه میخوای کشته نشی دست به اون شکلاتها نمیزنی…
مرد که با لحن دختر خندش گرفته بود قهقه ای زد و گفت…
-پس اگه این شکلاتها رو میخوای باید باهام آشتی کنی..
+من؟ مگه اصلا قهر بودیم؟
-اوه… قهر نبودیم؟
+نه… راجب به چی حرف میزنی؟
و هردوشون خنده ای کردن…
ا.ت با لبخند کیوتش کنار تهیونگ نشست و محکم بغلش کرد…
+دوستت دارم…
-من بیشتر…
و مرد بو…سه ای لطیف روی ل…بهای دختر قرار داد…
+خب کیم شکلاتم رو بده…
-شکمو -خنده
+از این به بعد باهات بیشتر قهر میکنم بری برام شکلات بگیری…
و هر دوتاشون خندیدن…
یه دعوای کوچیک و اما با پایان خوب…
چه عاشقانهی خوبی…
حس میکنم زیاد خوب نشد…🫣
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹☘️
#تکپارتی
#فیک
#تهیونگ
#بنگتن
#درخواستی
درسته که ا.ت بحث رو شروع کرده بود اما ته هم زیاده روی کرده بود و سرت فریاد کشیده بود…
(اینا به فریاد کشیدن میگن زیاده روی🗿🤌🏻)
ساعت نزدیکای ۱ شب بود و هنوز هم مرد برنگشته بود…
درحالی که دختر روی تخت دراز کشیده بود و بی صدا گریه میکرد صدای کلید در توی فضای خونه پیچید و صدای گریه دختر قطع شد و سریع چشمهاش رو بست…
نمیدونست چرا ولی فکر میکرد این درست ترین کاری هست که باید انجام بده…
بعد از چند دقیقه مرد وارد اتاق شد و کنار جسم کوچیک دختر دراز کشید و موهای دختر رو نوازش کرد…
-ا.ت؟ عزیزم؟
-میدونم خواب نیستی…
-متاسفم من نباید سرت داد میزدم…
اما هیچ جوابی از دختر روبهروش نمیگرفت…
دوباره و دوباره سعی کرد اما هیچ فایده ای نداشت…
مرد بعد از اینکه دید تلاشهاش برای آشتی با دختر هیچ فایده ای نداره از خونه خارج شد
حدود نیم ساعت گذشته بود، مرد وارد خونه شد و بعد از اینکه فهمید ا.ت هنوز تو اتاقه وارد اتاق شد و با لحن مظلوم و بامزه ای گفت…
-هی… نمیخوای آشتی کنی؟
-باشه پس تمام این شکلاتها رو خودم میخورم…
اما ا.ت سریع بلند شد و روی تخت نشست…
+هی کیم همینجوری از دستت ناراحت هستم اگه میخوای کشته نشی دست به اون شکلاتها نمیزنی…
مرد که با لحن دختر خندش گرفته بود قهقه ای زد و گفت…
-پس اگه این شکلاتها رو میخوای باید باهام آشتی کنی..
+من؟ مگه اصلا قهر بودیم؟
-اوه… قهر نبودیم؟
+نه… راجب به چی حرف میزنی؟
و هردوشون خنده ای کردن…
ا.ت با لبخند کیوتش کنار تهیونگ نشست و محکم بغلش کرد…
+دوستت دارم…
-من بیشتر…
و مرد بو…سه ای لطیف روی ل…بهای دختر قرار داد…
+خب کیم شکلاتم رو بده…
-شکمو -خنده
+از این به بعد باهات بیشتر قهر میکنم بری برام شکلات بگیری…
و هر دوتاشون خندیدن…
یه دعوای کوچیک و اما با پایان خوب…
چه عاشقانهی خوبی…
حس میکنم زیاد خوب نشد…🫣
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹☘️
#تکپارتی
#فیک
#تهیونگ
#بنگتن
#درخواستی
۸.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.