پارت = ۵۵
تقاص دوستی
یه چاقو کوچیک برای جراحی برداشت ، به بالا گرفت و نوکشو با سر انگشتاش لمس کرد .
°منم مطمئن نیستم جئون بعد از دیدن صورتت دیگه بخواد یه لحظم کنارت بمونه .
بعد اومد طرفم و چاقو رو اروم روی صورتم بالا و پایین کرد .
°با قیافت خدافظی کن ، اخی دیگه خوشگل نیستی .
دستشو برد بالا تا بزنه روی صورتم .
پامو بردم بالا و محکم کوبیدم وسط پاش ، نمیدونستم روی خانوما هم تاثیر داره یا نه ولی الان فهمیدم تاثیر داره اونم چه تاثیری .
جاخالی دادم و به سمت در ورودی دویدم .
صدای داد اون عجوزه رو شنیدم .
°جلوشو بگیرین ، زنده میخوامش .( داد)
از در خارج شدم و به سمت دروازه های حیاط دویدم .
*نزارین بره .
وای دروازه بسته بود ، یه فکر دیوانه وار به ذهنم رسید ، اگه عملیش نمیکردم منو میگرفتن ، مهم نیست ، پیش به جلو .
بدنم درد میکرد ولی برام مهم نبود ، دویدم و میله اولی دروازه رو گرفتم و خودمو بالا کشیدم و از اون طرفش سر دراوردم و دوباره شروع به دویدن کردم .
+اه چه کار مریضی بود .
قلبم داشت میکوبید.
پشت سرم صداشون کم کمتر شد برگشت پشتمو ببینم که تاپپپپپ.
برگشتم یه دختر بهم برخورد کرده بود ، هر دومون روی زمین ولو شدیم .
دقت که کردم دیدم داره گریه میکنه .
بلندش کردم که با اشک و هق هق محکم بغلم کرد .
+چی شده ، چرا مثل ابر بهار گریه میکنی ؟
چیزی نگفت و گریش بیشتر شد .
دسشو شل کردم و صورتشو به سمت بالا گرفتم .
+چی شده ، شاید بتونم بهت کمک کنم .
بعد دستشو به عقب گرفت و لب زد .
*عوضی اشغال بهم خیانت کرد .(گریه )
خدای هرکی مارو میبینه شکست عشقی خورده چرا ؟
و بغضش ترکید و ادامه داد .
*با دوتا چشام دیدم از دختره لب گرفت !!
بیچاره دختره جوونی بود بهش میخورد ۱۷ سالش باشه ، باید یه کاری میکردم .
+کجاست بهم نشونش بده .
راه افتادیم از یه شراشیبی رد شدیم و رسیدیم به یه شهر کوچیک. میشه گفت دهکده .
به خونه اشاره کرد .
*اون توعه .
سرمو سمتش خم کردم .
+تو اتاقن .
*اره .
خم شدم و دنبال سنگ گشتم بعد یکی پیدا کردم و بلند شدم .
+خوب نگاه کن .
و نشون گرفتم و تققققق.
دیدم که پرده اتاق کشیده شد و یه پسر با بالا تنه لخت و شلواری که کمربندش باز اومده جلوی پنجره .
انگشت وسطمو اوردم بالا و داد زدم .
+ عوضی جرات داری بیا پایین .
در پایین خونه باز شد و اون پسره اومد بیرون ، کنارشم یه دختر اومد که بازوی پسررو گرفته بود .
ادامه دارد...
یه چاقو کوچیک برای جراحی برداشت ، به بالا گرفت و نوکشو با سر انگشتاش لمس کرد .
°منم مطمئن نیستم جئون بعد از دیدن صورتت دیگه بخواد یه لحظم کنارت بمونه .
بعد اومد طرفم و چاقو رو اروم روی صورتم بالا و پایین کرد .
°با قیافت خدافظی کن ، اخی دیگه خوشگل نیستی .
دستشو برد بالا تا بزنه روی صورتم .
پامو بردم بالا و محکم کوبیدم وسط پاش ، نمیدونستم روی خانوما هم تاثیر داره یا نه ولی الان فهمیدم تاثیر داره اونم چه تاثیری .
جاخالی دادم و به سمت در ورودی دویدم .
صدای داد اون عجوزه رو شنیدم .
°جلوشو بگیرین ، زنده میخوامش .( داد)
از در خارج شدم و به سمت دروازه های حیاط دویدم .
*نزارین بره .
وای دروازه بسته بود ، یه فکر دیوانه وار به ذهنم رسید ، اگه عملیش نمیکردم منو میگرفتن ، مهم نیست ، پیش به جلو .
بدنم درد میکرد ولی برام مهم نبود ، دویدم و میله اولی دروازه رو گرفتم و خودمو بالا کشیدم و از اون طرفش سر دراوردم و دوباره شروع به دویدن کردم .
+اه چه کار مریضی بود .
قلبم داشت میکوبید.
پشت سرم صداشون کم کمتر شد برگشت پشتمو ببینم که تاپپپپپ.
برگشتم یه دختر بهم برخورد کرده بود ، هر دومون روی زمین ولو شدیم .
دقت که کردم دیدم داره گریه میکنه .
بلندش کردم که با اشک و هق هق محکم بغلم کرد .
+چی شده ، چرا مثل ابر بهار گریه میکنی ؟
چیزی نگفت و گریش بیشتر شد .
دسشو شل کردم و صورتشو به سمت بالا گرفتم .
+چی شده ، شاید بتونم بهت کمک کنم .
بعد دستشو به عقب گرفت و لب زد .
*عوضی اشغال بهم خیانت کرد .(گریه )
خدای هرکی مارو میبینه شکست عشقی خورده چرا ؟
و بغضش ترکید و ادامه داد .
*با دوتا چشام دیدم از دختره لب گرفت !!
بیچاره دختره جوونی بود بهش میخورد ۱۷ سالش باشه ، باید یه کاری میکردم .
+کجاست بهم نشونش بده .
راه افتادیم از یه شراشیبی رد شدیم و رسیدیم به یه شهر کوچیک. میشه گفت دهکده .
به خونه اشاره کرد .
*اون توعه .
سرمو سمتش خم کردم .
+تو اتاقن .
*اره .
خم شدم و دنبال سنگ گشتم بعد یکی پیدا کردم و بلند شدم .
+خوب نگاه کن .
و نشون گرفتم و تققققق.
دیدم که پرده اتاق کشیده شد و یه پسر با بالا تنه لخت و شلواری که کمربندش باز اومده جلوی پنجره .
انگشت وسطمو اوردم بالا و داد زدم .
+ عوضی جرات داری بیا پایین .
در پایین خونه باز شد و اون پسره اومد بیرون ، کنارشم یه دختر اومد که بازوی پسررو گرفته بود .
ادامه دارد...
۳.۲k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.