فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۹
از زبان ا/ت
از پشت گرفتم چونش رو گذاشت روی شونم و گفت : اصلا میدونی چیه تو زیباترین..خواستنی ترین و خاص ترین کارمند و دوسته من هستی
برگشتم سمتش و گفت : ولی....تو منو تعقیب میکردی
آبروم رفت
گفتم : ...نه... راستش دیگه داشتم خودمو لو میدادم
گفت : معلومه
خندید و لُپَم رو آروم کشید یهو صدای جیهو اومد که جونگ کوک رو صدا میزد
برگشتم سمتش دیدم اما انگار نباید میدیدم چهرش رفت تو هم
گفت : تو اینجا چیکار میکنی ا/ت گفتم : هیچی....رییس کوک میخواست بهم بوکس یاد بده برای همین اینجام
جونگ کوک هم همینطور داشت نگاه میکرد ،
حالش رو گرفتم
گفتم : رییس نباید برگردیم خیلی کار داریمااا توی شرکت
جونگ کوک گفت : آره درسته
جیهو گفت : اما...
نزاشتم بقیه حرفش رو بزنه از بازوی جونگ کوک گرفتم و گفتم : خب دیگه باید بریم
رفتم لباسام رو عوض کردم جونگسان اومد پیشم گفت : چیشد گفتم : بعداً حرف میزنیم
رفتیم پایین جونگسان تاکسی گرفت
اما جونگ کوک اومد و گفت : جونگسان تو با تاکسی برو من ا/ت رو میرسونم
جونگسان بهم یه چشمک زد و گفت : میبینمت ا/ت جون 😆
آروم گفتم: جونگسان برو دیگه
رفت
منم با جونگ کوک رفتم
رسیدیم شرکت اول کوک وارد شد بعده چند دقیقه من
ولی همین که رسیدم با داد و بیداد لینا مواجه شدم گفتم : چیشده
گفت : ا/ت خانم میتونم بپرسم کجا بودی ( با داد )
گفتم : خب...راستش...من گفت : مهم نیست کجا بودی مگه قرار نبود امروز همه کار ها رو بکنی میدونی چقدر عقبیم انگار نه انگار که پس فردا مراسم هست
گفتم : من همین امروز تمومش میکنم
لینا گفت : امروز نمیشه ساعت ۶ دو ساعت دیگه هم شرکت تعطیله این کار حداقل ۷ ، ۸ ساعت کار میخواد ( با داد )
جونگ کوک اومد و گفت : چیشده لینا
لینا هم گفت : ا/ت خانم از زیره کار در رفته
چطوری میتونه اینطوری بگه ضایع شدم پیشه بقیه بغض کرده بودم
جونگ کوک گفت : اشکالی نداره انجامش میدیم کسایی که مسئول این کار هستن امشب بیان خونه من باهم راحت کار کنیم
همه تایید کردن حرفش رو
لینا گفت : بخاطر تو باید این همه کار کنیم همه چیز رو به هم زدی
( ۲ ساعت بعد خونه کوک )
از زبان ا/ت
کلا ۱۰ نفرمون اومدیم من ، خواهرم ا/نی ، لینا ، رییس تهیونگ ، جونگ کوک ، جونگسان و ۴ تا کارمند دیگه
نشستم پشته لپتاپم اینقدر مشغول بودم که نمیدونم کی ساعت گذشت از ساعت ۸ تا ساعت ۱۲ پشته لپتاپ بودم با اینکه خیلی کار کردم اما هنوز تموم نشده
توی همین حال مامانم تصویری زنگ زد
فورا خواهرم رو صدا زدم اومد پیشم گفتم : ا/نی مامان زنگ میزنه اصلا حوصله سوال جوابش رو ندارم
گفت : جواب بده نگران میشه
جواب دادم گوشی رو گرفتم جلومون مامانم اومد توی تصویر گفت : چرا دیر کردین
گفتم : مامان راستش چون کار ها رو خزاب کرده بودم تا موقعی که تموم بشه قراره تو خونه....
از پشت گرفتم چونش رو گذاشت روی شونم و گفت : اصلا میدونی چیه تو زیباترین..خواستنی ترین و خاص ترین کارمند و دوسته من هستی
برگشتم سمتش و گفت : ولی....تو منو تعقیب میکردی
آبروم رفت
گفتم : ...نه... راستش دیگه داشتم خودمو لو میدادم
گفت : معلومه
خندید و لُپَم رو آروم کشید یهو صدای جیهو اومد که جونگ کوک رو صدا میزد
برگشتم سمتش دیدم اما انگار نباید میدیدم چهرش رفت تو هم
گفت : تو اینجا چیکار میکنی ا/ت گفتم : هیچی....رییس کوک میخواست بهم بوکس یاد بده برای همین اینجام
جونگ کوک هم همینطور داشت نگاه میکرد ،
حالش رو گرفتم
گفتم : رییس نباید برگردیم خیلی کار داریمااا توی شرکت
جونگ کوک گفت : آره درسته
جیهو گفت : اما...
نزاشتم بقیه حرفش رو بزنه از بازوی جونگ کوک گرفتم و گفتم : خب دیگه باید بریم
رفتم لباسام رو عوض کردم جونگسان اومد پیشم گفت : چیشد گفتم : بعداً حرف میزنیم
رفتیم پایین جونگسان تاکسی گرفت
اما جونگ کوک اومد و گفت : جونگسان تو با تاکسی برو من ا/ت رو میرسونم
جونگسان بهم یه چشمک زد و گفت : میبینمت ا/ت جون 😆
آروم گفتم: جونگسان برو دیگه
رفت
منم با جونگ کوک رفتم
رسیدیم شرکت اول کوک وارد شد بعده چند دقیقه من
ولی همین که رسیدم با داد و بیداد لینا مواجه شدم گفتم : چیشده
گفت : ا/ت خانم میتونم بپرسم کجا بودی ( با داد )
گفتم : خب...راستش...من گفت : مهم نیست کجا بودی مگه قرار نبود امروز همه کار ها رو بکنی میدونی چقدر عقبیم انگار نه انگار که پس فردا مراسم هست
گفتم : من همین امروز تمومش میکنم
لینا گفت : امروز نمیشه ساعت ۶ دو ساعت دیگه هم شرکت تعطیله این کار حداقل ۷ ، ۸ ساعت کار میخواد ( با داد )
جونگ کوک اومد و گفت : چیشده لینا
لینا هم گفت : ا/ت خانم از زیره کار در رفته
چطوری میتونه اینطوری بگه ضایع شدم پیشه بقیه بغض کرده بودم
جونگ کوک گفت : اشکالی نداره انجامش میدیم کسایی که مسئول این کار هستن امشب بیان خونه من باهم راحت کار کنیم
همه تایید کردن حرفش رو
لینا گفت : بخاطر تو باید این همه کار کنیم همه چیز رو به هم زدی
( ۲ ساعت بعد خونه کوک )
از زبان ا/ت
کلا ۱۰ نفرمون اومدیم من ، خواهرم ا/نی ، لینا ، رییس تهیونگ ، جونگ کوک ، جونگسان و ۴ تا کارمند دیگه
نشستم پشته لپتاپم اینقدر مشغول بودم که نمیدونم کی ساعت گذشت از ساعت ۸ تا ساعت ۱۲ پشته لپتاپ بودم با اینکه خیلی کار کردم اما هنوز تموم نشده
توی همین حال مامانم تصویری زنگ زد
فورا خواهرم رو صدا زدم اومد پیشم گفتم : ا/نی مامان زنگ میزنه اصلا حوصله سوال جوابش رو ندارم
گفت : جواب بده نگران میشه
جواب دادم گوشی رو گرفتم جلومون مامانم اومد توی تصویر گفت : چرا دیر کردین
گفتم : مامان راستش چون کار ها رو خزاب کرده بودم تا موقعی که تموم بشه قراره تو خونه....
۱۶۵.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.