چند پارتی جینی🥺🫂🧡 part (2)
سوجین « پول رو حساب کردم و نگاهی به منظره بیرونی انداختم «مرکز پزشکی آسان»
بهترین و معروف ترین بیمارستان سئول!
سوکجین داداش بزرگه منه که با ۳۰ سال سن یکی از بهترین دکترای جراح مغز و اعصاب توی این بیمارستانه...درحالی که فقط پنج ساله کارشو شروع کرده...اما مثل یه دکتر واقعی کلی تجربه داره...پدر خیلی از لحاظ مالی سوکجین رو حمایت کرد...اون با حمایت های پدر تونست دکتر معروف و بین المللی بشه...اما من...خب من فقط درحد فارغ التحصیل شدن بودم...بعد از اینکه فارغ التحصیل شدم پدرم فوت شد و کسی نتونست هزینه دانشگاه منو بده...چون سوکجین وسط درس و مدرک گرفتنش بود مامان تمام پول و پس انداز و پولی که از کار کردن به عنوان مستخدمی در میاورد رو برای اون خرج میکرد...اما من...من کسیو نداشتم حمایت مالیم کنه...نتونستم برم دانشگاه...چون رشته دبیرستانم تجربی بود برای همین اون دوستام که رشته پرستاری یا پزشکی توی دانشگاه میخوندند بعضی چیزا رو بهم یاد میدادند...من کارهای پاره وقت زیادی رو امتحان کردم تا وقتی که...تا دوسال پیش که مامانم فوت شد...سوکجین برای خودش خونه داشت توی یکی از منطقه های سطح بالا سئول اما منو مامان...بعد مرگش صابخونه بخاطر ندادن اجاره منو از اونجا بیرون کرد و جین هم منو به خونه خودش برد...بعد از مدتی تصمیم گرفت منو به عنوان یه پرستار ساده وارد بیمارستان کنه...بلاخره از افکارم و مرور کردن هزارمین بار گذاشته بیرون اومدم و قدم هامو برای وارد شدن یه بیمارستان تند تر کردم.....
بهترین و معروف ترین بیمارستان سئول!
سوکجین داداش بزرگه منه که با ۳۰ سال سن یکی از بهترین دکترای جراح مغز و اعصاب توی این بیمارستانه...درحالی که فقط پنج ساله کارشو شروع کرده...اما مثل یه دکتر واقعی کلی تجربه داره...پدر خیلی از لحاظ مالی سوکجین رو حمایت کرد...اون با حمایت های پدر تونست دکتر معروف و بین المللی بشه...اما من...خب من فقط درحد فارغ التحصیل شدن بودم...بعد از اینکه فارغ التحصیل شدم پدرم فوت شد و کسی نتونست هزینه دانشگاه منو بده...چون سوکجین وسط درس و مدرک گرفتنش بود مامان تمام پول و پس انداز و پولی که از کار کردن به عنوان مستخدمی در میاورد رو برای اون خرج میکرد...اما من...من کسیو نداشتم حمایت مالیم کنه...نتونستم برم دانشگاه...چون رشته دبیرستانم تجربی بود برای همین اون دوستام که رشته پرستاری یا پزشکی توی دانشگاه میخوندند بعضی چیزا رو بهم یاد میدادند...من کارهای پاره وقت زیادی رو امتحان کردم تا وقتی که...تا دوسال پیش که مامانم فوت شد...سوکجین برای خودش خونه داشت توی یکی از منطقه های سطح بالا سئول اما منو مامان...بعد مرگش صابخونه بخاطر ندادن اجاره منو از اونجا بیرون کرد و جین هم منو به خونه خودش برد...بعد از مدتی تصمیم گرفت منو به عنوان یه پرستار ساده وارد بیمارستان کنه...بلاخره از افکارم و مرور کردن هزارمین بار گذاشته بیرون اومدم و قدم هامو برای وارد شدن یه بیمارستان تند تر کردم.....
۱۰۱.۲k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.