داستان۲ پارت۱۱
مادام:واضع نیست؟...چون بیش از حد مهربونه و دلسوز البته گاهی اوقات شیطون میشه اما اصلا فکر نکنید خنگه چون مسائلو زودتر از شما متوجه نیشه...
سونگی(باغبان):تا الان کجا بوده؟...
کیم سو(نگهبان):انگلیس...داخل همون دانشگاهی درس میخونه که ارباب کریس استادش هست...
مادام:خوب فکر کنم همه چیز رو گفته باشم...باز هم تاکید میکنم به هیچ وجع نارحتش نکنید...فرشته خیلی راهت شما رو می بخشه ولی ارباب لی نه....حتی ممکنه همون بار اول اخراج شید...حالام برید به کارهاتون برسید...حرفم تموم شد.
مادام رو به نگهبانا:شما دوتا بامن بیاید...فرشته برای همه ی بچه ها سوقات آورده کمک لازم دارم...
کیم نام(نگهبان):آاه..بازم...این دختر چرا همش وسیله میخره...
کیم سو:نیست تو بدت میاد...تمام لباسات شده سوقات اون...به یاد ندارم اصلا برای خرید لباسی پول داده باشی...
کیم نام:بهتر از تو اَم که هنوز دست نزده نگهشون داشتی...تازه منم باید ازدواج کنم باید پول جمع کنم..
سولی:نگران نباش اگه فرشته ست که خرج اونم میده..
مادام خندید :ازش بعید نیست...حالا زودتر بریم الان حتما بیشتر ازما منتظره تا سوقاتو بهمون بده...
مادام و نگهبانها و سولی به سمت اتاق ا.ت رفتن و در زدن...تق...تق...
ا.ت:بله بفرمایید...
با اجازه ا.ت مادام و همراهاش به داخل اتاق رفتن و بلافاصله بعد از ورودشون ا.ت با آغوشی گرم و صفت ازشون استقبال کرد...
ا.ت با ذوق:ماداااام اومدی؟...دیگه داشت کم کم به این فکر میکردم که خودم کادوهارو بیارم....
مادام:ببخشید که دیر شد خا...
ا.ت:آ..آ..آ..
مادام:ا.ت
ا.ت باخنده:درسته...همینه...
ا.ت:چخبرا از دوقلوها؟... منو نمی ببنید خوشحالید؟
کیم سو:این چه حرفیه؟...
کیم نام:ما دلمون براتون تنگ شده بود..
ا.ت چشماشو ریز کرد و رفت بین دو برادر وایساد و بازوهاشونو گرفت....
ا.ت:شنیدم دوست دختر گرفتین....راستشو بگین کدومتون اول بهم خیانت کردید؟
برادرهای کیم با صورتی سرخ شده به لکنت زبون افتاده بودن...
مادام:ا.ت شیطونی نکن...
ا.ت بازوهای پسرا رو ول کرد:من که چیزی نگفتم...آ...من تو رو قبلا ندیدم تو باید پیشخدمت جدید باشی...اسمت چیه؟
سولی:بله فرشته...یعنی خانم....اسمم سولیه..
ا.ت با خنده:یااا سولی نیازی نیست جلوی من استرس داشته باشی...من از اون دختر پولدارای داخل سریالا نیستم...درضمن هرچی که باهاش راحتی میتونی صدام کنی...(آروم رفت سمت گوشش)البته لطفا فحشم نده...
سولی دستاشو به معنی منفی تکون داد...که باعث شد بقیه از دست پاچگیش به خنده بیونتن...
مادام به کمک نگهبانا و سولی کادوها رو بین افراد تقسیم کرد...و چون اسم هر کسی روی کادوش بود کار آسونی بود...همه از کادوهاشون راضی بودن...انگاری ا.ت ذهن خوانی بلد بود چرا که دقیقا اون چیزی رو بهشون داده بود که لازم داشتن
.
.
(اتاق کار)
لی و کریس پشت میزهاشون با جدیت کار میکردن...
تا صدای در اومد....تق...تق..
لی درحالی که سرش پایین بود:بفرمایید
رزیتا:سلام رئیس..
کریس با جدیدت:چی شد قرارو گذاشتی؟
لی سرشوبالا آورد:سلامتو خوردی...بزار برسه بعد..
رزیتا:نگران نباشید من دیگه عادت کردم...قرارتون شده برای فردا بعداز ظهر...
لی:حالا موردشون چی بود؟
کریس:تابلو نبود...حتما بیمار بد حالی چیزی داشتن..
لی با چشمهای گرد شده:تو اینو میدونستی اینجوری بهشون جواب میدادی؟
کریس:من که مسئول همه ی بیمارای دنیا نیستم...
ا.ت:ولی مسئول بیمارایی که ازت کمک میخوان هستی..
ا.ت اینو درحالی گفت که سینی چای در دستش بود و اخمی روی صورتش...
ا.ت با لبخند:سلام رزیتا چخبر؟...صدای اومدنتو شنیدم برای تو هم چای آوردم...بیا بشین..
رزیتا بالبخند:سلام وروجک...دلم برات تنگ شده بود..
ا.ت:منم...
سونگی(باغبان):تا الان کجا بوده؟...
کیم سو(نگهبان):انگلیس...داخل همون دانشگاهی درس میخونه که ارباب کریس استادش هست...
مادام:خوب فکر کنم همه چیز رو گفته باشم...باز هم تاکید میکنم به هیچ وجع نارحتش نکنید...فرشته خیلی راهت شما رو می بخشه ولی ارباب لی نه....حتی ممکنه همون بار اول اخراج شید...حالام برید به کارهاتون برسید...حرفم تموم شد.
مادام رو به نگهبانا:شما دوتا بامن بیاید...فرشته برای همه ی بچه ها سوقات آورده کمک لازم دارم...
کیم نام(نگهبان):آاه..بازم...این دختر چرا همش وسیله میخره...
کیم سو:نیست تو بدت میاد...تمام لباسات شده سوقات اون...به یاد ندارم اصلا برای خرید لباسی پول داده باشی...
کیم نام:بهتر از تو اَم که هنوز دست نزده نگهشون داشتی...تازه منم باید ازدواج کنم باید پول جمع کنم..
سولی:نگران نباش اگه فرشته ست که خرج اونم میده..
مادام خندید :ازش بعید نیست...حالا زودتر بریم الان حتما بیشتر ازما منتظره تا سوقاتو بهمون بده...
مادام و نگهبانها و سولی به سمت اتاق ا.ت رفتن و در زدن...تق...تق...
ا.ت:بله بفرمایید...
با اجازه ا.ت مادام و همراهاش به داخل اتاق رفتن و بلافاصله بعد از ورودشون ا.ت با آغوشی گرم و صفت ازشون استقبال کرد...
ا.ت با ذوق:ماداااام اومدی؟...دیگه داشت کم کم به این فکر میکردم که خودم کادوهارو بیارم....
مادام:ببخشید که دیر شد خا...
ا.ت:آ..آ..آ..
مادام:ا.ت
ا.ت باخنده:درسته...همینه...
ا.ت:چخبرا از دوقلوها؟... منو نمی ببنید خوشحالید؟
کیم سو:این چه حرفیه؟...
کیم نام:ما دلمون براتون تنگ شده بود..
ا.ت چشماشو ریز کرد و رفت بین دو برادر وایساد و بازوهاشونو گرفت....
ا.ت:شنیدم دوست دختر گرفتین....راستشو بگین کدومتون اول بهم خیانت کردید؟
برادرهای کیم با صورتی سرخ شده به لکنت زبون افتاده بودن...
مادام:ا.ت شیطونی نکن...
ا.ت بازوهای پسرا رو ول کرد:من که چیزی نگفتم...آ...من تو رو قبلا ندیدم تو باید پیشخدمت جدید باشی...اسمت چیه؟
سولی:بله فرشته...یعنی خانم....اسمم سولیه..
ا.ت با خنده:یااا سولی نیازی نیست جلوی من استرس داشته باشی...من از اون دختر پولدارای داخل سریالا نیستم...درضمن هرچی که باهاش راحتی میتونی صدام کنی...(آروم رفت سمت گوشش)البته لطفا فحشم نده...
سولی دستاشو به معنی منفی تکون داد...که باعث شد بقیه از دست پاچگیش به خنده بیونتن...
مادام به کمک نگهبانا و سولی کادوها رو بین افراد تقسیم کرد...و چون اسم هر کسی روی کادوش بود کار آسونی بود...همه از کادوهاشون راضی بودن...انگاری ا.ت ذهن خوانی بلد بود چرا که دقیقا اون چیزی رو بهشون داده بود که لازم داشتن
.
.
(اتاق کار)
لی و کریس پشت میزهاشون با جدیت کار میکردن...
تا صدای در اومد....تق...تق..
لی درحالی که سرش پایین بود:بفرمایید
رزیتا:سلام رئیس..
کریس با جدیدت:چی شد قرارو گذاشتی؟
لی سرشوبالا آورد:سلامتو خوردی...بزار برسه بعد..
رزیتا:نگران نباشید من دیگه عادت کردم...قرارتون شده برای فردا بعداز ظهر...
لی:حالا موردشون چی بود؟
کریس:تابلو نبود...حتما بیمار بد حالی چیزی داشتن..
لی با چشمهای گرد شده:تو اینو میدونستی اینجوری بهشون جواب میدادی؟
کریس:من که مسئول همه ی بیمارای دنیا نیستم...
ا.ت:ولی مسئول بیمارایی که ازت کمک میخوان هستی..
ا.ت اینو درحالی گفت که سینی چای در دستش بود و اخمی روی صورتش...
ا.ت با لبخند:سلام رزیتا چخبر؟...صدای اومدنتو شنیدم برای تو هم چای آوردم...بیا بشین..
رزیتا بالبخند:سلام وروجک...دلم برات تنگ شده بود..
ا.ت:منم...
۱.۵k
۰۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.