رز سفید p4
داشتن غذا میخوردن که کانیا حالش بد شد و رفت سمت دستشویی.....
جونگکوک هم دنبالش دوید....
_چی شده؟
کانیا:هیچی یکم حالت تهوع دارم
_ اوکی....
رفتن ادامه غذا شون رو خوردن.....
و من تقریبا مطمئن شدم از بارداری خانم......
شام تموم شد و سالن خلوت خلوت شده بود
......دو هفته بعد......
روی آخرین پله به سمت پایین نشسته بودم که دو تا دست رو شونم احساس کردم ...برگشتم خانم جئون رو دیدم....مادر جونگکوک......ایشون دختر خاله مادرم بود...و خودش وقتی خدمتکار بود پدر جونگکوک عاشقش شده بود....
+خانم جئون...
و زود همو بغل کردیم...
×چطوری عزیزم؟
+بد نیستم
×تو این ۹ سال خیلی خوشگل تر شدی....
+ممنونم....
×بیا بشین رو مبل میخوام باهات حرف بزنم
+بله...
×راستش....چجوری بگم.... جونگکوک دوباره عاشقت شده....
+(پوزخند)......ایشون دوست دختر دارن.....و خانمشون هم بارداره...
ای وای گفتم.....
×چ..چی؟
+ه..هیچی!!
تو گفتی بارداره .....امکان نداره.....جونگکوک تاحالا یکبار هم باهاش رابطه نداشته!
+راستش.....خب.... من از توی چمدونشون یه بیبی چک مثبت پیدا کردم....
×یعنی داره به پسرم خیانت میکنه؟
×فعلا نیومدن خونه....میتونی بری اون بیبی چک رو برام بیاری؟
+بله....
رفتم بالا و خیلی آروم در و باز کردم....کسی تو اتاقشون نبود....بی جک رو برداشتم و داشتم میومدم بیرون که....جونگکوک اومد داخل....
_اینجا چیکار داشتید این وقت شب؟
+نه...
_دزدی؟
+ارباب....
_چی برداشتی....
دستامو بردم جلو و بیبی چک و دادم بهش....
_ا...این چرا مثبته؟(عصبی)
+برای من نیست....دو هفته پیش از چمدون دوست دخترتون پیدا کرده بودم.....و قرار بود الان به مادرتون نشونش بدم.....
_کانیااااااااااا(عربده)
کانیا: چی شده...چرا داد میز...
_این چیه؟!
این چیهههههه؟(داددددد)
کانیا:جونگکوک....من دیگه دوستت ندارم....میخواستم زود تر بهت بگم ولی نشد....
_باشه برو...
کانیا:بب....
_بروووووو(داد و بغض)
اومدیم پایین.....
..و جونگکوک تنها با بغض روی کاناپه تو سالن نشسته بود....صدای چمدون کانیا که از پله ها میآورد پایین اومد و فهمیدیم داره میره....جونگکوک حتی بهش نگاه هم نکرد....
شده بود همون جونگکوک صاف و ساده و مظلوم قدیم .....کنار مبل وایساده بودم که اومد طرفمو و با چشمای اشکیش محکم بغلم کرد....
_دلم برات تنگ شده بود....
+منم همینطور.....
_خیلی بی ارزشم که حتی اونم بهم خیانت کرد.....خیلی دوستش داشتم....
+اون ارزش تو رو نداشت....
_الان با یکی دیگه خوشه....
+فکرشو نکن....
ازم جدا شد و بدون نگاهی به سمت اتاقش رفت.....رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
جونگکوک هم دنبالش دوید....
_چی شده؟
کانیا:هیچی یکم حالت تهوع دارم
_ اوکی....
رفتن ادامه غذا شون رو خوردن.....
و من تقریبا مطمئن شدم از بارداری خانم......
شام تموم شد و سالن خلوت خلوت شده بود
......دو هفته بعد......
روی آخرین پله به سمت پایین نشسته بودم که دو تا دست رو شونم احساس کردم ...برگشتم خانم جئون رو دیدم....مادر جونگکوک......ایشون دختر خاله مادرم بود...و خودش وقتی خدمتکار بود پدر جونگکوک عاشقش شده بود....
+خانم جئون...
و زود همو بغل کردیم...
×چطوری عزیزم؟
+بد نیستم
×تو این ۹ سال خیلی خوشگل تر شدی....
+ممنونم....
×بیا بشین رو مبل میخوام باهات حرف بزنم
+بله...
×راستش....چجوری بگم.... جونگکوک دوباره عاشقت شده....
+(پوزخند)......ایشون دوست دختر دارن.....و خانمشون هم بارداره...
ای وای گفتم.....
×چ..چی؟
+ه..هیچی!!
تو گفتی بارداره .....امکان نداره.....جونگکوک تاحالا یکبار هم باهاش رابطه نداشته!
+راستش.....خب.... من از توی چمدونشون یه بیبی چک مثبت پیدا کردم....
×یعنی داره به پسرم خیانت میکنه؟
×فعلا نیومدن خونه....میتونی بری اون بیبی چک رو برام بیاری؟
+بله....
رفتم بالا و خیلی آروم در و باز کردم....کسی تو اتاقشون نبود....بی جک رو برداشتم و داشتم میومدم بیرون که....جونگکوک اومد داخل....
_اینجا چیکار داشتید این وقت شب؟
+نه...
_دزدی؟
+ارباب....
_چی برداشتی....
دستامو بردم جلو و بیبی چک و دادم بهش....
_ا...این چرا مثبته؟(عصبی)
+برای من نیست....دو هفته پیش از چمدون دوست دخترتون پیدا کرده بودم.....و قرار بود الان به مادرتون نشونش بدم.....
_کانیااااااااااا(عربده)
کانیا: چی شده...چرا داد میز...
_این چیه؟!
این چیهههههه؟(داددددد)
کانیا:جونگکوک....من دیگه دوستت ندارم....میخواستم زود تر بهت بگم ولی نشد....
_باشه برو...
کانیا:بب....
_بروووووو(داد و بغض)
اومدیم پایین.....
..و جونگکوک تنها با بغض روی کاناپه تو سالن نشسته بود....صدای چمدون کانیا که از پله ها میآورد پایین اومد و فهمیدیم داره میره....جونگکوک حتی بهش نگاه هم نکرد....
شده بود همون جونگکوک صاف و ساده و مظلوم قدیم .....کنار مبل وایساده بودم که اومد طرفمو و با چشمای اشکیش محکم بغلم کرد....
_دلم برات تنگ شده بود....
+منم همینطور.....
_خیلی بی ارزشم که حتی اونم بهم خیانت کرد.....خیلی دوستش داشتم....
+اون ارزش تو رو نداشت....
_الان با یکی دیگه خوشه....
+فکرشو نکن....
ازم جدا شد و بدون نگاهی به سمت اتاقش رفت.....رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۱۹.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.