🖤پادشاه من🖤 پارت ۴۰
از زبان ا.ت:
رفتم بیرون دیدم که صدای داد و بیداد از اتاق خواهرم میاد رفتم بالا خواستم درو باز کنم قفل بود سریع رفتم کلید زاپاس آوردم درو باز کردم که دیدم همون دکتری که میخواست خواهرمو معاینه کنه داره بهش دست درازی میکنه رفتم یه لگد محکم زدم بهش افتاد زمین منم خواهرمو بغل کردم یهو پا شد خواهرمو انداخت بیرون کلید هم روی در گذاشت که کسی نتونه باز کنه و اومد سمتمو گفت:
دکتر: مزاحم کارم میشی پس مجبورم کارمو با تو انجام بدم👿
ا.ت: بهم نزدیک نشووووو😠
دکتر: ببین هم به من هم به تو خوش میگذره البته اگر همراهی کنی ولی اون رونات خیلی سفیده........... 🤤
ا.ت: گمشو اونور مرتیکه ی آشغاللل😨
یونا: درو باز کنینننن ا.ت ا.ت مرتیکه ی آشغاللل دست به خواهرم بزنی میکشمتتتتتت😭
یونا از بیرون داد میزد منم افتاده بودم رو تخت مطمعن کار هیروشیما هس چون الان باید صدامونو میشنید بهمون کمک میکرد دکتره روم خیمه زد میخواست بهم تجاوز کنه ولی من حامله ام ، یهو از بیرون صدای داد جیمینو کوک شنیدم یونا داشت میگفت درو بشکنین ا.ت اون توعه یهو در شکستن اومدن تو جیمین یقه ی یارو گرفت یه تیر خالی کرد
تو مغزش بعد از پنجره پرتش کرد پایین من تو شک بودم پاهام سست شده بود که یهو با صدای یونا به خودم اومدم:
یونا: ا.تتت حالت خوبه😭
ا.ت: آره خوبم😳
یونا: جیمین کمک کن ببریمش اتاق😢
ا.ت: ولم کنیننن اون دختره هیروشیما کجاس 😡
یونا: چیشده مگه😰
ا.ت: کار اونهههههه🤬
بدون توجه رفتم به اتاق هیروشیما دختره ی کثافت خیلی عادی اونجا خوابیده بود رفتم از موهاش گرفتم اونم از موهام گرفت داشتیم دعوا میکردیم که صدای عربده ی کوک اومد:
کوک:داری چه غلطی میکنه دختره ی کثافت😠
هیروشیما: عشقم خواب بودم اومد منو زد🥺
ا.ت: کار تو بود مگه نه فیلم بازی نکن دختره ی عن تو میخواستی چه بلایی سر خواهرم بیاری هان😡
کوک: چه گوهی میخوری تو چطور به خودت جرعت میدی با هیروشیما اینطور حرف بزنی😤
ا.ت: از کثافت کاری های معشوقت خبر داری مگه نه؟ 🤨
که همین موقع کوک بهم یه سیلی محکم زد جوری که پرت شدم یه نگاهی بهش کردم که گفت:
کوک: از عمارت من گمشووو بیرون😡
جیمین: کوک چی میگی تو😠
یونا: ا.ت بلند شو😟
ا.ت: ولم کنینننننننننننننن 😭( جیغ)
سریع رفتم اتاقم وسیله هامو جمع کردم و رفتم داشتم میرفتم که یونا اومد گفت:
یونا: ا.ت نرو🥺
ا.ت: یونا ولم کن😔
یونا: کجا میخوای بری😢
ا.ت : یه فکری میکنم تو برو عمارت😒
یونا: خدافظ😭
از یونا خدافظی کردم و رفتم............
رفتم بیرون دیدم که صدای داد و بیداد از اتاق خواهرم میاد رفتم بالا خواستم درو باز کنم قفل بود سریع رفتم کلید زاپاس آوردم درو باز کردم که دیدم همون دکتری که میخواست خواهرمو معاینه کنه داره بهش دست درازی میکنه رفتم یه لگد محکم زدم بهش افتاد زمین منم خواهرمو بغل کردم یهو پا شد خواهرمو انداخت بیرون کلید هم روی در گذاشت که کسی نتونه باز کنه و اومد سمتمو گفت:
دکتر: مزاحم کارم میشی پس مجبورم کارمو با تو انجام بدم👿
ا.ت: بهم نزدیک نشووووو😠
دکتر: ببین هم به من هم به تو خوش میگذره البته اگر همراهی کنی ولی اون رونات خیلی سفیده........... 🤤
ا.ت: گمشو اونور مرتیکه ی آشغاللل😨
یونا: درو باز کنینننن ا.ت ا.ت مرتیکه ی آشغاللل دست به خواهرم بزنی میکشمتتتتتت😭
یونا از بیرون داد میزد منم افتاده بودم رو تخت مطمعن کار هیروشیما هس چون الان باید صدامونو میشنید بهمون کمک میکرد دکتره روم خیمه زد میخواست بهم تجاوز کنه ولی من حامله ام ، یهو از بیرون صدای داد جیمینو کوک شنیدم یونا داشت میگفت درو بشکنین ا.ت اون توعه یهو در شکستن اومدن تو جیمین یقه ی یارو گرفت یه تیر خالی کرد
تو مغزش بعد از پنجره پرتش کرد پایین من تو شک بودم پاهام سست شده بود که یهو با صدای یونا به خودم اومدم:
یونا: ا.تتت حالت خوبه😭
ا.ت: آره خوبم😳
یونا: جیمین کمک کن ببریمش اتاق😢
ا.ت: ولم کنیننن اون دختره هیروشیما کجاس 😡
یونا: چیشده مگه😰
ا.ت: کار اونهههههه🤬
بدون توجه رفتم به اتاق هیروشیما دختره ی کثافت خیلی عادی اونجا خوابیده بود رفتم از موهاش گرفتم اونم از موهام گرفت داشتیم دعوا میکردیم که صدای عربده ی کوک اومد:
کوک:داری چه غلطی میکنه دختره ی کثافت😠
هیروشیما: عشقم خواب بودم اومد منو زد🥺
ا.ت: کار تو بود مگه نه فیلم بازی نکن دختره ی عن تو میخواستی چه بلایی سر خواهرم بیاری هان😡
کوک: چه گوهی میخوری تو چطور به خودت جرعت میدی با هیروشیما اینطور حرف بزنی😤
ا.ت: از کثافت کاری های معشوقت خبر داری مگه نه؟ 🤨
که همین موقع کوک بهم یه سیلی محکم زد جوری که پرت شدم یه نگاهی بهش کردم که گفت:
کوک: از عمارت من گمشووو بیرون😡
جیمین: کوک چی میگی تو😠
یونا: ا.ت بلند شو😟
ا.ت: ولم کنینننننننننننننن 😭( جیغ)
سریع رفتم اتاقم وسیله هامو جمع کردم و رفتم داشتم میرفتم که یونا اومد گفت:
یونا: ا.ت نرو🥺
ا.ت: یونا ولم کن😔
یونا: کجا میخوای بری😢
ا.ت : یه فکری میکنم تو برو عمارت😒
یونا: خدافظ😭
از یونا خدافظی کردم و رفتم............
۱۴.۷k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.