پارت داریم.
به تعداد اشک هایمان میخندیم
دیانا
ده دقی میشد که منتظر ارسلان جلوی در بودم.
دیگه کلافه شده بودم.
گوشیم رو برداشتم و دوباره بهش زنگ زدم.
یه بوق ،دو بوق ،یه بوق.
بلاخره جواب داد.
(من)کجای تو
دیونم کردی
الافتم
بیا دیگه
ثدای نمیومد.
همین جوری زیر لب فحشش میدادم که که صدای بوق ماشین ها از پشت گوشی بلند شد.
و همون موقع ماشین ارسلان که سر خیابون که یه چهار راه بود و با یه کامیون تصادف کرده نمیایان شد.
و گوشی قطع شد.
بی اختیار به سمت خیابون رفتم.
قدم هام تند تر شد.
میدویدم.
انگار هرچی بیشتر تلاش میکردم که برسم دیر تر میریسدم.
بلاخره رسیدم.
مردم و کنارم زدم.
به سمتم ماشین رفتم.
داغون بود
له شده بود.
در ماشین و باز کردم.
صورت ارسلان که قرق خون بود و به سمت خودم هدایت کردم.
چشاش بسته بود.
با قیافش تو حالت.
جیغی گشیدم.
داد زدم.
گریه کردم.
با استرس رو به افرادی که بی توجه به موقعیت داشت از صحنه وحشت ناگ فسلم میگرفت کردم.
داد زدم.
(من)چیکار میکنید،یکی زنگ بزنه آمبولانس،نمیبینید داره جون میده.
(یکی)زنگ زدم خانوم داره میاد.
سری تکون دادم و دوباره به ارسلان نگاه کردم.
سرش زخم شده بود ازش خون میومد.
جرعت نداشتم،جرعت دست زدن بهشو نداشتم شاید اگر دست میزدم بهش اوضاع بد تر میشد.
اشک میریخدم و صداش میگردم.
این دیونه ها.
(من)ارسلان،پاشو ،چشات و باز کن ،ببین آماده شدم،قرار بود ببریم سینما ها مگه قرار نبود با بچه ها بریم فیلم ببینم.
پاشو، پاشو پسر پاشو دیر بریم درباره قر میزننا،پاشو،پاشو،پاشو
مگه با تو نیستم ،پاشووووو
ثدای آمبولانس آومد مردم کنار رفتن.
چند نفر به سرعت به سمت ماشین آومدن منو کنار زدن و مشغول شدن ارسلان رو از ماشین بیرون آوردن.
روی زمین نشتم و به رو به رو خیره شدم.
به خاطر اشک ها جلوی چشام تار بود و با سختی میتونستم ببینم.
بعد چند دقیقه ارسلان رو سوار آمبولانس کردن.
سری خودم رو به ماشینشون رسوندم و سوار آمبولانس شدم.
(یکی)خانوم اینجا جای گریه نیست.
زنگ بزنید به آشنا هاش اعطلاع بدید.
سری تکون دادم و گوشیم رو از جیبم در آوردم.
شما محشاد رو با دست های لرزونم گرفتم و بعد دو بوق جواب داد
(محشاد)کجاید شما پس
(من)محشاد ،ار...ارسلان
(محشاد)ارسلان چی دیانا چی شده
(من)محشاد بیا بیمارستان امام رضا
بیا ارسلان تصادف کرده
(محشاد)یا علی
باش اومدمیم.
گوشی رو دستم گرفتم و به ارسلان خیره شدم.
پارت_ ۳۲
دیانا
ده دقی میشد که منتظر ارسلان جلوی در بودم.
دیگه کلافه شده بودم.
گوشیم رو برداشتم و دوباره بهش زنگ زدم.
یه بوق ،دو بوق ،یه بوق.
بلاخره جواب داد.
(من)کجای تو
دیونم کردی
الافتم
بیا دیگه
ثدای نمیومد.
همین جوری زیر لب فحشش میدادم که که صدای بوق ماشین ها از پشت گوشی بلند شد.
و همون موقع ماشین ارسلان که سر خیابون که یه چهار راه بود و با یه کامیون تصادف کرده نمیایان شد.
و گوشی قطع شد.
بی اختیار به سمت خیابون رفتم.
قدم هام تند تر شد.
میدویدم.
انگار هرچی بیشتر تلاش میکردم که برسم دیر تر میریسدم.
بلاخره رسیدم.
مردم و کنارم زدم.
به سمتم ماشین رفتم.
داغون بود
له شده بود.
در ماشین و باز کردم.
صورت ارسلان که قرق خون بود و به سمت خودم هدایت کردم.
چشاش بسته بود.
با قیافش تو حالت.
جیغی گشیدم.
داد زدم.
گریه کردم.
با استرس رو به افرادی که بی توجه به موقعیت داشت از صحنه وحشت ناگ فسلم میگرفت کردم.
داد زدم.
(من)چیکار میکنید،یکی زنگ بزنه آمبولانس،نمیبینید داره جون میده.
(یکی)زنگ زدم خانوم داره میاد.
سری تکون دادم و دوباره به ارسلان نگاه کردم.
سرش زخم شده بود ازش خون میومد.
جرعت نداشتم،جرعت دست زدن بهشو نداشتم شاید اگر دست میزدم بهش اوضاع بد تر میشد.
اشک میریخدم و صداش میگردم.
این دیونه ها.
(من)ارسلان،پاشو ،چشات و باز کن ،ببین آماده شدم،قرار بود ببریم سینما ها مگه قرار نبود با بچه ها بریم فیلم ببینم.
پاشو، پاشو پسر پاشو دیر بریم درباره قر میزننا،پاشو،پاشو،پاشو
مگه با تو نیستم ،پاشووووو
ثدای آمبولانس آومد مردم کنار رفتن.
چند نفر به سرعت به سمت ماشین آومدن منو کنار زدن و مشغول شدن ارسلان رو از ماشین بیرون آوردن.
روی زمین نشتم و به رو به رو خیره شدم.
به خاطر اشک ها جلوی چشام تار بود و با سختی میتونستم ببینم.
بعد چند دقیقه ارسلان رو سوار آمبولانس کردن.
سری خودم رو به ماشینشون رسوندم و سوار آمبولانس شدم.
(یکی)خانوم اینجا جای گریه نیست.
زنگ بزنید به آشنا هاش اعطلاع بدید.
سری تکون دادم و گوشیم رو از جیبم در آوردم.
شما محشاد رو با دست های لرزونم گرفتم و بعد دو بوق جواب داد
(محشاد)کجاید شما پس
(من)محشاد ،ار...ارسلان
(محشاد)ارسلان چی دیانا چی شده
(من)محشاد بیا بیمارستان امام رضا
بیا ارسلان تصادف کرده
(محشاد)یا علی
باش اومدمیم.
گوشی رو دستم گرفتم و به ارسلان خیره شدم.
پارت_ ۳۲
۶.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.