سناریو کوتاه ✨🍷
پسر و دختر نوجوون تو دبیرستان هماهنگ کردن که امروز عصر با هم برن بیرون...
پسر هیجان زده بود...به سمت محل قرار می دوید و هرثانیه قلبش تند تر می زد و لبخندش شیرین تر می شد...دختر رو می بینه و محکم در آغوشش می گیره...
_خیلی ممنون که اومدی!...
چشمای پسر مثل بلورهای الماس می درخشیدن...
+جونگک..من....
پسر اونقدر هیجان زده بود که به دختر امان حرف زدن نمی داد...
_این خیلی ارزشمنده!...تو قبول کردی بیای!...این واقعا یه رویا نیست؟!...ما با هم کل دنیا رو می گردیم...شبها تو آغوش هم به ستاره ها نگاه می کنیم و به خواب میریم...عزیزم...این بوی چیه؟!...
پسر با دماغش اطرافش رو بو می کشه...به چشم های گرد شده و گونه های گل انداخته دختر خیره میشه...
+فکر نکنم..بویی بیاد...
_هوممممم...این بوی خوشبختیه!...
دختر لبخندی می زند و جونگکوک رو در آغوش می کشه...اونقدر محکم و پراحساس بغلش می کنه که متوجه قطرات اشک جونگکوک که هر لحظه از قبل درخشانتر بودن و پیرهنش رو مرطوب می کردن نمیشه...
#shortscenarios_by_myj
پسر هیجان زده بود...به سمت محل قرار می دوید و هرثانیه قلبش تند تر می زد و لبخندش شیرین تر می شد...دختر رو می بینه و محکم در آغوشش می گیره...
_خیلی ممنون که اومدی!...
چشمای پسر مثل بلورهای الماس می درخشیدن...
+جونگک..من....
پسر اونقدر هیجان زده بود که به دختر امان حرف زدن نمی داد...
_این خیلی ارزشمنده!...تو قبول کردی بیای!...این واقعا یه رویا نیست؟!...ما با هم کل دنیا رو می گردیم...شبها تو آغوش هم به ستاره ها نگاه می کنیم و به خواب میریم...عزیزم...این بوی چیه؟!...
پسر با دماغش اطرافش رو بو می کشه...به چشم های گرد شده و گونه های گل انداخته دختر خیره میشه...
+فکر نکنم..بویی بیاد...
_هوممممم...این بوی خوشبختیه!...
دختر لبخندی می زند و جونگکوک رو در آغوش می کشه...اونقدر محکم و پراحساس بغلش می کنه که متوجه قطرات اشک جونگکوک که هر لحظه از قبل درخشانتر بودن و پیرهنش رو مرطوب می کردن نمیشه...
#shortscenarios_by_myj
۱۳.۳k
۲۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.