پارت⁸
پارت⁸
با جیغ بلندی خودمو انداختم رو تخت و از ته دل خندیدم کارتی که اقای جانگ بهم داده بود و گرفتم جلو چشمام و با ذوق بهش نگاه
دوباره جیغی کشیدم که صدای مامانم در اومد
+اتتتتتت.....وای خدایا بچم خل شده
توجهای به حرف مامان نکردم گوشیم و از تو کیفم درآوردم و از کارتی که آقای جانگ بهم داده بود عکس گرفتم و تو گروه دوستانمون فرستادم
*-وایییییی بچه ها ببینین پدر جیهوپ بهم چی داده،عرررررر
هانول:وایییی دختر خوشبحالت
جونگکوک:قراره پرستارش بشی
یونا:آیییییی بهت حسودیم میشه دختر
یونگی:آفرین
نامجون:رفتی اونجا مارو فراموش نکنی*
با ذوق به همه سوالاتشون تک تک جواب میدادم
و نیشمم تا بنا گوش باز بود
+به چی میخندی دختررررر،هاااااا
-هیچی
+آره هیچی هوم،فکر کردی من خرم نمیدونم دوست پسر داری
-نه مامان دوستپسرم کجا بودا،مامان یچیز بهت بگم
+بگو ببینم
کارت و گرفتم جلو چشماش و گفتم:یکار جدید پیدا کردم
+ات دخترم چند بار بهت بگم دلم نمیخواد کار کنی هوم،تو درستو بخون باشه من و پدرت هستیم نمیخواد کار کنی
-مامان این کار با بقیه کارا فرق داره
+مثلا چه فرقی داره
-مامان من قرار پرستار آیدل مورد علاقم بشم میفهمی
+وایییی ات خواهشا دست بردار از این کارا همین که گفتم نه پدرت راضیه که تو کار کنی نه من
-ولی من میرمممم حالا ببین
+ببینم دلت دمپایی میخواد دختره پدر.....
×من اومدم خونههههه
+بعدا به حسابت میرسم
-پشت سرت درم ببست
مامان برگشت با یه نگاه چپ چپی نگام کرد و در و محکم بهم کوبید و رفت
هوفففف ولی من میرم حالا ببین
*صبح روز بعد
امروز جمعه بود هم رستوران و هم دانشگاه تعطیل بود و من طبق عادتم امروز باید تا لنگ ظهر میخوابیم ولی بخاطر اتفاقات دیروز خواب به چشمم نمیومد و تا صبح بیدار بودم
میترسیدم مامان و بابا نذارم و بجای من یکی دیگرو ببرن
پوف کلافهای کشیدم و از جام بلند شدم
موهام و با کلیپس بالای سرم جمع کردم و مشغول مرتب کردن اتاقم شدم بعد مرتب کردن اتاقم یه حموم یک ساعته رفتم و بعدم رفتم صبحونه خوردم مثل اینکه مامان نبود باباهم نبود
آههه مثل اینکه امروز خیلی قراره کسل کننده باشه
با فکری که به سرم زد بلند شدم و از تو اتاقم کارتی که اقای جانگ بهم داده بود آوردم
نفس عمیقی کشیدم و به شماره زنگ زدم به یک دیقه نکشید که خانمی جواب داد:بله بفرمایید
-با اقای جانگ کار داشتم
&شما
-بگید خانم لی کارتون داره
&باشه صبر کنید....عزیزم یکی کارت داره.....خانم لی
+آ خانم لی
-سلام اقای جانگ
+خوب تصمیمت و گرفتی
-آره خوب جواب من مثبت هست
+آههه خیلی خبر خوبیه پس امروز غروب برات راننده میفرستم وسایلتم جمع کن
-آههه باشه خداحافظ
+خداحافظ
بعد قطع کردن نفس عمیقی کشیدم و لبخند محوی زدم
با جیغ بلندی خودمو انداختم رو تخت و از ته دل خندیدم کارتی که اقای جانگ بهم داده بود و گرفتم جلو چشمام و با ذوق بهش نگاه
دوباره جیغی کشیدم که صدای مامانم در اومد
+اتتتتتت.....وای خدایا بچم خل شده
توجهای به حرف مامان نکردم گوشیم و از تو کیفم درآوردم و از کارتی که آقای جانگ بهم داده بود عکس گرفتم و تو گروه دوستانمون فرستادم
*-وایییییی بچه ها ببینین پدر جیهوپ بهم چی داده،عرررررر
هانول:وایییی دختر خوشبحالت
جونگکوک:قراره پرستارش بشی
یونا:آیییییی بهت حسودیم میشه دختر
یونگی:آفرین
نامجون:رفتی اونجا مارو فراموش نکنی*
با ذوق به همه سوالاتشون تک تک جواب میدادم
و نیشمم تا بنا گوش باز بود
+به چی میخندی دختررررر،هاااااا
-هیچی
+آره هیچی هوم،فکر کردی من خرم نمیدونم دوست پسر داری
-نه مامان دوستپسرم کجا بودا،مامان یچیز بهت بگم
+بگو ببینم
کارت و گرفتم جلو چشماش و گفتم:یکار جدید پیدا کردم
+ات دخترم چند بار بهت بگم دلم نمیخواد کار کنی هوم،تو درستو بخون باشه من و پدرت هستیم نمیخواد کار کنی
-مامان این کار با بقیه کارا فرق داره
+مثلا چه فرقی داره
-مامان من قرار پرستار آیدل مورد علاقم بشم میفهمی
+وایییی ات خواهشا دست بردار از این کارا همین که گفتم نه پدرت راضیه که تو کار کنی نه من
-ولی من میرمممم حالا ببین
+ببینم دلت دمپایی میخواد دختره پدر.....
×من اومدم خونههههه
+بعدا به حسابت میرسم
-پشت سرت درم ببست
مامان برگشت با یه نگاه چپ چپی نگام کرد و در و محکم بهم کوبید و رفت
هوفففف ولی من میرم حالا ببین
*صبح روز بعد
امروز جمعه بود هم رستوران و هم دانشگاه تعطیل بود و من طبق عادتم امروز باید تا لنگ ظهر میخوابیم ولی بخاطر اتفاقات دیروز خواب به چشمم نمیومد و تا صبح بیدار بودم
میترسیدم مامان و بابا نذارم و بجای من یکی دیگرو ببرن
پوف کلافهای کشیدم و از جام بلند شدم
موهام و با کلیپس بالای سرم جمع کردم و مشغول مرتب کردن اتاقم شدم بعد مرتب کردن اتاقم یه حموم یک ساعته رفتم و بعدم رفتم صبحونه خوردم مثل اینکه مامان نبود باباهم نبود
آههه مثل اینکه امروز خیلی قراره کسل کننده باشه
با فکری که به سرم زد بلند شدم و از تو اتاقم کارتی که اقای جانگ بهم داده بود آوردم
نفس عمیقی کشیدم و به شماره زنگ زدم به یک دیقه نکشید که خانمی جواب داد:بله بفرمایید
-با اقای جانگ کار داشتم
&شما
-بگید خانم لی کارتون داره
&باشه صبر کنید....عزیزم یکی کارت داره.....خانم لی
+آ خانم لی
-سلام اقای جانگ
+خوب تصمیمت و گرفتی
-آره خوب جواب من مثبت هست
+آههه خیلی خبر خوبیه پس امروز غروب برات راننده میفرستم وسایلتم جمع کن
-آههه باشه خداحافظ
+خداحافظ
بعد قطع کردن نفس عمیقی کشیدم و لبخند محوی زدم
۱.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.