دختر کله صورتی :پارت4
قبل از شروع پارت باید یه چیزی بگم لطفا بگید رمانم خوبه یا نه تو کامنتا بگید
«فردا صبح در مدرسه»
*از زبان انیا*
اقای هندرسون اومد تو کلاس تا گروه ها رو اعلام کنه
اقای هندرسون: گروه اول انیا و دامیان
انیا و دامیان باهم:چی ولی...
اقای هندرسون:ساکتتت!!! ادامه میدم بکی و دمتریوس
بکی و دمتریوس با هم:اخ جونننننننن!!
بعد هم هر دوشون سرخ شدن و همه خندیدیم!!!
اقای هندرسون: لیسا و لیلی
امیلی و لوکا تمام!!!
«روز اردو»
همه سوار اتوبوس شدند و کنار هم گروهی شون نشتن
دامیان رفت اخر صف که انیا ذهنش رو نخونه بعد با خودش گفت...
ذهن دامیان:عالیه می خوام باهاش تو اردو دوست شم
همه نشستن رو صندلی هاشون انیا کنار پنجره نشست و دامیان هم کنارش
*از زبان انیا*
داشتم بیرون رو نگا می کردم که شونم سنگین شد نگا کردم ببینم چی شده که دیدم دامیان خوابش برده افتاده رو شونه هام با خودم گفتم...
ذهن انیا:وای دامیان وقتی خوابش می بره چه ناززز میشه
قیافه من:🥰
با خودم فکر کردم: کم کم داره از دامیان خوشم میاد چطوره باهاش دوست شم البته کاری کنم که اون بخواد باهام دوست شه تو همین فکرا بودم که رسیدیم ابشار
مجبور شدم دامیان رو بیدار کنم وقتی دامیان بیدار شد و دید رو شونه ی انیاس سرخ شد و رفت اونور من همبد جوری خندم گرفت بعد به دامیان پیشنهاد دادم با هم دوست شن دامیان هم بلا فاصله قبول کرد بعد هم هر دو خندیدن
امروز حداقل 1 پارت دیگه میزارم اگه شد 2 تا میزارم
گودبای تا پارت بعد
«فردا صبح در مدرسه»
*از زبان انیا*
اقای هندرسون اومد تو کلاس تا گروه ها رو اعلام کنه
اقای هندرسون: گروه اول انیا و دامیان
انیا و دامیان باهم:چی ولی...
اقای هندرسون:ساکتتت!!! ادامه میدم بکی و دمتریوس
بکی و دمتریوس با هم:اخ جونننننننن!!
بعد هم هر دوشون سرخ شدن و همه خندیدیم!!!
اقای هندرسون: لیسا و لیلی
امیلی و لوکا تمام!!!
«روز اردو»
همه سوار اتوبوس شدند و کنار هم گروهی شون نشتن
دامیان رفت اخر صف که انیا ذهنش رو نخونه بعد با خودش گفت...
ذهن دامیان:عالیه می خوام باهاش تو اردو دوست شم
همه نشستن رو صندلی هاشون انیا کنار پنجره نشست و دامیان هم کنارش
*از زبان انیا*
داشتم بیرون رو نگا می کردم که شونم سنگین شد نگا کردم ببینم چی شده که دیدم دامیان خوابش برده افتاده رو شونه هام با خودم گفتم...
ذهن انیا:وای دامیان وقتی خوابش می بره چه ناززز میشه
قیافه من:🥰
با خودم فکر کردم: کم کم داره از دامیان خوشم میاد چطوره باهاش دوست شم البته کاری کنم که اون بخواد باهام دوست شه تو همین فکرا بودم که رسیدیم ابشار
مجبور شدم دامیان رو بیدار کنم وقتی دامیان بیدار شد و دید رو شونه ی انیاس سرخ شد و رفت اونور من همبد جوری خندم گرفت بعد به دامیان پیشنهاد دادم با هم دوست شن دامیان هم بلا فاصله قبول کرد بعد هم هر دو خندیدن
امروز حداقل 1 پارت دیگه میزارم اگه شد 2 تا میزارم
گودبای تا پارت بعد
۴.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.