𝒑𝒂𝒓𝒕17
𝒑𝒂𝒓𝒕17
((تهیونگ))
مشتمو گره کردم ....
دلشو شکستم ...
لگدی به صندلی زدم که پرت شد اونور ....
چشمم به پنجره و گلدون های کاکتوس کنارش خورد ....
کی میدونست من چرا با برادر خونیم دشمنم ....
کیه که بدونه روح منو کی سرد کرده ....
اگه ا/ت بدونه ..........
((ادامه فلش بک .. تهیونگ))
**به سلامتیییی امشب که حالم توپه ....یسسسسس
ته: (خندیدم) نوش
از پیک کوچیک تو دستم کم کم مینوشیدم ...
در حالی که پسرا بطری بطری سر میکشیدن ......
ته: هییییی چه خبرتهههه
جیمین: بزار.... بخورم باباااا ....
ته: یواشششش ... بسه دیگه ... پدر معدت درومد ...
جیمین: پدر دلم درومده .....
**اووووووو
ته: (خندیدم) شکست عشقی خوردی داداشم ؟
جیمین: مثل یه گل بود (خندید ) یه گل خار دار که اگه بهش نزدیک میشدم دستمو میگزید ....
و یه پیک دیگه .....
جیمین: گند زدممممم عووووووف
ته: هیییش صداتو بیار پایین ... بریم خونه ... هنوز خیلی بچه ای نباید میاوردمت اینجا پاشو ......
جیمین : مزه تنش ....عووووف ...... تهیونگ تا حالا تو موهاش نفس کشیدی ؟! لعنتی .......
ته: هن ؟!
جیمین: (خندید و دستشو تکون داد) ا/ت حرف نداره ... اون محشرهههههه
کم کم من سکوت کردم تا اون حرف بزنه ......
جیمین: بهم گفت.... حالش از اون عوضیا بهم میخوره .... یعنی حالش از من بهم میخوره ؟! من عوضیم ته ؟!؟!
ته: مگه چیکار کردی ؟
جیمین: نمیدونم .... لعنتی بدنشششش ....
ته: جیمین ... تو ... با اون چیکار کردی ؟
جیمین: مست بودم ....(سرشو پایین انداخت )
از عصبانیت نبض زدن دستای مشت شدمو حس میکردم .....
وقتی همه داستانو شنیدم حالم ازش بهم خورد .....
حالم از مردونگی .... از اسم برادر ...... از همه چی به هم خورد .....
شاید اگه یه دختر دیگه بود حالم این نمیشد ....
چرا اون ؟ ....
.
.
.
((زمان حال .... ا/ت))
فقط به صفه لبتاپ خیره بودم تا کسی اشکامو نبینه ....
من یکی از اونام ؟
منظورش چی بود ؟
^ منشی ا/ت
+اا.... ببخشید ... با رئیس کار دارین ؟
^ا... نه نه (خندید) میخواستم دعوتتون کنم برای جشن تولد شینو :) البته خب با رئیس میاین دیگه پس من مزاحمشون نمیشم :)
+بله ؟!
^مگه .... (یکم فاصله رو کم کرد ) شما باهم نیستین ؟
+بلههه؟؟؟؟؟!!!!!
^عاااا.... انکارش نکنید ... خودم اون شب دیدمتون ..... امیدوارم امشب بیاید :) یه جشن سادست
+ام... اقای ایان من نمیدونم شما چی دیدین ولی من و رئیس هیچ ربطی به هم نداریم ... لطفا به خودشون بگین ... و اینکه من برای امشب جایی برنامه دارم نمیتونم بیام ... مطمئنم اگه به خودشون بگید رئیس قبول میکنه
^عا... باشه .. مشکلی نیست ... پس من میرم اتاق رئیس
+اطلاع میدم :)
بهش زنگ زدم که فوری برداشت
+رئیس اقای ایان میخوان ببینتون
ته: بیاد
تلفنو قطع کردم
+بفرمایید :)
فضول
پس خودش بود
کسی که اون شب باعث شد اون گلدون بشکنه و کاکتوس بدبخت من پژمرده شه ...
اصلا به این چه ... شاید من بخوام با رئیس باشم به اینا چه اخههههه ....
خون خونمو میخورد ...
بلند شدم و سمت ابدارخونه رفتم ....
یه قهوه حالمو خوب میکنه ...
تا اماده شدن قهوه بیسکوییت میخوردمو غر میزدم ...
(درو زدن)
منشی دوم بود ....
_عام... ا/ت ..
+ا... بیا بیا ... اینو ببر برای اون عتیقه ...
_عاها باشع ....
+بیسکوییتم بزار
_باشه
بیسکوییتای وانیلی رو انتخاب کرد
+نههه .. شکلاتی بزار .. اون به وانیل حساسیت داره ....
_پس ... دلیلش این بود هیچوقت بیسکویتایی که براش میزاشتمو نمیخورد
+تو براش بیسکوییت وانیلی میزاشتییییییی؟
_عام.. خب اره .. نمیدونستم ...
+یعنی چی نمیدونستم .. مگه اون پرونده ای که بهت دادمو نخوندی ؟ مگه بهت نگفتم باید رئیسو خوب بشناسیییی ؟! نخوندی مگه نه؟!
داشتم سرش داد میزدم ؟
من کیم که سر یکی هم سطح خودم داد بزنم ؟
سکوت کرده بود....
از من انتظار نداشت ....
خودمم همینطور ...
+شینو ببخشید ... یکم ... حالم خوب نیست.....
_بیخیال
+شینووو (ناله کنان ) ببخشید دیگه........
_بگیر خودت ببر براشون ... فکر نمیکردم شایعات واقعی باشه ....
+کدوم شایعات ؟
_اینکه تو مخ رئیسو زدی
+بس کن ... میدونی که اینطور نیست
_چرا نباشه ؟! وقتی با تو انقدر خوبه ؟
+باید صبح میدیدی چه حرفایی بهم زد .... اون موقع میگفتی بمیرم برات ا/ت رئیس ازت متنفره ... اینم خالی کن تو سطل اشغال ... نمیخواد ببری براش
و از اونجا خارج شدم
((تهیونگ))
مشتمو گره کردم ....
دلشو شکستم ...
لگدی به صندلی زدم که پرت شد اونور ....
چشمم به پنجره و گلدون های کاکتوس کنارش خورد ....
کی میدونست من چرا با برادر خونیم دشمنم ....
کیه که بدونه روح منو کی سرد کرده ....
اگه ا/ت بدونه ..........
((ادامه فلش بک .. تهیونگ))
**به سلامتیییی امشب که حالم توپه ....یسسسسس
ته: (خندیدم) نوش
از پیک کوچیک تو دستم کم کم مینوشیدم ...
در حالی که پسرا بطری بطری سر میکشیدن ......
ته: هییییی چه خبرتهههه
جیمین: بزار.... بخورم باباااا ....
ته: یواشششش ... بسه دیگه ... پدر معدت درومد ...
جیمین: پدر دلم درومده .....
**اووووووو
ته: (خندیدم) شکست عشقی خوردی داداشم ؟
جیمین: مثل یه گل بود (خندید ) یه گل خار دار که اگه بهش نزدیک میشدم دستمو میگزید ....
و یه پیک دیگه .....
جیمین: گند زدممممم عووووووف
ته: هیییش صداتو بیار پایین ... بریم خونه ... هنوز خیلی بچه ای نباید میاوردمت اینجا پاشو ......
جیمین : مزه تنش ....عووووف ...... تهیونگ تا حالا تو موهاش نفس کشیدی ؟! لعنتی .......
ته: هن ؟!
جیمین: (خندید و دستشو تکون داد) ا/ت حرف نداره ... اون محشرهههههه
کم کم من سکوت کردم تا اون حرف بزنه ......
جیمین: بهم گفت.... حالش از اون عوضیا بهم میخوره .... یعنی حالش از من بهم میخوره ؟! من عوضیم ته ؟!؟!
ته: مگه چیکار کردی ؟
جیمین: نمیدونم .... لعنتی بدنشششش ....
ته: جیمین ... تو ... با اون چیکار کردی ؟
جیمین: مست بودم ....(سرشو پایین انداخت )
از عصبانیت نبض زدن دستای مشت شدمو حس میکردم .....
وقتی همه داستانو شنیدم حالم ازش بهم خورد .....
حالم از مردونگی .... از اسم برادر ...... از همه چی به هم خورد .....
شاید اگه یه دختر دیگه بود حالم این نمیشد ....
چرا اون ؟ ....
.
.
.
((زمان حال .... ا/ت))
فقط به صفه لبتاپ خیره بودم تا کسی اشکامو نبینه ....
من یکی از اونام ؟
منظورش چی بود ؟
^ منشی ا/ت
+اا.... ببخشید ... با رئیس کار دارین ؟
^ا... نه نه (خندید) میخواستم دعوتتون کنم برای جشن تولد شینو :) البته خب با رئیس میاین دیگه پس من مزاحمشون نمیشم :)
+بله ؟!
^مگه .... (یکم فاصله رو کم کرد ) شما باهم نیستین ؟
+بلههه؟؟؟؟؟!!!!!
^عاااا.... انکارش نکنید ... خودم اون شب دیدمتون ..... امیدوارم امشب بیاید :) یه جشن سادست
+ام... اقای ایان من نمیدونم شما چی دیدین ولی من و رئیس هیچ ربطی به هم نداریم ... لطفا به خودشون بگین ... و اینکه من برای امشب جایی برنامه دارم نمیتونم بیام ... مطمئنم اگه به خودشون بگید رئیس قبول میکنه
^عا... باشه .. مشکلی نیست ... پس من میرم اتاق رئیس
+اطلاع میدم :)
بهش زنگ زدم که فوری برداشت
+رئیس اقای ایان میخوان ببینتون
ته: بیاد
تلفنو قطع کردم
+بفرمایید :)
فضول
پس خودش بود
کسی که اون شب باعث شد اون گلدون بشکنه و کاکتوس بدبخت من پژمرده شه ...
اصلا به این چه ... شاید من بخوام با رئیس باشم به اینا چه اخههههه ....
خون خونمو میخورد ...
بلند شدم و سمت ابدارخونه رفتم ....
یه قهوه حالمو خوب میکنه ...
تا اماده شدن قهوه بیسکوییت میخوردمو غر میزدم ...
(درو زدن)
منشی دوم بود ....
_عام... ا/ت ..
+ا... بیا بیا ... اینو ببر برای اون عتیقه ...
_عاها باشع ....
+بیسکوییتم بزار
_باشه
بیسکوییتای وانیلی رو انتخاب کرد
+نههه .. شکلاتی بزار .. اون به وانیل حساسیت داره ....
_پس ... دلیلش این بود هیچوقت بیسکویتایی که براش میزاشتمو نمیخورد
+تو براش بیسکوییت وانیلی میزاشتییییییی؟
_عام.. خب اره .. نمیدونستم ...
+یعنی چی نمیدونستم .. مگه اون پرونده ای که بهت دادمو نخوندی ؟ مگه بهت نگفتم باید رئیسو خوب بشناسیییی ؟! نخوندی مگه نه؟!
داشتم سرش داد میزدم ؟
من کیم که سر یکی هم سطح خودم داد بزنم ؟
سکوت کرده بود....
از من انتظار نداشت ....
خودمم همینطور ...
+شینو ببخشید ... یکم ... حالم خوب نیست.....
_بیخیال
+شینووو (ناله کنان ) ببخشید دیگه........
_بگیر خودت ببر براشون ... فکر نمیکردم شایعات واقعی باشه ....
+کدوم شایعات ؟
_اینکه تو مخ رئیسو زدی
+بس کن ... میدونی که اینطور نیست
_چرا نباشه ؟! وقتی با تو انقدر خوبه ؟
+باید صبح میدیدی چه حرفایی بهم زد .... اون موقع میگفتی بمیرم برات ا/ت رئیس ازت متنفره ... اینم خالی کن تو سطل اشغال ... نمیخواد ببری براش
و از اونجا خارج شدم
۵.۴k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.