پارت②
ویو ات
دیدم مامانم داره صدام میکنه شاید امروز بهترین روز زندگیم میشد اما نشد با گریه رفتم صبحونه خوردم رفتم تو اتاقم مامان امدم باهام حرف زد گفت شاید بعدن بتونید یک خانواده شین از حرفاش یزره امید گرفتم رفتم خرید چنتا لباس برداشتم(عکسش میزارم)
م ات: ات دارن میان
ات: باشه
م ات: اماده ای؟
ات: الان میرم یه دوش میگیرم لباسام میپوشم
م ات: سریع باش دارن میان هااا
ات: اوکیه
اب گرم انگار ماشین از روم رد شده بود سریع امدم بیرون موهام خشک کردم حالت دادم یه عطر خوشبو زدم
دیگع اماده بودم رفتن پایین پیش بقیه نشستم تا اینکه امدن اون پسره(کوک)
کراش بود منم بلند شدم دست دادم اسمش جونگ کوک بود جالبه بنظر میومد پسر خوبیه
همش داشت نگام میکرد خجالت کشیدم
سعی کردم نگاهش نکنم اما نمیشد خیلی جذاب بود
دیدم مامانم داره صدام میکنه شاید امروز بهترین روز زندگیم میشد اما نشد با گریه رفتم صبحونه خوردم رفتم تو اتاقم مامان امدم باهام حرف زد گفت شاید بعدن بتونید یک خانواده شین از حرفاش یزره امید گرفتم رفتم خرید چنتا لباس برداشتم(عکسش میزارم)
م ات: ات دارن میان
ات: باشه
م ات: اماده ای؟
ات: الان میرم یه دوش میگیرم لباسام میپوشم
م ات: سریع باش دارن میان هااا
ات: اوکیه
اب گرم انگار ماشین از روم رد شده بود سریع امدم بیرون موهام خشک کردم حالت دادم یه عطر خوشبو زدم
دیگع اماده بودم رفتن پایین پیش بقیه نشستم تا اینکه امدن اون پسره(کوک)
کراش بود منم بلند شدم دست دادم اسمش جونگ کوک بود جالبه بنظر میومد پسر خوبیه
همش داشت نگام میکرد خجالت کشیدم
سعی کردم نگاهش نکنم اما نمیشد خیلی جذاب بود
۱۹.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.