فیک جونگکوک ارباب سختگیر
پارت :17
ویو جونگکوک:
+بعد از اینکه ات از اتاق رفت بیرون ی لحظه دلم شکست که چقدر عوض شده خدا لعنتم کنه(خدا نکنه)تقصیر منه ک اینجوری شد
ویو ات
-باورم نمیشه اون همون جونگکوک بود چقدر خوشتیپ تر شده بود
شب شده بود فقط من مونده بودم
-اخه چرا من باید روز اول کار اینقدر کار کنمممم
+هنوزم مث قبلاً غر میزنی
با صدای ی نفر برگشتم
-رییس شما هنوز نرفتین
+نه کار داشتم توهم برو دیگه دیر وقته
-اها خب باشه پس خدافظ
+ماشین داری
-نه
+میخای من برسونمت
-نه ممنون تاکسی میگیرم
+گفتم خودم میرسونمت
-او اوکی
ویو توی راه:
+دوست پسر داری
-فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه
+خودم اخر میفهمم(اروم گفت)
-چیزی گفتین
+ها نه نه
+گفتی از اینور برم
-اره بعدش بپیچ سمت راست
+اوکی
چند مین بعد:
+اینجاست
-اره ممنون
+خواهش میکنم
-خب دیگه خدافظ
+دعوتم نمیکنی داخل
-نه خونه بهم ریختست
+اها خب بای
ویو ات :
-شانس اوردم ک ول کرد و رفت
در رو که باز کرد یهو
~مامانننن
-سلام پسرم
-ایییی ک چقدر دل من برات تنگ شده بود
~منم مامان
-خاله جنی کجاست
•من اینجام دارم ی چیزی درست میکنم برو لباسات رو در بیار و بیا بشینین غذا بخوریم
ات نگاهی به ها جون کرد و گفت:
-ولی من ی چیزی دیگه دارم برای خوردن
~چی
-تورو
و شروع کرد دنبال کردن ها جون
•اتتتت مگه بچه اییی برو لباسات رو عوض کن
-باشه باشه رفتم
بعد از اینکه غذا خوردن فیلم دیدن و ها جون گفت ک میخاد امشب پیش مامانش بخوابه
رفتم توی تخت که ها جون گفت:......
شرط:
لایک:۵۰
کامنت:۴۰
ویو جونگکوک:
+بعد از اینکه ات از اتاق رفت بیرون ی لحظه دلم شکست که چقدر عوض شده خدا لعنتم کنه(خدا نکنه)تقصیر منه ک اینجوری شد
ویو ات
-باورم نمیشه اون همون جونگکوک بود چقدر خوشتیپ تر شده بود
شب شده بود فقط من مونده بودم
-اخه چرا من باید روز اول کار اینقدر کار کنمممم
+هنوزم مث قبلاً غر میزنی
با صدای ی نفر برگشتم
-رییس شما هنوز نرفتین
+نه کار داشتم توهم برو دیگه دیر وقته
-اها خب باشه پس خدافظ
+ماشین داری
-نه
+میخای من برسونمت
-نه ممنون تاکسی میگیرم
+گفتم خودم میرسونمت
-او اوکی
ویو توی راه:
+دوست پسر داری
-فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه
+خودم اخر میفهمم(اروم گفت)
-چیزی گفتین
+ها نه نه
+گفتی از اینور برم
-اره بعدش بپیچ سمت راست
+اوکی
چند مین بعد:
+اینجاست
-اره ممنون
+خواهش میکنم
-خب دیگه خدافظ
+دعوتم نمیکنی داخل
-نه خونه بهم ریختست
+اها خب بای
ویو ات :
-شانس اوردم ک ول کرد و رفت
در رو که باز کرد یهو
~مامانننن
-سلام پسرم
-ایییی ک چقدر دل من برات تنگ شده بود
~منم مامان
-خاله جنی کجاست
•من اینجام دارم ی چیزی درست میکنم برو لباسات رو در بیار و بیا بشینین غذا بخوریم
ات نگاهی به ها جون کرد و گفت:
-ولی من ی چیزی دیگه دارم برای خوردن
~چی
-تورو
و شروع کرد دنبال کردن ها جون
•اتتتت مگه بچه اییی برو لباسات رو عوض کن
-باشه باشه رفتم
بعد از اینکه غذا خوردن فیلم دیدن و ها جون گفت ک میخاد امشب پیش مامانش بخوابه
رفتم توی تخت که ها جون گفت:......
شرط:
لایک:۵۰
کامنت:۴۰
۱۰۳.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.