پارت نهم.
پارت نهم.
لیندا: بعد از خدافظی با راننده سریع داخل هتل شدم و زود خوابیدم، چون صبح زود باید بلند میشدم.....
جیمین: تمام فکرم پیش لیندا بود.... منم فردا عصر همراه لیندا و پدر مادر به ارامگاه میرم.........
فردا صبح: لیندا: با اینکه دوس داشتم بیشتر بخوابم ولی باید زود اماده میشدم........
لیندا: الو بله؟
جیمین:سلام، صبح بخی... جیمینم.
لیندا: اوه جیمین تویی سلام، صبح تو هم بخیر...... کاری داشتی این موقع صبح زنگ زدی...؟
جیمین: میخواستم بگم امروز عصر خودم میام دنبال تو و پدر مادرم واسه رفتن به ارامگاه.....
لیندا: اها باشه خیلی ممنون...... خب فعلا خدافظ....
راننده: خانوم من الان دم در هتل هستم.....
لیندا: باشه باشه اومدم.
لیندا: خب اگه میشه برید به این دانشگاهی که ادرسشو میدم......
راننده: بله چشم...
لیندا: بعد از کلی کارای دانشگاه و ثبت نام..... دیدم ساعت حدود دو بعد از ظهر هست..... زیاد وقت ندارم حدود دو یا سه ساعت دیگه باید خونه خاله نایکا باشم.......
لیندا: اقا ببخشید میشه بریم به یه رستوران.
راننده: بله چشم.
لیندا: واییی خیلی دیر شده الان ساعت چهار هست زودی باید برم خونه خاله نایکا.....
راننده: نگران نباشید الان میرسیم.
جونگ کوک: جیمین کجا میخوای بری؟
جیمین: میخوام برم دنبال مادر جان و پدر جان و لیندا...... تا بریم ارامگاه مادر پدر لیندا....
جونگ کوک: اها، اوک.... صب کن صبر کن....... بزار بیا باهم بریم، خودم میرسونمتون... بیکارم.
جیمین: باشه.......... خب پس من میرم بیرون، تو هم اماده شو تا بریم.
جونگ کوک: اوکی............ الو ماری سلام خواهر گلی چطوری خوبی، چطوره یادی از ما کردی......
ماری: سلاممممم داداش جونگ کوکا.... اره دیگه دلتنگت شدم..... الان کنار اعضا هستی؟
جونگ کوک: نه.... اعضا رفتن کمپانی چون پی دی نیم کارشون داشت، جیمین هم بیرون منتظر منه تا باهم بریم خونشون........
ماری: چرا میخوای بری خونه مادر پدر جیمینا؟
جونگ کوک: میخوان برن جایی، منم که حوصلم سر رفته میخوام همراشون برم...
ماری: اها خدافظ.
ماری: خب که اینطور.... میخوان برن جایی..... خب پس منم الان میرم خونه مادر پدر جیمینا..... اینطور منم باهاشون میرم، اینطور میتونم خودمو به جیمین نزدیک تر بکنم، یسسسسس، هوراااا، عجب دختر باهوشی هستم...
نایکا: سلام دخترم خوبی، خوش اومدی..........
لیندا: سلام خاله نایکا.......... ممنون.... جیمین گفت خودس میاد دنبالمون.
نایکا: اره عزیزدلم بهم گفت.
۴۵دقیقه بعد:.........................
لیندا: بعد از خدافظی با راننده سریع داخل هتل شدم و زود خوابیدم، چون صبح زود باید بلند میشدم.....
جیمین: تمام فکرم پیش لیندا بود.... منم فردا عصر همراه لیندا و پدر مادر به ارامگاه میرم.........
فردا صبح: لیندا: با اینکه دوس داشتم بیشتر بخوابم ولی باید زود اماده میشدم........
لیندا: الو بله؟
جیمین:سلام، صبح بخی... جیمینم.
لیندا: اوه جیمین تویی سلام، صبح تو هم بخیر...... کاری داشتی این موقع صبح زنگ زدی...؟
جیمین: میخواستم بگم امروز عصر خودم میام دنبال تو و پدر مادرم واسه رفتن به ارامگاه.....
لیندا: اها باشه خیلی ممنون...... خب فعلا خدافظ....
راننده: خانوم من الان دم در هتل هستم.....
لیندا: باشه باشه اومدم.
لیندا: خب اگه میشه برید به این دانشگاهی که ادرسشو میدم......
راننده: بله چشم...
لیندا: بعد از کلی کارای دانشگاه و ثبت نام..... دیدم ساعت حدود دو بعد از ظهر هست..... زیاد وقت ندارم حدود دو یا سه ساعت دیگه باید خونه خاله نایکا باشم.......
لیندا: اقا ببخشید میشه بریم به یه رستوران.
راننده: بله چشم.
لیندا: واییی خیلی دیر شده الان ساعت چهار هست زودی باید برم خونه خاله نایکا.....
راننده: نگران نباشید الان میرسیم.
جونگ کوک: جیمین کجا میخوای بری؟
جیمین: میخوام برم دنبال مادر جان و پدر جان و لیندا...... تا بریم ارامگاه مادر پدر لیندا....
جونگ کوک: اها، اوک.... صب کن صبر کن....... بزار بیا باهم بریم، خودم میرسونمتون... بیکارم.
جیمین: باشه.......... خب پس من میرم بیرون، تو هم اماده شو تا بریم.
جونگ کوک: اوکی............ الو ماری سلام خواهر گلی چطوری خوبی، چطوره یادی از ما کردی......
ماری: سلاممممم داداش جونگ کوکا.... اره دیگه دلتنگت شدم..... الان کنار اعضا هستی؟
جونگ کوک: نه.... اعضا رفتن کمپانی چون پی دی نیم کارشون داشت، جیمین هم بیرون منتظر منه تا باهم بریم خونشون........
ماری: چرا میخوای بری خونه مادر پدر جیمینا؟
جونگ کوک: میخوان برن جایی، منم که حوصلم سر رفته میخوام همراشون برم...
ماری: اها خدافظ.
ماری: خب که اینطور.... میخوان برن جایی..... خب پس منم الان میرم خونه مادر پدر جیمینا..... اینطور منم باهاشون میرم، اینطور میتونم خودمو به جیمین نزدیک تر بکنم، یسسسسس، هوراااا، عجب دختر باهوشی هستم...
نایکا: سلام دخترم خوبی، خوش اومدی..........
لیندا: سلام خاله نایکا.......... ممنون.... جیمین گفت خودس میاد دنبالمون.
نایکا: اره عزیزدلم بهم گفت.
۴۵دقیقه بعد:.........................
۵۱.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.