قانون عشق p23
جیمین نگاهی به ساعتش انداخت : خب دیگه دیر وقته بهتره ما بریم
گفتم : بیشتر بمونین ..تازه اومدین اخه
جیمین: نه دیگه میریم..فردا هم با جونگ کوک صحبت میکنیم و خبرشو بهت میدیم .....توهم امشبو استراحت کن
بلند شدن ..منم به تقلید ازشون بلند شدم: بازم ازتون ممنونم و ....ببخشید ک تو دردسر افتادین
جین: این چه حرفیه ...بازم اگه کاری داشتی حتمن بهمون بگو
لبخندی زدم ،با گرمی بغلم کردن و با خدافظی بدرقشون کردم
یه دوش ۲۰ دقیقه ای گرفتم و با فکر اتفاقات امروز به خواب رفتم
(جونگ کوک)
از نور پشت چشمای بستم فهمیدم صبح شده چشمامو باز کردم هایون توی بغلم غرق خواب بود
بخاطر دیشب هر دومون خسته شده بودیم
بدون اینکه بیدار بشه از تخت پاشدم و لباسامو پوشیدم
رفتم سر صبحونه و در هین خوردن گوشیمو چک کردم ،یه پیام از نامجون اومده بود: امروز ساعت ۶ بیا به کافه ی بنفشه ..منتظرتیم
هایون از پله ها اومد و کنارم نشست
من: سلام صب بخیر
در جواب سرشو تکون داد
من: خسته ای؟
با خوابآلودگی گفت: اره...دیشب دیر وقت خوابیدیم
من: استراحت کن ...من ممکنه یکم دیر بیام عشقم نگران نشو
خنثی نگام کرد :مگه بچه ای نگرانت بشم
و بعد لباشو غنچه کرد: کوکککک تو گفته بودی واسم ماشین میخری پس چیشد
دستی رو سرش کشیدم : عزیزم امروز که کار دارم باشه یه روز دیگه
با صدای نازکی گفت: کوکی جونمممم میشه خودم برم بخرم اگه کار داری؟؟
رضایت دادم: باشه برو با سلیقه خودت بخر
بوسه ای رو گونم نشوند :مرسیییی عشقممممم
کارای شرکت ک تموم شد رفتم کافه بنفشه
دورمو نگاهی کردم و میزی که بچه ها دورش نشسته بودن رو پیدا کردم
خودمو بهشون رسوندم و نشستم ...بعد سلام علیک گفتم: خب حالا بگین چیکار داشتین
تهیونگ: در واقع یه درخواستی ازت داشتیم
گلومو صاف کردم : میشنوم
نامجون شروه به صحبت کرد: ازت میخوایم بزاری میون سو بیاد تو خونت کار کنه
چشام گشاد شد : چی ...میون سو؟؟..برای چی
شوگا: ببین هم جاش امنه و کسی اذیتش نمیکنه هم میتونی از نظر مالی کمکش کنی
جیمین : دیشب چند تا پسر دورش کرده بودن، اگه بهم پیام نمیداد خدا میدونه الان چه وضعی داشت
قبل از اینکه چیزی بگم جیهوپ گفت: ببین خواهشمونو رد نکن ..ما چند ساله دوستیم پس این حقو نداری که رومونو زمین بندازی
گفتم : بیشتر بمونین ..تازه اومدین اخه
جیمین: نه دیگه میریم..فردا هم با جونگ کوک صحبت میکنیم و خبرشو بهت میدیم .....توهم امشبو استراحت کن
بلند شدن ..منم به تقلید ازشون بلند شدم: بازم ازتون ممنونم و ....ببخشید ک تو دردسر افتادین
جین: این چه حرفیه ...بازم اگه کاری داشتی حتمن بهمون بگو
لبخندی زدم ،با گرمی بغلم کردن و با خدافظی بدرقشون کردم
یه دوش ۲۰ دقیقه ای گرفتم و با فکر اتفاقات امروز به خواب رفتم
(جونگ کوک)
از نور پشت چشمای بستم فهمیدم صبح شده چشمامو باز کردم هایون توی بغلم غرق خواب بود
بخاطر دیشب هر دومون خسته شده بودیم
بدون اینکه بیدار بشه از تخت پاشدم و لباسامو پوشیدم
رفتم سر صبحونه و در هین خوردن گوشیمو چک کردم ،یه پیام از نامجون اومده بود: امروز ساعت ۶ بیا به کافه ی بنفشه ..منتظرتیم
هایون از پله ها اومد و کنارم نشست
من: سلام صب بخیر
در جواب سرشو تکون داد
من: خسته ای؟
با خوابآلودگی گفت: اره...دیشب دیر وقت خوابیدیم
من: استراحت کن ...من ممکنه یکم دیر بیام عشقم نگران نشو
خنثی نگام کرد :مگه بچه ای نگرانت بشم
و بعد لباشو غنچه کرد: کوکککک تو گفته بودی واسم ماشین میخری پس چیشد
دستی رو سرش کشیدم : عزیزم امروز که کار دارم باشه یه روز دیگه
با صدای نازکی گفت: کوکی جونمممم میشه خودم برم بخرم اگه کار داری؟؟
رضایت دادم: باشه برو با سلیقه خودت بخر
بوسه ای رو گونم نشوند :مرسیییی عشقممممم
کارای شرکت ک تموم شد رفتم کافه بنفشه
دورمو نگاهی کردم و میزی که بچه ها دورش نشسته بودن رو پیدا کردم
خودمو بهشون رسوندم و نشستم ...بعد سلام علیک گفتم: خب حالا بگین چیکار داشتین
تهیونگ: در واقع یه درخواستی ازت داشتیم
گلومو صاف کردم : میشنوم
نامجون شروه به صحبت کرد: ازت میخوایم بزاری میون سو بیاد تو خونت کار کنه
چشام گشاد شد : چی ...میون سو؟؟..برای چی
شوگا: ببین هم جاش امنه و کسی اذیتش نمیکنه هم میتونی از نظر مالی کمکش کنی
جیمین : دیشب چند تا پسر دورش کرده بودن، اگه بهم پیام نمیداد خدا میدونه الان چه وضعی داشت
قبل از اینکه چیزی بگم جیهوپ گفت: ببین خواهشمونو رد نکن ..ما چند ساله دوستیم پس این حقو نداری که رومونو زمین بندازی
۳۷.۹k
۱۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.