ادامه درخواستی هیونجین
پارت ۱۱
ویو ا.ت
بعد از اومدن از کافه رفتم خونم و خوابیدم
بعد از ۲ساعت بیدار شدم
^اووو...چه خواب خوبی رفتم
برم پایی...این چیه رو دستم
صلیبه من که رو دستم صلیب نداشتم
پا شدم رفتم دستم رو بشورم
هرچی میشستم نمیرفت وای چیکار کنم
ترسیده بودم وای چرا پاک نمیشه
ویو هیونجین
از خواب پا شدم
*وای چقدر خوابیدم
داشتم خودم رو کش و قوس میدادم که دیدم صلیب رو دستم نیست
*چ...چی ...ص...صلبیم کو...
وای
سریع از روی تخت بلند شدم
وای وای
به فکری که به سرم زد دیونه شدم
*ن..نه ...امکان نداره
سریع زنگ زدم به ا.ت
ا.ت جواب بده دیگه جواب بده
ویو ا.ت
داشتم دستم رو میشستم که دیدم هیون زنگ زد
اوووف چرا باید جواب بدم آخه الان میخواد بگه من شغلم خطرناک
پس جواب ندادم
ویو هیون
وای جواب بده دیگه
دوباره زنگ زدم
^الو
*اها...ا.ت (نگران)
^بله ... هیون کار دارم
*چیکار داری
^وای به تو...
*چیکار داری
^دارم دستم رو میشورم
*چی
^اره دارم دستم رو میشورم یه صلیب رو دستمه که مال...
*ا.ت .... ا.ت لطفا بیا به آدرسی که بهت میگم لطفا
^چرا چی شده ؟
*لطفا
^باشه
قط کرد
ویو ا.ت
دیدم خیلی نگرانه پس قبول کردم
گوشیم رو باز کردم و آدرس رو دیدم
رفتم سوار ماشین شدم و سریع رفتم اونجایی که هیون گفت
یه پارک بود که میز و صندلی داشت
دیدم هیون روی یکی از صندلی ها نشسته و داره پاهاش رو به سرعت بالا پایین میکنه
رفتم پیشش
^هیون...خوبی
*ا.ت بشین
^چی شده
*هیون دستت رو گرفت و به صلیب نگاه گرد
*خب باید یه چیزی بهت بگم
^هم تعجب کردم هم کنجکاو بودم پس بهش گفتم که موضوع رو بگه
*خب راستش این صلیبه ...مال منه
^چ...چی
*اره وایسا
یه لیوان آب کرد و گذاشت جلوت
^ه...هیون چی شده
*نترس باشه الان بهت میگم چی شده
خب راستش من یه ...یه شیطانم و...
(همه ماجرا رو تعریف کرد)
^چ...چی(بغض و ترس)
*ا.ت نترس من بهت آسیب نمیزنم البته دیگه نمیتونم چون این قدرت الان به تو منتقل شده
^نه ... نه من نمیتونم (بغض)
*ا.ت بیا...بیا بریم توی ماشین حرف بزنم
ا.ت رو بلند کرد و برد تو ماشین
*ا.ت بخاطر اینکه مراقبت باشم تا کاری نکنی و یا آسیب نبینی باید ... باید با هم ...
..........
این داستان ادامه دارد 👍🏻
ویو ا.ت
بعد از اومدن از کافه رفتم خونم و خوابیدم
بعد از ۲ساعت بیدار شدم
^اووو...چه خواب خوبی رفتم
برم پایی...این چیه رو دستم
صلیبه من که رو دستم صلیب نداشتم
پا شدم رفتم دستم رو بشورم
هرچی میشستم نمیرفت وای چیکار کنم
ترسیده بودم وای چرا پاک نمیشه
ویو هیونجین
از خواب پا شدم
*وای چقدر خوابیدم
داشتم خودم رو کش و قوس میدادم که دیدم صلیب رو دستم نیست
*چ...چی ...ص...صلبیم کو...
وای
سریع از روی تخت بلند شدم
وای وای
به فکری که به سرم زد دیونه شدم
*ن..نه ...امکان نداره
سریع زنگ زدم به ا.ت
ا.ت جواب بده دیگه جواب بده
ویو ا.ت
داشتم دستم رو میشستم که دیدم هیون زنگ زد
اوووف چرا باید جواب بدم آخه الان میخواد بگه من شغلم خطرناک
پس جواب ندادم
ویو هیون
وای جواب بده دیگه
دوباره زنگ زدم
^الو
*اها...ا.ت (نگران)
^بله ... هیون کار دارم
*چیکار داری
^وای به تو...
*چیکار داری
^دارم دستم رو میشورم
*چی
^اره دارم دستم رو میشورم یه صلیب رو دستمه که مال...
*ا.ت .... ا.ت لطفا بیا به آدرسی که بهت میگم لطفا
^چرا چی شده ؟
*لطفا
^باشه
قط کرد
ویو ا.ت
دیدم خیلی نگرانه پس قبول کردم
گوشیم رو باز کردم و آدرس رو دیدم
رفتم سوار ماشین شدم و سریع رفتم اونجایی که هیون گفت
یه پارک بود که میز و صندلی داشت
دیدم هیون روی یکی از صندلی ها نشسته و داره پاهاش رو به سرعت بالا پایین میکنه
رفتم پیشش
^هیون...خوبی
*ا.ت بشین
^چی شده
*هیون دستت رو گرفت و به صلیب نگاه گرد
*خب باید یه چیزی بهت بگم
^هم تعجب کردم هم کنجکاو بودم پس بهش گفتم که موضوع رو بگه
*خب راستش این صلیبه ...مال منه
^چ...چی
*اره وایسا
یه لیوان آب کرد و گذاشت جلوت
^ه...هیون چی شده
*نترس باشه الان بهت میگم چی شده
خب راستش من یه ...یه شیطانم و...
(همه ماجرا رو تعریف کرد)
^چ...چی(بغض و ترس)
*ا.ت نترس من بهت آسیب نمیزنم البته دیگه نمیتونم چون این قدرت الان به تو منتقل شده
^نه ... نه من نمیتونم (بغض)
*ا.ت بیا...بیا بریم توی ماشین حرف بزنم
ا.ت رو بلند کرد و برد تو ماشین
*ا.ت بخاطر اینکه مراقبت باشم تا کاری نکنی و یا آسیب نبینی باید ... باید با هم ...
..........
این داستان ادامه دارد 👍🏻
۵۸۰
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.