عشقی که بهم دادی
"part 31"
(اسلاید ۲ و ۳ و ۴ استایل تهیونگ)
*ویو تهیونگ
در لپ تاپ و بستم و به کمرم کش و قوسی دادم
از وقتی رسیدم خونه دارم یه سره کار میکنم
نگاهی به ساعت انداختم
من که لباس انتخاب کردنم خودش دو ساعت طول میکشه
پس بریم خوشتیپ کنیم
حوله رو برداشتم و رفتم حمام
*ویو ا.ت
بعد از اینکه تماس تلفنی م با جیهون و جونگکوک تموم شد
دوباره برگشتم و با لپ تاپم ور رفتم
خدا دیگه نمیکشممممم
لپ تاپو خاموش کردمو ساعتو نگاه کردم
اوه اوه هانا بهم پیام داده ساعت ۱۹ میاد دنبالم
سریع دویدم تو حمام تا دیر تر از این نشده
*پرش زمانی به ساعت ۱۸:۳۰
*از زبان ا.ت
لباسمو پوشیدم و یه جفت کفش پاشنه بلند سفید
من اصلا به کفش پاشنه بلند عادت ندارم
از جام بلند شدم که راه برم
شت من چطوری با اینا راه برم
همش داشتم تعادلمو از دست میدادم
ا.ت! مجبوری...باید باهاش کنار بیای
آخه هانا این چی بود گفتی بپوشم
سعی کردم با همون کفشا تو خونه راه برم تا دستم بیاد
موهامو باز گذاشتم
یه کرم ساده زدم رو صورتم
خط چشم کشیدم چقد امروز خوب در اومد ها
با خودم خنده ای کردم و پیش رفتم
ریمل زدم
برق لب
خب دیگه فک کنم خوب شدم
ساعت و دستبندمو پوشیدم
قاب گوشیمو عوض کردم و سفیده رو زدم
کیفمم سفید بود
زنجیر نقره ای رو بستم و یکم رفتم عقب و توی آینه خودمو نگاه کردم
واو
خیلی وقت بود اینجوری خودمو ندیده بودم
آخه به جز کت و شلوار و شومیز و شلوار خیلی بقیه لباسا رو امتحان نمیکنم
عطر زدم و کیفمو از روی تخت برداشتم
گوشیمو نگاه کردم...هانا پیام داده بود
×ا.ت من پایینم
از خونه اومدم بیرون و رفتم طرف آسانسور
اومدم پایین که جلوی در هانا رو دیدم
+خانم چوی چه خوشگل کردن(خنده)
×ا.ت چقد داف شدی دختر
کنار ماشین یه سیر از هم تعریف کردیم و خندیدیم
البته هانا همیشه اینجوری میپوشید
ولی واسه من خیلی کم پیش میاد
*ویو تهیونگ
داشتم کراواتمو میبستم که به ساعت نگاه کردم
بهتره زود تر حاضر شم
ساعتمو پوشیدم
جلیقه کتمو پوشیدم و کتم روش
یکم به خودم تو آینه نگاه کردم
الان ا.ت منو ببینه خوب بنظر میام؟
چرا الان باید برام مهم باشه ا.ت چه فکری میکنه
دستی کشیدم تو موهام تا ذهنم جمع شه
کفشامو پوشیدم و از جام بلند شدم
به خودم یه عطر تلخ زدم و گوشیمو برداشتم و کردم تو جیب شلوارم
از اتاقم رفتم بیرون
از پله های عمارت اومدم پایین و رفتم بیرون
توی حیاط عمارت این وو منتظرم بود و در ماشینو برام باز کرد
_این وو...خودم رانندگی میکنم...توهم با ماشین خودت بیا
! چشم قربان
نشستم تو ماشین و در رو برام بست
ریموت رو زدم که در باز شد
گازشو گرفتم و رفتم
(اسلاید ۲ و ۳ و ۴ استایل تهیونگ)
*ویو تهیونگ
در لپ تاپ و بستم و به کمرم کش و قوسی دادم
از وقتی رسیدم خونه دارم یه سره کار میکنم
نگاهی به ساعت انداختم
من که لباس انتخاب کردنم خودش دو ساعت طول میکشه
پس بریم خوشتیپ کنیم
حوله رو برداشتم و رفتم حمام
*ویو ا.ت
بعد از اینکه تماس تلفنی م با جیهون و جونگکوک تموم شد
دوباره برگشتم و با لپ تاپم ور رفتم
خدا دیگه نمیکشممممم
لپ تاپو خاموش کردمو ساعتو نگاه کردم
اوه اوه هانا بهم پیام داده ساعت ۱۹ میاد دنبالم
سریع دویدم تو حمام تا دیر تر از این نشده
*پرش زمانی به ساعت ۱۸:۳۰
*از زبان ا.ت
لباسمو پوشیدم و یه جفت کفش پاشنه بلند سفید
من اصلا به کفش پاشنه بلند عادت ندارم
از جام بلند شدم که راه برم
شت من چطوری با اینا راه برم
همش داشتم تعادلمو از دست میدادم
ا.ت! مجبوری...باید باهاش کنار بیای
آخه هانا این چی بود گفتی بپوشم
سعی کردم با همون کفشا تو خونه راه برم تا دستم بیاد
موهامو باز گذاشتم
یه کرم ساده زدم رو صورتم
خط چشم کشیدم چقد امروز خوب در اومد ها
با خودم خنده ای کردم و پیش رفتم
ریمل زدم
برق لب
خب دیگه فک کنم خوب شدم
ساعت و دستبندمو پوشیدم
قاب گوشیمو عوض کردم و سفیده رو زدم
کیفمم سفید بود
زنجیر نقره ای رو بستم و یکم رفتم عقب و توی آینه خودمو نگاه کردم
واو
خیلی وقت بود اینجوری خودمو ندیده بودم
آخه به جز کت و شلوار و شومیز و شلوار خیلی بقیه لباسا رو امتحان نمیکنم
عطر زدم و کیفمو از روی تخت برداشتم
گوشیمو نگاه کردم...هانا پیام داده بود
×ا.ت من پایینم
از خونه اومدم بیرون و رفتم طرف آسانسور
اومدم پایین که جلوی در هانا رو دیدم
+خانم چوی چه خوشگل کردن(خنده)
×ا.ت چقد داف شدی دختر
کنار ماشین یه سیر از هم تعریف کردیم و خندیدیم
البته هانا همیشه اینجوری میپوشید
ولی واسه من خیلی کم پیش میاد
*ویو تهیونگ
داشتم کراواتمو میبستم که به ساعت نگاه کردم
بهتره زود تر حاضر شم
ساعتمو پوشیدم
جلیقه کتمو پوشیدم و کتم روش
یکم به خودم تو آینه نگاه کردم
الان ا.ت منو ببینه خوب بنظر میام؟
چرا الان باید برام مهم باشه ا.ت چه فکری میکنه
دستی کشیدم تو موهام تا ذهنم جمع شه
کفشامو پوشیدم و از جام بلند شدم
به خودم یه عطر تلخ زدم و گوشیمو برداشتم و کردم تو جیب شلوارم
از اتاقم رفتم بیرون
از پله های عمارت اومدم پایین و رفتم بیرون
توی حیاط عمارت این وو منتظرم بود و در ماشینو برام باز کرد
_این وو...خودم رانندگی میکنم...توهم با ماشین خودت بیا
! چشم قربان
نشستم تو ماشین و در رو برام بست
ریموت رو زدم که در باز شد
گازشو گرفتم و رفتم
۴.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.