p³

p³
تهیونگ:معلوم‌بود‌همه‌خوابن‌منم‌رفتم‌تو‌اتاقم‌و‌لباسمو‌عوض‌کردمو‌خوابیدم‌...
*فلش‌بک‌به‌صب*
تهیونگ:ساعت‌هشت‌پاشدم‌و‌صبحانه‌خوردم‌رفتم‌بازار‌دو‌دست‌لباس‌گرفتم‌برای‌
دختره‌لباساش‌زیادی‌قدیمی‌بودن‌‌و‌وسیله‌هم‌زیاد‌نداشت‌رفتم‌خونه‌
*فلش‌بک‌به‌ایم‌سول*
از‌خواب‌بلند‌شدم‌و‌دیدم‌تهیون‌بالا‌سرمه‌
+سلام‌صبح‌بخیر
-اومم‌..سلام‌عزیزم‌صبح‌توم‌بخیر‌چقد‌زود‌بلند‌شدی‌ساعت‌چنده
+ساعت‌۹
-اوو‌چقد‌دیرهه‌باید‌عادت‌کنم‌هشت‌بلند‌شم‌خب‌حالا‌بریم‌صبحانه‌بخوریم
+بریمم‌بعدشم‌بازی‌کنیمم
-باشه‌یا‌میخای‌باهم‌بریم‌بیرون‌توی‌باغ‌قدم‌بزنیم
+بریممم‌باغو‌دوست‌دارم
رفتیم‌پایین‌و‌صبحانه‌خوردیم‌بعدش‌یه‌لباس‌گرم‌پوشوندم‌بهش‌چون‌هوا‌یکم‌سرد‌بود
رفتیم‌تو‌باغی‌که‌توی‌حیاط‌پشتی‌بود‌از‌پنجره‌اتاقم‌دیده‌بودمش‌خیلی‌قشنگ‌بود‌‌
همینجوری‌قدم‌میزدیم‌که‌آقای‌کیم‌اومد
÷سلام‌پسر‌خوشگلم‌و‌سلام‌خانوم‌ایم
+سلام‌باباییی*پرید‌بغلش*
-سلام‌آقای‌کیم‌‌خسته‌نباشید
÷هوم‌امروز‌زیاد‌کار‌نداشتم‌گفتم‌برم‌خرید‌و‌براتون‌دو‌ست‌لباس‌خریدم‌امیدوارم‌
ازشون‌خوشتون‌بیاد
-عا..‌لازم‌نبود‌زحمت‌بکشین‌‌
÷نه‌بابا‌این‌چه‌حرفیه‌بیا‌بگیر*لباسارو‌بهش‌داد*
-ممنونم‌‌‌ازتون
بابا‌برای‌من‌چی‌خریدی؟
÷مگه‌میشه‌تورو‌یادم‌بره‌عشق‌بابا‌بیا‌برات‌یه‌‌کفش‌خوشگلل‌خریدم‌از‌همونایی‌که‌
همش‌بهم‌میگفتی‌دوسش‌دارم‌برام‌بخر
+مرسی‌باباااااا*بوسش‌کرد*
-خب‌اقا‌کوچولو‌بیا‌دیگه‌مزاحم‌بابات‌نشیم‌و‌بریم‌بازی‌کنیم‌بابات‌میخاد‌بره‌سره‌کار
+باشه‌،خدافز‌بابایی
÷خدافز‌پسرم‌،خدافز‌خانوم‌ایم
تهیونگ:اونا‌رفتن‌تو‌باغ‌و‌منم‌رفتم‌شرکت
....................................................................................
.........................
امیدوارم‌خوشتون‌بیاد