آیدل زیبای من
پارت 1
زندگی ، کلمهی خیلی تکراریه چرا ؟ چون افراد زندگی رو به شکل های گوناگون و زیادی تو جملهشون استفاده میکنن ، پس زیاد شنیدینش خیلی ها از اون به عنوان زیبایی و بعضی ماجراجویی یاد میکنن ، برای بعضی هیچ معنی نداره و برای بعضی جز جهنم چیزی نیست مثل دختر داستان ما .
دختر داستان ما بر خلاف تصور همه داره بدون هیچ سلاحی زجر میکشه اونداره از تنهایی زجر میکشه . شاید الان فکر کنید اون کسیو نداره ولی نه اون پدر و مادر ، یه خواهر و چند تا دوست داره اما بازم تنهاست
خیلی دردناکه ، شاید برای ما نه ، برای خیلی هامون لذت بخشه اما برای اون چیزی جز شکنجه نیست خیلی سخته وقتی از بچگی تنهایی .
اسم دختر داستان ما بوراست .
بزارید براتون بگم چطوری تنها شد ، بورا وقتی نزدیک به ۱۰ سال داشت بزرگترین آرزوش بزرگ شدن بود اون هر کاری میکرد که بزرگ بشه اما همه اونو به چشم یه بچه بامزه میدیدن اون دوست نداشت این شکلی باشه ، بزرگترین ترسش هم تنهایی بود . هیچ وقت تنهایی هیچجا دووم نمیآورد اما کمکم فهمید که آدم بزرگا از اینکه تنها باشن نمیترسن شاید اون این فقط فکر اون بود که نمیترسن اما تصمیم گرفت که دیگه نترسه ، اوتاقشو از خواهرش که تازه به دنیا اومده بود جدا کرد ، تنهایی میخوابید ساعت ها تو اتاقش تنها مینشست با وجود اینکه گاهی از شدت تنهایی و بیحوصلگی گریه میکرد سال ها همینجور میگذشتن و اون به تنهایی بیشتر عادت میکرد زمانی که ۱۵ سالش بود دید تنهایی از اینکه میون یه جمع باشه خیلی بهتره و بیشتر تو تنهاییش غرق شد دیگه نه با دوستاش مثل قبل بود نه با خانوادهش اما زمانی ۱۸ سالش شد دچار افسردگی شد قرص مصرف میکرد پیش دکتر میرفت اما هیچ فایده ای نداشت ، نداشت چون اون الان ۱۹ سالشه و بدتر شده
اون الان میخواد خودشو بکشه ، اره ......
( بورا )
حمایت یادت نره ❤
ببخشید این پارت کم بود باید وسایلامو پاکسازی کنم ولی چون قول دادم این و گذاشتم
#بی_تی_اس #فیک #جونگ_کوک #رمان
#BTS #Jung_kook
زندگی ، کلمهی خیلی تکراریه چرا ؟ چون افراد زندگی رو به شکل های گوناگون و زیادی تو جملهشون استفاده میکنن ، پس زیاد شنیدینش خیلی ها از اون به عنوان زیبایی و بعضی ماجراجویی یاد میکنن ، برای بعضی هیچ معنی نداره و برای بعضی جز جهنم چیزی نیست مثل دختر داستان ما .
دختر داستان ما بر خلاف تصور همه داره بدون هیچ سلاحی زجر میکشه اونداره از تنهایی زجر میکشه . شاید الان فکر کنید اون کسیو نداره ولی نه اون پدر و مادر ، یه خواهر و چند تا دوست داره اما بازم تنهاست
خیلی دردناکه ، شاید برای ما نه ، برای خیلی هامون لذت بخشه اما برای اون چیزی جز شکنجه نیست خیلی سخته وقتی از بچگی تنهایی .
اسم دختر داستان ما بوراست .
بزارید براتون بگم چطوری تنها شد ، بورا وقتی نزدیک به ۱۰ سال داشت بزرگترین آرزوش بزرگ شدن بود اون هر کاری میکرد که بزرگ بشه اما همه اونو به چشم یه بچه بامزه میدیدن اون دوست نداشت این شکلی باشه ، بزرگترین ترسش هم تنهایی بود . هیچ وقت تنهایی هیچجا دووم نمیآورد اما کمکم فهمید که آدم بزرگا از اینکه تنها باشن نمیترسن شاید اون این فقط فکر اون بود که نمیترسن اما تصمیم گرفت که دیگه نترسه ، اوتاقشو از خواهرش که تازه به دنیا اومده بود جدا کرد ، تنهایی میخوابید ساعت ها تو اتاقش تنها مینشست با وجود اینکه گاهی از شدت تنهایی و بیحوصلگی گریه میکرد سال ها همینجور میگذشتن و اون به تنهایی بیشتر عادت میکرد زمانی که ۱۵ سالش بود دید تنهایی از اینکه میون یه جمع باشه خیلی بهتره و بیشتر تو تنهاییش غرق شد دیگه نه با دوستاش مثل قبل بود نه با خانوادهش اما زمانی ۱۸ سالش شد دچار افسردگی شد قرص مصرف میکرد پیش دکتر میرفت اما هیچ فایده ای نداشت ، نداشت چون اون الان ۱۹ سالشه و بدتر شده
اون الان میخواد خودشو بکشه ، اره ......
( بورا )
حمایت یادت نره ❤
ببخشید این پارت کم بود باید وسایلامو پاکسازی کنم ولی چون قول دادم این و گذاشتم
#بی_تی_اس #فیک #جونگ_کوک #رمان
#BTS #Jung_kook
۵.۱k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.