فیک جنون
پارت ۸::::::::
قیچی رو برداشتم موهامو کوتاه کردم صدای موهام که بریده میشو بهم حس آزادی میداد آزادی از احساسات که همیشه باعث باخت و بدبختی انسان ها میشن
موهام رو میزدم و توی سینگ میریختم به چهره خودم توی آینه نگاه کردم دیگه ناراحتی رو توی صورت خودم نمیدیدم فقط خشم بود خوشمی که قرار بود منو از این وضعیت نحس در بیاره
به صورتم آب زدم از دست شویی بیرون اومدم که مردی که هم اتاقم بود وارد اتاق شد و با تعجب بهم نگاه کرد پسش زدم و از اتاق بیرون اومدم سالن تاریک بود وارد حیاط شدم
تاریک تاریک بود
چشامو بستم سعی کردم تمام تمرین هایی که آقای چانگ انجام میداد رو به یاد بیارم و شروع کردم به انجام دادن اون حرکت ها با پام محکم به دیوار ضربه میزدم و با دستم مشت زدن رو تمرین میکردم تا صبح ورزش کردم تقریبا ۷ صبح بود اومدم توی اتاق و دوش گرفتم و لباسام رو پوشیدم و رفتم توی سالن منتظر صدای زنگ موندم
آقای چانگ وارد سالن شد و با دیدن من که اولین نفر که اونجا وایستاده بودم و هامان کوتاه بود تعجب کرد
با دیدنش سمتش رفتم
قیچی رو برداشتم موهامو کوتاه کردم صدای موهام که بریده میشو بهم حس آزادی میداد آزادی از احساسات که همیشه باعث باخت و بدبختی انسان ها میشن
موهام رو میزدم و توی سینگ میریختم به چهره خودم توی آینه نگاه کردم دیگه ناراحتی رو توی صورت خودم نمیدیدم فقط خشم بود خوشمی که قرار بود منو از این وضعیت نحس در بیاره
به صورتم آب زدم از دست شویی بیرون اومدم که مردی که هم اتاقم بود وارد اتاق شد و با تعجب بهم نگاه کرد پسش زدم و از اتاق بیرون اومدم سالن تاریک بود وارد حیاط شدم
تاریک تاریک بود
چشامو بستم سعی کردم تمام تمرین هایی که آقای چانگ انجام میداد رو به یاد بیارم و شروع کردم به انجام دادن اون حرکت ها با پام محکم به دیوار ضربه میزدم و با دستم مشت زدن رو تمرین میکردم تا صبح ورزش کردم تقریبا ۷ صبح بود اومدم توی اتاق و دوش گرفتم و لباسام رو پوشیدم و رفتم توی سالن منتظر صدای زنگ موندم
آقای چانگ وارد سالن شد و با دیدن من که اولین نفر که اونجا وایستاده بودم و هامان کوتاه بود تعجب کرد
با دیدنش سمتش رفتم
۲۷.۵k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.