مشکل بزرگ،وارث خاندان کیم
روی کاناپه نشسته بود.تو هم دراز کشیده بودی و سرت روی رون پاش بود.دستش بین موهات حرکت میکرد و خیره بود به صحنه تلویزیون و تو خیره بودی به تهیونگ
_تهیونگ
+جانم
_چه بچه های بانمکی ان
منظورت بچههایی بودن به تو فیلم داشتن میخندیدن و تو اصلا نگاهشون نمی کردی چون خیره بودی به تهیونگ و متوجه لبخند های عمیق ته با دیدن بچه ها شدع بودی
+هوم...خیلی بانمکن.
_بچه ها خیلی شیرینن مگه نه؟
همون طور کع نگاهش به تلویزیون بود و تو خیره به تهیونگ بودی گف:ارع بیب. بچه ها شیرینن.
_تو هم خیلی دوس داری؟
نفس عمیقی کشید و حرکات دستش توی موهات کمتر شد و آروم گف:ارع دوس دارم
نفست رو رها کردی:هوووووم.و دیگع چیزی نگفتی کع تهیونگ نگاهش رو به تو داد و به چشمات خیره شد کع لبخندی زدی.کع اون هم متقابلا لبخندی زد و دستش رو تو موهات حرکت داد.
_تهیونگ
+جانم
_بیا از هم جدا شیم.
کع انگار واقعا هم انتظار این حرف رو داشت.با کلافگی و با عصبانیت سرت رو از روی پاهاش بلند کرد و از روی کاناپه بلند شد.
+ا.ت دوباره شرو کردی به زدن همون حرفای مسخره.
آروم لب زدی:تهیونگ ما هیچوقت بچه دار نمی شویم پس بهتره از هم جدا شیم و تو....
با عصبانیت داد زد: بسه ا.تتتتتتت چرا دوس داری فق بری رو مخمم...چرا داری فق چرت و پرت میگی هاااا
چشماش قرمز بود و رگ گردنش بخاطر عصبانیت متورم شدع بود.
ادامه دارع
تنک کع خوندی منتظر پارت بعدی باش💜🌙
_تهیونگ
+جانم
_چه بچه های بانمکی ان
منظورت بچههایی بودن به تو فیلم داشتن میخندیدن و تو اصلا نگاهشون نمی کردی چون خیره بودی به تهیونگ و متوجه لبخند های عمیق ته با دیدن بچه ها شدع بودی
+هوم...خیلی بانمکن.
_بچه ها خیلی شیرینن مگه نه؟
همون طور کع نگاهش به تلویزیون بود و تو خیره به تهیونگ بودی گف:ارع بیب. بچه ها شیرینن.
_تو هم خیلی دوس داری؟
نفس عمیقی کشید و حرکات دستش توی موهات کمتر شد و آروم گف:ارع دوس دارم
نفست رو رها کردی:هوووووم.و دیگع چیزی نگفتی کع تهیونگ نگاهش رو به تو داد و به چشمات خیره شد کع لبخندی زدی.کع اون هم متقابلا لبخندی زد و دستش رو تو موهات حرکت داد.
_تهیونگ
+جانم
_بیا از هم جدا شیم.
کع انگار واقعا هم انتظار این حرف رو داشت.با کلافگی و با عصبانیت سرت رو از روی پاهاش بلند کرد و از روی کاناپه بلند شد.
+ا.ت دوباره شرو کردی به زدن همون حرفای مسخره.
آروم لب زدی:تهیونگ ما هیچوقت بچه دار نمی شویم پس بهتره از هم جدا شیم و تو....
با عصبانیت داد زد: بسه ا.تتتتتتت چرا دوس داری فق بری رو مخمم...چرا داری فق چرت و پرت میگی هاااا
چشماش قرمز بود و رگ گردنش بخاطر عصبانیت متورم شدع بود.
ادامه دارع
تنک کع خوندی منتظر پارت بعدی باش💜🌙
۲.۰k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.