U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_²³ ^U
«شب»
ا.ت ویو
ساعت ۸ بود اماده بودم لباسم خیلی بهم میومد (لباس ا.ت اسلاید ۲) نشسته بودم داخل سالن ارایشگاه منتظر کوک همه داشتن ازم عکس میگرفتن که زنگ سالن به صدا در اومد بلند شدم و با کمک صاحب سالن لباسمو از در رد کردم و رفتم بیرون کوک با دست گل پشتش بهم بود
(ارایش گر و اینجور نشون میدم ا.ر)
ا.ر: اقا داماد نمیخوای عروس رو ببینی
جونگکوک: بله(خنده)
ا.ت: برگرد دیگه میخوام ببینمت
جونگکوک برگشت و با دیدن ا.ت ماتش برد همینطورهم ا.ت تا چند دقیقه به هم زول زده بودن
جونگکوک: خیلی خوشگل شدی
ا.ت: تو هم خوشتیپ شدی
جونگکوک دست گل رو داد به ا.ت و باهم به سمت لیموزین رفتن جونگکوک کمک ا.ت کرد تا بره داخل لبموزین بعد از اینکه با کلی دردسر لباس ا.ت رو گذاشت داخل لیموزین خودش هم نشست و راننده به سمت باغ عروسی حرکت کرد
«چند دقیقه بعد رسیدن باغ»
عاقد: خانم جئون ا.ت شما بدون هیچ اجباری میخواهید با اقای جئون جونگکوک ازدواج کنید؟
ا.ت: بله(بلند)
عاقد: اقای جئون جونگکوک شما بدون هیچ اجباری میخواهید با خانم جئون ا.ت ازدواج کنید؟
جونگکوک: بله (خوشحال)
عاقد: من شمارو به صورت قانونی زن و شوهر اعلام میکنم
*همه دست زدن*
جونگکوک دست ا.ت رو گرفت و باهم از روی صندلی ها بلند شدن جونگکوک روبه ا.ت و ا.ت روبه جونگکوک ایستاده بود جونگکوک دو طرف صورت ا.ت رو گرفت و روی پیشونیش بوسه ای زد که دوباره صدای دست همه بلند شد ا.ت سند ازدواجشون رو توی دستش گرفت و بالا برد
*چند مین بعد*
ا.ت: هرکی دست گلم رو گرفت اون فرد به زودی ازدواج میکنه
همه: هوووو
ا.ت پشت سرشو کرد و دست گل رو انداخت که افتاد توی دست جانگشین ا.ت برگشت
جانگشین: چی.... من نه
ا.ت: بله بعدی خودتی(خنده)
جونگکوک: مبارک باشه داداش
(نکته: شاید با خودتون گفته باشید که جونگکوک یه مافیاست اما چرا مثل ادم های عادی رفتار میکنه... اینو بگم که جونگکوک پیش خانوادش و دوستاش مهربونه و خوب رفتار میکنه ولی در عین حال رفتارش مثل مافیاهاست)
جشن تموم شد و همه ی مهمون ها رفتن ا.ت و جونگکوک هم رفتن عمارتشون ا.ت رفت و سری لباس عروسش رو در اورد و یه لباس خواب پوشید چون لباسش زیادی پف بود و اذیتش میکرد لباس عروس رو گذاشت اتاق جفتی و رفت توی اتاقشون که دید جونگکوک اومد
ا.ت: اومدی... بریم بخوابیم صبح باید برم دانشگاه
جونگکوک: نه بیب باید بریم سراغ کار اصلیمون(پوزخند شیطانی)
ا.ت: هه هه(لبخنده ضایع) برم اب بخورم 😅
جونگکوک:اوکی بیبی😏
ا.ت سری از اتاق رفت بیرون و رفت اشپز خونه یکم اب خورد و حواسش نبود و دوباره رفت تو اتاق
*چند دقیقه بعد*
U^part_²³ ^U
«شب»
ا.ت ویو
ساعت ۸ بود اماده بودم لباسم خیلی بهم میومد (لباس ا.ت اسلاید ۲) نشسته بودم داخل سالن ارایشگاه منتظر کوک همه داشتن ازم عکس میگرفتن که زنگ سالن به صدا در اومد بلند شدم و با کمک صاحب سالن لباسمو از در رد کردم و رفتم بیرون کوک با دست گل پشتش بهم بود
(ارایش گر و اینجور نشون میدم ا.ر)
ا.ر: اقا داماد نمیخوای عروس رو ببینی
جونگکوک: بله(خنده)
ا.ت: برگرد دیگه میخوام ببینمت
جونگکوک برگشت و با دیدن ا.ت ماتش برد همینطورهم ا.ت تا چند دقیقه به هم زول زده بودن
جونگکوک: خیلی خوشگل شدی
ا.ت: تو هم خوشتیپ شدی
جونگکوک دست گل رو داد به ا.ت و باهم به سمت لیموزین رفتن جونگکوک کمک ا.ت کرد تا بره داخل لبموزین بعد از اینکه با کلی دردسر لباس ا.ت رو گذاشت داخل لیموزین خودش هم نشست و راننده به سمت باغ عروسی حرکت کرد
«چند دقیقه بعد رسیدن باغ»
عاقد: خانم جئون ا.ت شما بدون هیچ اجباری میخواهید با اقای جئون جونگکوک ازدواج کنید؟
ا.ت: بله(بلند)
عاقد: اقای جئون جونگکوک شما بدون هیچ اجباری میخواهید با خانم جئون ا.ت ازدواج کنید؟
جونگکوک: بله (خوشحال)
عاقد: من شمارو به صورت قانونی زن و شوهر اعلام میکنم
*همه دست زدن*
جونگکوک دست ا.ت رو گرفت و باهم از روی صندلی ها بلند شدن جونگکوک روبه ا.ت و ا.ت روبه جونگکوک ایستاده بود جونگکوک دو طرف صورت ا.ت رو گرفت و روی پیشونیش بوسه ای زد که دوباره صدای دست همه بلند شد ا.ت سند ازدواجشون رو توی دستش گرفت و بالا برد
*چند مین بعد*
ا.ت: هرکی دست گلم رو گرفت اون فرد به زودی ازدواج میکنه
همه: هوووو
ا.ت پشت سرشو کرد و دست گل رو انداخت که افتاد توی دست جانگشین ا.ت برگشت
جانگشین: چی.... من نه
ا.ت: بله بعدی خودتی(خنده)
جونگکوک: مبارک باشه داداش
(نکته: شاید با خودتون گفته باشید که جونگکوک یه مافیاست اما چرا مثل ادم های عادی رفتار میکنه... اینو بگم که جونگکوک پیش خانوادش و دوستاش مهربونه و خوب رفتار میکنه ولی در عین حال رفتارش مثل مافیاهاست)
جشن تموم شد و همه ی مهمون ها رفتن ا.ت و جونگکوک هم رفتن عمارتشون ا.ت رفت و سری لباس عروسش رو در اورد و یه لباس خواب پوشید چون لباسش زیادی پف بود و اذیتش میکرد لباس عروس رو گذاشت اتاق جفتی و رفت توی اتاقشون که دید جونگکوک اومد
ا.ت: اومدی... بریم بخوابیم صبح باید برم دانشگاه
جونگکوک: نه بیب باید بریم سراغ کار اصلیمون(پوزخند شیطانی)
ا.ت: هه هه(لبخنده ضایع) برم اب بخورم 😅
جونگکوک:اوکی بیبی😏
ا.ت سری از اتاق رفت بیرون و رفت اشپز خونه یکم اب خورد و حواسش نبود و دوباره رفت تو اتاق
*چند دقیقه بعد*
۱۱.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.