زندان عشق...p18
زندان عشق...p18
جیا: ای بابا حالا چیکار کنیم(ناراحت)
ته: هیچی عشقم میریم خونه من(اروم)
جیا: خیلی بدی اون ابجیته واست مهم نیست؟
ته: ...
ا.ت: دارم میشنوم
ته: .......(نگاه خیلی استرسی به ا.ت)
جیا:ا.ت ناراحت نباش دیگه(مظلومم)
ا.ت: جیا جونم از دست تو ناراحت نیستم
ا.ت: میتونی بیای اتاقم(لبخند و کمی بغض)
جیا: مرسی عشقمم
(جیا رفت اتاق ا.ت)
ا.ت: هی...من برای ته مهم نیستم؟(بغض)
جیا: هی هی...اروم باش..کی گفته؟
جیا: اون داشت شوخی میکرد
ا.ت: نه...اون راست گفت!من براش مهم نیستم(گریه)
جیا: نه نه اینطوری فکر نکن...اون داداشته ا.ت
ا.ت: (گریه شدید)
ا.ت: هق..برو بیرون..هق!!میخوام..هق تنها باشم!
جیا: باشه ولی.........ناراحت نباش ا.ت!
(جیا از اتاق اومد بیرون و رفت پیش ته)
ته: چیشد؟
جیا: واقعا برات متاسفم
ته: چیشده مگه؟(تعجب)
جیا: اون داره بخاطر تو گریه میکنه چون فکر میکنه براش مهم نیستی
ته: چ..چ..چیی؟؟؟
جیا: همین که شنیدی!!نباید اون حرف ها رو میزدی..چه جدی چه شوخی!!!
ته: ا..اما م..من(بغض)
جیا: اما تو چی؟اون الان تو وضعیت بدیه..شاید تو شوخی کرده باشی اما میدونی دیگه..اون دختره و دلش زود میشکنه!!!
ته: یعنی واسه اینکه نبردیمش این همه اتفاق درست کرد؟(ناراحت)
ا.ت: نه آقای کیم...من واسه خرید ناراحت نیستم چون شما دوست دختر و دوست پسرید...اما یکم به حرفات فکر کن!!!!(رفت تو اتاق و در و محکم بست)
ته: نه نه ا.تتت من..من شوخی کردم(بلند)
جیا: دیدی...اون بخاطر خرید ناراحت نیست ته!!مگه میشه ا.ت واسه خرید گریه کنه؟؟اون بچه نیست...
ته: .....(نشست رو مبل)
بفرمایید ناهار...
بعدی رو آخر هفته میزارم
شایدم زودتر
جیا: ای بابا حالا چیکار کنیم(ناراحت)
ته: هیچی عشقم میریم خونه من(اروم)
جیا: خیلی بدی اون ابجیته واست مهم نیست؟
ته: ...
ا.ت: دارم میشنوم
ته: .......(نگاه خیلی استرسی به ا.ت)
جیا:ا.ت ناراحت نباش دیگه(مظلومم)
ا.ت: جیا جونم از دست تو ناراحت نیستم
ا.ت: میتونی بیای اتاقم(لبخند و کمی بغض)
جیا: مرسی عشقمم
(جیا رفت اتاق ا.ت)
ا.ت: هی...من برای ته مهم نیستم؟(بغض)
جیا: هی هی...اروم باش..کی گفته؟
جیا: اون داشت شوخی میکرد
ا.ت: نه...اون راست گفت!من براش مهم نیستم(گریه)
جیا: نه نه اینطوری فکر نکن...اون داداشته ا.ت
ا.ت: (گریه شدید)
ا.ت: هق..برو بیرون..هق!!میخوام..هق تنها باشم!
جیا: باشه ولی.........ناراحت نباش ا.ت!
(جیا از اتاق اومد بیرون و رفت پیش ته)
ته: چیشد؟
جیا: واقعا برات متاسفم
ته: چیشده مگه؟(تعجب)
جیا: اون داره بخاطر تو گریه میکنه چون فکر میکنه براش مهم نیستی
ته: چ..چ..چیی؟؟؟
جیا: همین که شنیدی!!نباید اون حرف ها رو میزدی..چه جدی چه شوخی!!!
ته: ا..اما م..من(بغض)
جیا: اما تو چی؟اون الان تو وضعیت بدیه..شاید تو شوخی کرده باشی اما میدونی دیگه..اون دختره و دلش زود میشکنه!!!
ته: یعنی واسه اینکه نبردیمش این همه اتفاق درست کرد؟(ناراحت)
ا.ت: نه آقای کیم...من واسه خرید ناراحت نیستم چون شما دوست دختر و دوست پسرید...اما یکم به حرفات فکر کن!!!!(رفت تو اتاق و در و محکم بست)
ته: نه نه ا.تتت من..من شوخی کردم(بلند)
جیا: دیدی...اون بخاطر خرید ناراحت نیست ته!!مگه میشه ا.ت واسه خرید گریه کنه؟؟اون بچه نیست...
ته: .....(نشست رو مبل)
بفرمایید ناهار...
بعدی رو آخر هفته میزارم
شایدم زودتر
۱.۴k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.