پارتی هشت نفره p⁶
موقع خوردن شام شد. که همون جوری شد که نابود میشد
نامجون: ا/ت اینا هم همون غذا ها یی که دوست داشتی ، ولی اینا برای حامله ها خوب نیستن ولی خوب چیکار کنم هوس گرده بودی دیگه..
جیهوپ آروم از اون ور هی میگفت : نه نه نه نه
ا/ت : چی... وایسا ببینم من... م .. من حامله ام ؟ از کی
تهیونگ: آره دیروز که حالت بد شد بیهوش شدی وقتی رفتیم بیمارستان دکتر ازت یه آزمایش گرفت و جوابت مثبت بود . ما هم تصمیم گرفتیم که تا یه ماه تا هنوز بچه زیاد بزرگ نشده بهت نگیم.
ا/ت عرق کرده بلند شد ، لب آشپز خونه رو گرفت و افتاد ●●
تهیونگ و جیهوپ بلند داد زدن:ا/ت
وقتی ا/ت به هوش اومد جین و جیهوپ کنارش خوابیده بودن ، جیهوپ دستش رو محکم گرفته بود.
ا/ت نگاهی به ساعت کرد ، ساعت چهار و نیم بود. ا/ت خیییلی هوس بستنی گرده بود ، رفت پایین در فریزر رو باز کرد و بستنی شکلاتی مخصوص کوک رو برداشت یواشکی رفت توی حال نشست و کنترل رو برداشت و تلویزیون رو روشن کرد و زد اون شبکه ای که فقط و فقط انیمه پخش میکرد.
یکی آروم از پله ها میومد پایین.شوگا بود.
شوگا:ا/ت حالت خوبه ، دیروز حالت بد بود ، تب داشتی و ناله میکردی . من و کوک و جیمین و ته خیییلی نگرانت بودیم .
ا/ت : آخه دیشب وقتی فهمیدم یه بچه توی شکمم هستش خیییلی استرس گرفتم و فشارم افتاد. بعد کنترلم دست خودم نبود، خییلی دوس داشتم به کوک یا تو بگم کمکم کنین تا برم تو رخت خوابم بخوابم.
شوگا: چه حسی داری ؟
ا/ت:من احساس میکنم که دوتا شدم . دوس دارم بدونم شما هفت نفر چه حسی دارید که میخواین بابا بشید.جیهوپ که همچین دستم رو گرفته بود خندم اومد
شوگا:چرا؟
ا/ت: چون آنقدر محکم دستم رو گرفته خندم گرفت گفتم که این موقع ی زایمان میخواد چیکار کنه ، فکر کنم میمیره
شوگا: نظرت چیه ساعت شیش هفت بریم بیرون ؟
ا/ت : خودمون دوتا؟
شوگا: نه باهم دیگه ، از اونجایی که الان تو بارداری همه زود تر بیدار میشن که مراقبت باشن.
ا/ت: باشه بریم ... ام...... بریم پارک جنگلی ، اونجا چطوره دلم خیییلی برای طبیعت تنگ شده .
شوگا : اوکی بریم
نامجون: ا/ت اینا هم همون غذا ها یی که دوست داشتی ، ولی اینا برای حامله ها خوب نیستن ولی خوب چیکار کنم هوس گرده بودی دیگه..
جیهوپ آروم از اون ور هی میگفت : نه نه نه نه
ا/ت : چی... وایسا ببینم من... م .. من حامله ام ؟ از کی
تهیونگ: آره دیروز که حالت بد شد بیهوش شدی وقتی رفتیم بیمارستان دکتر ازت یه آزمایش گرفت و جوابت مثبت بود . ما هم تصمیم گرفتیم که تا یه ماه تا هنوز بچه زیاد بزرگ نشده بهت نگیم.
ا/ت عرق کرده بلند شد ، لب آشپز خونه رو گرفت و افتاد ●●
تهیونگ و جیهوپ بلند داد زدن:ا/ت
وقتی ا/ت به هوش اومد جین و جیهوپ کنارش خوابیده بودن ، جیهوپ دستش رو محکم گرفته بود.
ا/ت نگاهی به ساعت کرد ، ساعت چهار و نیم بود. ا/ت خیییلی هوس بستنی گرده بود ، رفت پایین در فریزر رو باز کرد و بستنی شکلاتی مخصوص کوک رو برداشت یواشکی رفت توی حال نشست و کنترل رو برداشت و تلویزیون رو روشن کرد و زد اون شبکه ای که فقط و فقط انیمه پخش میکرد.
یکی آروم از پله ها میومد پایین.شوگا بود.
شوگا:ا/ت حالت خوبه ، دیروز حالت بد بود ، تب داشتی و ناله میکردی . من و کوک و جیمین و ته خیییلی نگرانت بودیم .
ا/ت : آخه دیشب وقتی فهمیدم یه بچه توی شکمم هستش خیییلی استرس گرفتم و فشارم افتاد. بعد کنترلم دست خودم نبود، خییلی دوس داشتم به کوک یا تو بگم کمکم کنین تا برم تو رخت خوابم بخوابم.
شوگا: چه حسی داری ؟
ا/ت:من احساس میکنم که دوتا شدم . دوس دارم بدونم شما هفت نفر چه حسی دارید که میخواین بابا بشید.جیهوپ که همچین دستم رو گرفته بود خندم اومد
شوگا:چرا؟
ا/ت: چون آنقدر محکم دستم رو گرفته خندم گرفت گفتم که این موقع ی زایمان میخواد چیکار کنه ، فکر کنم میمیره
شوگا: نظرت چیه ساعت شیش هفت بریم بیرون ؟
ا/ت : خودمون دوتا؟
شوگا: نه باهم دیگه ، از اونجایی که الان تو بارداری همه زود تر بیدار میشن که مراقبت باشن.
ا/ت: باشه بریم ... ام...... بریم پارک جنگلی ، اونجا چطوره دلم خیییلی برای طبیعت تنگ شده .
شوگا : اوکی بریم
۵.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.