*بوسه به اتمام رسید*
*بوسه به اتمام رسید*
باکوگو: الان میریم وسایلاتو از خونه ی اون نفله بردار *دکوی بدبخت😂* بریم خونه ما میریم برات لباسای خوشگل میخرم فقط هم باید برا خودم بپوشیشون و *blah blah blah*
*سوکاکی خندید چون دید باکوگو خیلی واضح حسادت و حساس بودنش گل کرده پس برای ساکت کردن اینبار خودش بوسه رو شروع کرد و باکوگو هم ماشالله کم نذاشت*
*رفتن دم در خونه ی ایزوکو و زنگ رو زد*
اینکو: سلام دخترمم
سوکاکی: خاله اینکو، میشه کیف منو بدید لطفا *لبخند ملیح*
اینکو: چرا خاله؟
سوکاکی: میرم هتل
اینکو: مطمئنی؟
سوکاکی: بله خاله
اینکو : باشه دخترم راحت باش *کیف سوکاکی رو داد*
سوکاکی:ممنونم سایونارا
اینکو: جانه عزیزم
*اینکو رفت تو خونه و باکوگو از پشت دیوار اومد بیرون و یه تاکسی گرفتن و رفتن خونه ی باکوگو*
*میتسوکی درو باز کرد *
میتسوکی: دخترممم!! دوباره اومدی؟ خوش اومدی بیا تو
باکوگو: ما میریم تو اتاقم
*کاچان و سوکاکی رفتن تو اتاق کاچان و صحبت کردن راجب آینده و قهرمانی و اینا شایدم وسطاش یه بوس باشه🤣😊*
میتسوکی: ای کاش عروسم شه، باکوگو باهاش بد رفتاری کنه با ماهیتابه پارش میکنم
ماسارو: با اون برق تو چشای باکوگو، مطمئنم عروست میشه
*چندین سال بعد،تو بیمارستان*
*باکوگو پشت در ایستاده بود و نگران بود و ماسارو و میتسوکی دل داریش میدادن و کیگو هی راهرو رو بالا و پایین میکرد*
*ناگهان.....*
*پرستار با دوتا بچه ی گوگول مگولی و دو قلو پسر و دختر از اتاق بیرون اومد و باکوگو دوید رفت بالا سرشون*
پرستار: تبریک میگم، هم مامان و هم بچه ها سالم هستن
کیگو: ای جانم، دایی قربونتون بره
*موهای هردوتا بچه مثل باکوگو بود و هردو بچه موهاشون کاراملی بود*
باکوگو: خوش اومدین، کوچولو های بابا
☆پایان☆
لیلی: قصه ی ما بع سر رسید، باکوگو به زن و بچه هاش رسید💖🙂
باکوگو: الان میریم وسایلاتو از خونه ی اون نفله بردار *دکوی بدبخت😂* بریم خونه ما میریم برات لباسای خوشگل میخرم فقط هم باید برا خودم بپوشیشون و *blah blah blah*
*سوکاکی خندید چون دید باکوگو خیلی واضح حسادت و حساس بودنش گل کرده پس برای ساکت کردن اینبار خودش بوسه رو شروع کرد و باکوگو هم ماشالله کم نذاشت*
*رفتن دم در خونه ی ایزوکو و زنگ رو زد*
اینکو: سلام دخترمم
سوکاکی: خاله اینکو، میشه کیف منو بدید لطفا *لبخند ملیح*
اینکو: چرا خاله؟
سوکاکی: میرم هتل
اینکو: مطمئنی؟
سوکاکی: بله خاله
اینکو : باشه دخترم راحت باش *کیف سوکاکی رو داد*
سوکاکی:ممنونم سایونارا
اینکو: جانه عزیزم
*اینکو رفت تو خونه و باکوگو از پشت دیوار اومد بیرون و یه تاکسی گرفتن و رفتن خونه ی باکوگو*
*میتسوکی درو باز کرد *
میتسوکی: دخترممم!! دوباره اومدی؟ خوش اومدی بیا تو
باکوگو: ما میریم تو اتاقم
*کاچان و سوکاکی رفتن تو اتاق کاچان و صحبت کردن راجب آینده و قهرمانی و اینا شایدم وسطاش یه بوس باشه🤣😊*
میتسوکی: ای کاش عروسم شه، باکوگو باهاش بد رفتاری کنه با ماهیتابه پارش میکنم
ماسارو: با اون برق تو چشای باکوگو، مطمئنم عروست میشه
*چندین سال بعد،تو بیمارستان*
*باکوگو پشت در ایستاده بود و نگران بود و ماسارو و میتسوکی دل داریش میدادن و کیگو هی راهرو رو بالا و پایین میکرد*
*ناگهان.....*
*پرستار با دوتا بچه ی گوگول مگولی و دو قلو پسر و دختر از اتاق بیرون اومد و باکوگو دوید رفت بالا سرشون*
پرستار: تبریک میگم، هم مامان و هم بچه ها سالم هستن
کیگو: ای جانم، دایی قربونتون بره
*موهای هردوتا بچه مثل باکوگو بود و هردو بچه موهاشون کاراملی بود*
باکوگو: خوش اومدین، کوچولو های بابا
☆پایان☆
لیلی: قصه ی ما بع سر رسید، باکوگو به زن و بچه هاش رسید💖🙂
۷.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.