میراث ابدی۲ 💜پــارت۲۷💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــ من تو گروه بکیهون و نامجون هستم.
بوگوم: چه خوب دیگه نمیتونی جلومو بگیری.
ــ راستی نامجون تو مگه گارد نبودی؟
نامجون: به دیدن شخص پادشاه رفتمو استعفا دادم.
ــ پس کار خودتو کردی!
نامجون: ما اینم دیگه.
شروع کردیم به میل کردن صبحونه. بعد صبحونه همشون رفتن و فقط من و نامجونو و بکهیون موندیم. داشتیم به همدیگه نگاه میکردیم................
نامجون: چیکار کنیم؟
بکیهون: نظرتون درمورد تمیرین تیراندازی چیه؟
ــ موافقم بهتر از هیچ کاری نکردنه.
سانشی: شما باید برای مهمونی آماده بشید.
ــ تو رو جون عزیزت ول کن بزار یکمی خوش بگدرونیم.
سانشی: عالیجناببببببب..
ــ میخوای اونکاری که قبلا گفتمو بکنم؟
سانشی: هوف باشه از دست شما.
به سمت جایگاه تیراندازی رفتیم. یکمی تیراندازی کردیم بعد خسته کنار ستون نشستیم...........
نامجون: خسته شدم. تو عمرم اینقدر تمرین نکرده بودم.
ــ منم.
بکهیون: فکر کنم کافیه بریم برا مهمونی آماده بشیم.
رسیدم اتاقم. رو زمین خوابیدم.............
سانشی: عالیجنا..
ــ بزار فقط یکمی بخوابم دیشب نخوابیدم.
سانشی: لااقل رو..
ــ برو بیرونننننن.
چشام بسته شدن. « جانگکوک تو باید بجنگی بخاطر خودت و بخاطر کشورت چوسان، چوسانو بساز تا همه قدرتتو بشناسن. نزار کسی جلوتو بگیره. تو وارد سرنوشت اصلیت شدی. نترس هیچ اتفاقی برا دوستانت نمیفته. یه پیرزن بود. ازش پرسیدم: تو کی هستی؟ گفت: من پیشگوی اعظم هستم. گفتم: واقعا؟ گفت: بله. سوالی که تو ذهنم بودو پرسیدم: اون سه نفر از اعضای سلطنتی کین؟ گفت: اونا کنارتن. کنار خودت، تو باید پیداشون کنی..» چشامو باز کردم. بلند شدم. خواب میدیدم؟ گفت کنارمن. یعنی کین؟ باید هر چه زودتر به اون غار برم تا بفهمم کین!.........
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
ــ من تو گروه بکیهون و نامجون هستم.
بوگوم: چه خوب دیگه نمیتونی جلومو بگیری.
ــ راستی نامجون تو مگه گارد نبودی؟
نامجون: به دیدن شخص پادشاه رفتمو استعفا دادم.
ــ پس کار خودتو کردی!
نامجون: ما اینم دیگه.
شروع کردیم به میل کردن صبحونه. بعد صبحونه همشون رفتن و فقط من و نامجونو و بکهیون موندیم. داشتیم به همدیگه نگاه میکردیم................
نامجون: چیکار کنیم؟
بکیهون: نظرتون درمورد تمیرین تیراندازی چیه؟
ــ موافقم بهتر از هیچ کاری نکردنه.
سانشی: شما باید برای مهمونی آماده بشید.
ــ تو رو جون عزیزت ول کن بزار یکمی خوش بگدرونیم.
سانشی: عالیجناببببببب..
ــ میخوای اونکاری که قبلا گفتمو بکنم؟
سانشی: هوف باشه از دست شما.
به سمت جایگاه تیراندازی رفتیم. یکمی تیراندازی کردیم بعد خسته کنار ستون نشستیم...........
نامجون: خسته شدم. تو عمرم اینقدر تمرین نکرده بودم.
ــ منم.
بکهیون: فکر کنم کافیه بریم برا مهمونی آماده بشیم.
رسیدم اتاقم. رو زمین خوابیدم.............
سانشی: عالیجنا..
ــ بزار فقط یکمی بخوابم دیشب نخوابیدم.
سانشی: لااقل رو..
ــ برو بیرونننننن.
چشام بسته شدن. « جانگکوک تو باید بجنگی بخاطر خودت و بخاطر کشورت چوسان، چوسانو بساز تا همه قدرتتو بشناسن. نزار کسی جلوتو بگیره. تو وارد سرنوشت اصلیت شدی. نترس هیچ اتفاقی برا دوستانت نمیفته. یه پیرزن بود. ازش پرسیدم: تو کی هستی؟ گفت: من پیشگوی اعظم هستم. گفتم: واقعا؟ گفت: بله. سوالی که تو ذهنم بودو پرسیدم: اون سه نفر از اعضای سلطنتی کین؟ گفت: اونا کنارتن. کنار خودت، تو باید پیداشون کنی..» چشامو باز کردم. بلند شدم. خواب میدیدم؟ گفت کنارمن. یعنی کین؟ باید هر چه زودتر به اون غار برم تا بفهمم کین!.........
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
۱۰.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.