فیک مافیای عاشق
مافیای عاشق { پارت 1}
ا/ت ویو :
آخ با صدای آلارم گوشی از خواب پاشدم باز همون آش و همون کاسه بازم اپل صبح اعصاب خودم رو هم نداشتم که یکدفعه آجوما اومد
آجوما : دخترم پدرت کارت داره
ا/ت : اوفففف باز میخواد داد و بیداد کنه
آجوما : بهتره زود تر بری چون ممکنه عصبی بشه
ا/ت : عقققق باشه بابا باشه 😑
آجوما رفت بیرون .
بلند شدم و کار های لازم رو کردم و لباس مورد علاقمو پوشیدم . رفتم طرف اتاق اون گودزیلا رو مخ بازم امیدوارم داد و بیداد نکنه .
تق تق تق
( بابای ا/ت رو با پ/ت نشون میدم )
پ/ت : بیا داخل
ا/ت : چیکارم داشتین
پ/ت : بشین باید در مورد موضوع مهمی باهات حرف بزنم .
ا/ت : بفرمایید
پ/ت : ببین دخترم من با یه مافیا سالیان دراز دوست بودم بعد الان میخوایم بخاطر گسترش باند با هم شریک شیم ولی اومد یه شرط گذاشت و گفت دخترت باید با پسر من ازدواج کنه
ا/ت : چ..چی ؟ من عمرا اگه ازدواج کنم
پ/ت : دختره ی خر همین که گفتم میخوای به بخوا نمیخوای نخوا 😡
ا/ت : نمی خوا..... ( پدرش زد تو گوشش )
پ/ت : همین که گفتم حالا گمشو بیرون ( با عصبانیت )
با گریه رفتم بیرون اعصابم داغون بود جوری که پدرم زد تو ذوقم تا حالا کسه دیگه ای نزده بود تو ذوقم . ای خدا لعنتش کنه . امیدوارم پیشی دستشویی کنه تو دهنش 😌
با این فکرا کم کم خوابم برد .
ساعت ۵ عصر
آجوما : دخترم پاشو مهمون اومده برامون
ا/ت : به درک من نمیام ( خوابالو )
آجوما : دخترم اگه نیای پدرت جرت میده
ا/ت : اوففففف باشه اومدم
بلند شدم کار های لازم رو کردم و رفتم پایین
پ/ت : اوووو دخترم اومدی ایشون مین یونگی و پدرشون مین جانگ هستن .
ا/ت : خوشبختم ( با کمی زور )
جانگ : منم خوشبختم دخترم
ا/ت : اوهوم
یونگی : سلام
ا/ت : علیک
پدرش یه چشم غره ی ریزی رفت بهش
داشتن حرف میزدن که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
به نظرتون داخل این فیک اسمات هم باشه ؟
بچه ها از اونجایی که دو تا فیک رو بدون شرط گذاشتم این رو شرط میزارم اگه همه شرط ها شد پارت دو رو میزارم
۲۰ تا لایک
۱۵ تا کامنت
ا/ت ویو :
آخ با صدای آلارم گوشی از خواب پاشدم باز همون آش و همون کاسه بازم اپل صبح اعصاب خودم رو هم نداشتم که یکدفعه آجوما اومد
آجوما : دخترم پدرت کارت داره
ا/ت : اوفففف باز میخواد داد و بیداد کنه
آجوما : بهتره زود تر بری چون ممکنه عصبی بشه
ا/ت : عقققق باشه بابا باشه 😑
آجوما رفت بیرون .
بلند شدم و کار های لازم رو کردم و لباس مورد علاقمو پوشیدم . رفتم طرف اتاق اون گودزیلا رو مخ بازم امیدوارم داد و بیداد نکنه .
تق تق تق
( بابای ا/ت رو با پ/ت نشون میدم )
پ/ت : بیا داخل
ا/ت : چیکارم داشتین
پ/ت : بشین باید در مورد موضوع مهمی باهات حرف بزنم .
ا/ت : بفرمایید
پ/ت : ببین دخترم من با یه مافیا سالیان دراز دوست بودم بعد الان میخوایم بخاطر گسترش باند با هم شریک شیم ولی اومد یه شرط گذاشت و گفت دخترت باید با پسر من ازدواج کنه
ا/ت : چ..چی ؟ من عمرا اگه ازدواج کنم
پ/ت : دختره ی خر همین که گفتم میخوای به بخوا نمیخوای نخوا 😡
ا/ت : نمی خوا..... ( پدرش زد تو گوشش )
پ/ت : همین که گفتم حالا گمشو بیرون ( با عصبانیت )
با گریه رفتم بیرون اعصابم داغون بود جوری که پدرم زد تو ذوقم تا حالا کسه دیگه ای نزده بود تو ذوقم . ای خدا لعنتش کنه . امیدوارم پیشی دستشویی کنه تو دهنش 😌
با این فکرا کم کم خوابم برد .
ساعت ۵ عصر
آجوما : دخترم پاشو مهمون اومده برامون
ا/ت : به درک من نمیام ( خوابالو )
آجوما : دخترم اگه نیای پدرت جرت میده
ا/ت : اوففففف باشه اومدم
بلند شدم کار های لازم رو کردم و رفتم پایین
پ/ت : اوووو دخترم اومدی ایشون مین یونگی و پدرشون مین جانگ هستن .
ا/ت : خوشبختم ( با کمی زور )
جانگ : منم خوشبختم دخترم
ا/ت : اوهوم
یونگی : سلام
ا/ت : علیک
پدرش یه چشم غره ی ریزی رفت بهش
داشتن حرف میزدن که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
به نظرتون داخل این فیک اسمات هم باشه ؟
بچه ها از اونجایی که دو تا فیک رو بدون شرط گذاشتم این رو شرط میزارم اگه همه شرط ها شد پارت دو رو میزارم
۲۰ تا لایک
۱۵ تا کامنت
۱۴.۷k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.