عشق ابدی پارت ۱۱
عشق ابدی پارت ۱۱
ویو یونگی
که یهو پرید رو تخت
-آخیشششش
+چی...چیکار میکنی؟
-میخوابم (چشماش بستس)
+پس من کجا بخوابم؟
-همینجا (همون جوری)
+یااااا ، اصن میرم رو مبل
-هرجور راحتی ، فقط زود تر مشخص کن چون میخوام جام رو اندازه کنم.(همون جوری)
اومدم از روتخت پایین که ...
وایستا ، چه زمانی بهتر از الان؟ اونکه به هر حال از دستم میره . پس حداقل الان یکم باهاش بودن رو تجربه کنم .
سریع برگشتم
+بکش اونور تر
-چیشد آقای با حیا؟ برگشتی که!
+(پوکر نگاش میکنه)
-خیله خب بیا
از اونجایی که تختش خیلیییی بزرگ بود نگرانی هم نداشتم .
-بینمون رو بالش میزاریم.
+مگه بچه ای؟ حالا خوبه .... ای بابا(نقطه چین ها میخواست یه چی بگه نگفت)
-یاااا پس چجوری بخوابیم ؟ یه حرکت اشتباه تو خواب کافیه تا مامان بابامون قشنگ سوءتفاهم براشون پیش بیاد ؛
+آخه بچه نه اینکه تختت خیلیییی کوچیکه ، من میتونم نزدیکت شم . ووش بگیر بخواب دیه...
-(محو یونگی)
+الوووو
-ب...بله؟
+کجایی؟ پتو رو بده من !
-چییی؟ تختم رو که به اسارت بردی حالا پتوم رو هم میگیری ؟! /:
+ببین بیا با حرف حلش کنیم ؛ ما ۵ روز بیشتر اینجا نیستیم . پس خواهشاً این ۵ روز رو بساز خب؟
ویو جیمین
چرا که نه؟ از خدام هم هست یونگی...
چی؟ ها؟ نه نه ، اهم هیچی نگفتم هیچی
-خیله خب بگیر بخواب(چشم غره)
+شب بخیر(چشمک)
-ش...ش...شب ...ب...بخیر
چرا من اینجوری میکنم؟ اَه بسه دیگه جیمین به خودت بیا ؛ تو باید معشوقه ات رو پیدا کنی. هوم آره !
منم کنارش دراز کشیدم و با هزار تا فکر خوابم برد
صبح با صدای مامانم بیدار شدم ، یونگی نبود
کارام رو کردم و رفتم پایین ؛ همه پشت میز بودن
-صبح بخیر
&+÷$¢ صبح بخیر
¢خوب خوابیدی؟(نگاه های شیطانی)
$مگه میشه خوب نخوابیده باشن؟(لحن شیطانی)
& ای بابا (تکون دادن سرش و خندیدن)
گیج گیج بودم ، چی میگن اینا؟ به یونگی نگا کردم که دیدم با خجالت سرش پایینه و ریز ریز میخنده...
-یکی توضیح میده اینجا چه خبره؟
&÷هیچی عزیزم بشین
صبحانه رو خوردیم و رفتیم تو حال
آیششش چقدر کسل کننده است که نمیتونم از خونه برم بیرون .
-حوصلم سر رفتههههه
+گیم میزنی؟
-یسس!!
۶ دست تمام گیم زدیم ، دو بار منو و چهار بار یونگی برد ... آه خدا آیششش
-اَههههه
با سرعت از رو صندلی پاشدم و رفتم سمت دیوار و با مشت زدم بهش
که یهو...
ویو یونگی
که یهو پرید رو تخت
-آخیشششش
+چی...چیکار میکنی؟
-میخوابم (چشماش بستس)
+پس من کجا بخوابم؟
-همینجا (همون جوری)
+یااااا ، اصن میرم رو مبل
-هرجور راحتی ، فقط زود تر مشخص کن چون میخوام جام رو اندازه کنم.(همون جوری)
اومدم از روتخت پایین که ...
وایستا ، چه زمانی بهتر از الان؟ اونکه به هر حال از دستم میره . پس حداقل الان یکم باهاش بودن رو تجربه کنم .
سریع برگشتم
+بکش اونور تر
-چیشد آقای با حیا؟ برگشتی که!
+(پوکر نگاش میکنه)
-خیله خب بیا
از اونجایی که تختش خیلیییی بزرگ بود نگرانی هم نداشتم .
-بینمون رو بالش میزاریم.
+مگه بچه ای؟ حالا خوبه .... ای بابا(نقطه چین ها میخواست یه چی بگه نگفت)
-یاااا پس چجوری بخوابیم ؟ یه حرکت اشتباه تو خواب کافیه تا مامان بابامون قشنگ سوءتفاهم براشون پیش بیاد ؛
+آخه بچه نه اینکه تختت خیلیییی کوچیکه ، من میتونم نزدیکت شم . ووش بگیر بخواب دیه...
-(محو یونگی)
+الوووو
-ب...بله؟
+کجایی؟ پتو رو بده من !
-چییی؟ تختم رو که به اسارت بردی حالا پتوم رو هم میگیری ؟! /:
+ببین بیا با حرف حلش کنیم ؛ ما ۵ روز بیشتر اینجا نیستیم . پس خواهشاً این ۵ روز رو بساز خب؟
ویو جیمین
چرا که نه؟ از خدام هم هست یونگی...
چی؟ ها؟ نه نه ، اهم هیچی نگفتم هیچی
-خیله خب بگیر بخواب(چشم غره)
+شب بخیر(چشمک)
-ش...ش...شب ...ب...بخیر
چرا من اینجوری میکنم؟ اَه بسه دیگه جیمین به خودت بیا ؛ تو باید معشوقه ات رو پیدا کنی. هوم آره !
منم کنارش دراز کشیدم و با هزار تا فکر خوابم برد
صبح با صدای مامانم بیدار شدم ، یونگی نبود
کارام رو کردم و رفتم پایین ؛ همه پشت میز بودن
-صبح بخیر
&+÷$¢ صبح بخیر
¢خوب خوابیدی؟(نگاه های شیطانی)
$مگه میشه خوب نخوابیده باشن؟(لحن شیطانی)
& ای بابا (تکون دادن سرش و خندیدن)
گیج گیج بودم ، چی میگن اینا؟ به یونگی نگا کردم که دیدم با خجالت سرش پایینه و ریز ریز میخنده...
-یکی توضیح میده اینجا چه خبره؟
&÷هیچی عزیزم بشین
صبحانه رو خوردیم و رفتیم تو حال
آیششش چقدر کسل کننده است که نمیتونم از خونه برم بیرون .
-حوصلم سر رفتههههه
+گیم میزنی؟
-یسس!!
۶ دست تمام گیم زدیم ، دو بار منو و چهار بار یونگی برد ... آه خدا آیششش
-اَههههه
با سرعت از رو صندلی پاشدم و رفتم سمت دیوار و با مشت زدم بهش
که یهو...
۲.۰k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.