فیک کوک ( اعتماد) پارت۴۸
از زبان نویسنده
ا/ت نگران بود ساعت ها گذشته بود ولی برعکس همیشه خبری از جانگ شین و جونگ کوک نبود...
نگران رفت داخل آشپزخونه و گفت : خاله یو میشه از گوشیت به جونگ کوک زنگ بزنم
خاله یو گفت : میتونی از تلفن بیسیم توی سالن هم زنگ بزنی
کی حوصله داشت بره این همه راه رو به سالن
گفتم : دوره لطفاً به جونگ کوک زنگ بزن
گفت : تنبل خانم
گوشی رو برداشت و شماره جونگ کوک رو گرفت
********
مورا( مادره ا/ت) با داد گفت : میدونم تو مجبورش کردی به این ازدواج اجباری
مورا از ترس اینکه جونگ کوک بلایی سره دخترش که فقط ۱۶ سالش بود آورده باشه مثل بید میلرزید و اشک میریخت...
جونگ کوک با پوزخند هایی که روی لباش داشت و لحظه به لحظه ترس مورا رو بیشتر میکرد گفت : من مجبورش نکردم خودش مجبور شد
مورا دستاش رو برد لایه موهاش اونم دقیقا زیباییش مثل ا/ت مثال زدنی بود
سرش رو بلند کرد و به جونگ کوک نگاه کرد و گفت : میخوام ببینمش میخوام دخترم رو ببینم
بلافاصله تلفن جونگ کوک زنگ خورد
تلفنش رو از جیبش در آورد با دیدن اسم خاله یو تعجب کرد هیچوقت نشده بود بهش زنگ بزنه شاید اتفاقی افتاده بود
تلفن رو زد روی اسپیکر که صدای ا/ت پخش شد و با لحن ناراحتی گفت : جونگ کوک منم ا/ت وا یه سلام هم نمیدی
مورا با شنیدن صدای دخترش دیوونه تر شد ولی توان اینکه داد بزنه و دخترش رو صدا بزنه رو نداشت از طرفی هم جانگ شین مدام در حال نگاه کردن بهش بود تا دست از پا خطا نکنه
جونگ کوک گفت : سلام ا/ت چیزی شده ؟
ا/ت بعد از شنیدن صدای جونگ کوک گفت : نه فقط نگران شدم کی میای
جونگ کوک همونطور که نگاهش به حال و وضعیت مورا بود گفت : یکم دیر میام نگران نباش
ا/ت گفت : باشه پس تا بیای منتظرت میمونم خداحافظ
جونگ کوک گوشی رو قطع کرد و روبه مورا گفت : دست از پا خطا کنی من میدونم تو
جونگ کوک بلند شد و روبه جانگ شین گفت : هواست بهش باشه
سمت در قدم برداشت که مورا بلند شد و با داد گفت : به نظرت فکر کردی اگر بفهمه قاتل پدرش همون کسیه که کنارش زندگی میکنه و شوهرشه بازم همین ا/ت که الان باهات حرف زد میمونه ؟ ها ؟ اگر بفهمه میمیره میفهمی ؟
چیزی که ازش میترسیدم داشت تو صورتم میخورد واقعا اگر بفهمه همون ا/ت که الان هست میمونه !!! نمیمونه مطمئنن نمیمونه
بازم قلبم شروع به سِفت تپیدن کرده بود بدون اینکه توجه کنم از اون جهنم خارج شدم
ا/ت نگران بود ساعت ها گذشته بود ولی برعکس همیشه خبری از جانگ شین و جونگ کوک نبود...
نگران رفت داخل آشپزخونه و گفت : خاله یو میشه از گوشیت به جونگ کوک زنگ بزنم
خاله یو گفت : میتونی از تلفن بیسیم توی سالن هم زنگ بزنی
کی حوصله داشت بره این همه راه رو به سالن
گفتم : دوره لطفاً به جونگ کوک زنگ بزن
گفت : تنبل خانم
گوشی رو برداشت و شماره جونگ کوک رو گرفت
********
مورا( مادره ا/ت) با داد گفت : میدونم تو مجبورش کردی به این ازدواج اجباری
مورا از ترس اینکه جونگ کوک بلایی سره دخترش که فقط ۱۶ سالش بود آورده باشه مثل بید میلرزید و اشک میریخت...
جونگ کوک با پوزخند هایی که روی لباش داشت و لحظه به لحظه ترس مورا رو بیشتر میکرد گفت : من مجبورش نکردم خودش مجبور شد
مورا دستاش رو برد لایه موهاش اونم دقیقا زیباییش مثل ا/ت مثال زدنی بود
سرش رو بلند کرد و به جونگ کوک نگاه کرد و گفت : میخوام ببینمش میخوام دخترم رو ببینم
بلافاصله تلفن جونگ کوک زنگ خورد
تلفنش رو از جیبش در آورد با دیدن اسم خاله یو تعجب کرد هیچوقت نشده بود بهش زنگ بزنه شاید اتفاقی افتاده بود
تلفن رو زد روی اسپیکر که صدای ا/ت پخش شد و با لحن ناراحتی گفت : جونگ کوک منم ا/ت وا یه سلام هم نمیدی
مورا با شنیدن صدای دخترش دیوونه تر شد ولی توان اینکه داد بزنه و دخترش رو صدا بزنه رو نداشت از طرفی هم جانگ شین مدام در حال نگاه کردن بهش بود تا دست از پا خطا نکنه
جونگ کوک گفت : سلام ا/ت چیزی شده ؟
ا/ت بعد از شنیدن صدای جونگ کوک گفت : نه فقط نگران شدم کی میای
جونگ کوک همونطور که نگاهش به حال و وضعیت مورا بود گفت : یکم دیر میام نگران نباش
ا/ت گفت : باشه پس تا بیای منتظرت میمونم خداحافظ
جونگ کوک گوشی رو قطع کرد و روبه مورا گفت : دست از پا خطا کنی من میدونم تو
جونگ کوک بلند شد و روبه جانگ شین گفت : هواست بهش باشه
سمت در قدم برداشت که مورا بلند شد و با داد گفت : به نظرت فکر کردی اگر بفهمه قاتل پدرش همون کسیه که کنارش زندگی میکنه و شوهرشه بازم همین ا/ت که الان باهات حرف زد میمونه ؟ ها ؟ اگر بفهمه میمیره میفهمی ؟
چیزی که ازش میترسیدم داشت تو صورتم میخورد واقعا اگر بفهمه همون ا/ت که الان هست میمونه !!! نمیمونه مطمئنن نمیمونه
بازم قلبم شروع به سِفت تپیدن کرده بود بدون اینکه توجه کنم از اون جهنم خارج شدم
۲۳۵.۷k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.