پارت پنجم عشق بعد ازدواج
جعبه رو باز کردم دیدم
داخلش یه حلقه هست گفتم
این چیه گفت
مگه قرار نیست نامزد کنیم برات حلقه گرفتم
گفتم خب نیازی به این کارا نبود یه نامزدی ساده بود .
بعد گفت در هر صورت باید حلقه میگرفتیم گرفتم
گفتم مرسی
گفت نمیخوای دستت کنی گفتم چرا الان
بعد انگشتر رو از دستم گرفت گفت
دستت رو بده انگشتر رو دستم کرد
گفت خیلی قشنگنه مبارکت باشه
گفتم مرسی بعد اینکه کارمون تموم شد رفتیم خونه منو رسوند و رفت دوباره فردا زنگ زد و گفت
من برای هفته بعد بلیت گرفتم بریم فرانسه
بعد گفتم خوبه و خدافظی کردیم دو روز بعد شد رفتم دانشگاه که جلوم چهار تا پسر زشت و بد ترکیب جلوم وایسادن میخواستن مزاحم بشن من هی میگفتم برید اون ور شر نکنید داشتن بهم نزدیک میشدن که یکی اومد دستمو گرفت رومو برگرداندم دیدم ته ته دستم رو گرفته منم بخاطر اینکه اونا برن دستم رو نکشیدم
بعد اونا گفتن شما کی باشی ته ته گفت من نامزد این خانومم شمااااا؟!
من با تعجب نگاهش میکردم
بعد اونا گفتن برو گمشو اونور ببینم ته ته
گفت باور نمیکنین اونا گفتن نه بعد ته ته اومد جلوم و دستشو گذاشت دور کمرم و بهم نزدیک شد آروم بهم گفت برای اینکه اونا برن تحمل کن و همراهیم منم قبول کردم چون نمیخواستم با اونا درگیر بشم ته ته اومد نزدیک و نزدیکتر یهو........
ادامه دارد.......
داخلش یه حلقه هست گفتم
این چیه گفت
مگه قرار نیست نامزد کنیم برات حلقه گرفتم
گفتم خب نیازی به این کارا نبود یه نامزدی ساده بود .
بعد گفت در هر صورت باید حلقه میگرفتیم گرفتم
گفتم مرسی
گفت نمیخوای دستت کنی گفتم چرا الان
بعد انگشتر رو از دستم گرفت گفت
دستت رو بده انگشتر رو دستم کرد
گفت خیلی قشنگنه مبارکت باشه
گفتم مرسی بعد اینکه کارمون تموم شد رفتیم خونه منو رسوند و رفت دوباره فردا زنگ زد و گفت
من برای هفته بعد بلیت گرفتم بریم فرانسه
بعد گفتم خوبه و خدافظی کردیم دو روز بعد شد رفتم دانشگاه که جلوم چهار تا پسر زشت و بد ترکیب جلوم وایسادن میخواستن مزاحم بشن من هی میگفتم برید اون ور شر نکنید داشتن بهم نزدیک میشدن که یکی اومد دستمو گرفت رومو برگرداندم دیدم ته ته دستم رو گرفته منم بخاطر اینکه اونا برن دستم رو نکشیدم
بعد اونا گفتن شما کی باشی ته ته گفت من نامزد این خانومم شمااااا؟!
من با تعجب نگاهش میکردم
بعد اونا گفتن برو گمشو اونور ببینم ته ته
گفت باور نمیکنین اونا گفتن نه بعد ته ته اومد جلوم و دستشو گذاشت دور کمرم و بهم نزدیک شد آروم بهم گفت برای اینکه اونا برن تحمل کن و همراهیم منم قبول کردم چون نمیخواستم با اونا درگیر بشم ته ته اومد نزدیک و نزدیکتر یهو........
ادامه دارد.......
۱.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.